
پارت 𝟏
چقدر ماه قشنگ نه؟ تمام زندگی من دست یه شب مثل شب های دیگه عوض شد.فقط یادمه که زنی که صورتش پیدا نبود منو جلوی در گذاشت....بعدم سریع فرار کرد .....فکنم چند دقیقه بعدش صدلی شلیک اومد....اره صدای شلیک بود و همین اتفاق کل زندگی منو عوض کرد،که....... تق! _وای قلبم بلد نیستی در بزنی نه؟.مارتین:نه بلد نیستم دای چه کار میکنی؟_دارم دفترچه خاطراتمو میخونم..._دوباره!از این کار خسته نمیشی؟_نه...فقط این طوری میتونم نفس راحت بکشم همه کتابامم برام تکراری شده....کار دیگه ندارم که._خوب ، خوب میتونی بری دنبال کار!_جانم؟ _اره بری دنبال کار عالی میشه نه!_وا مارتین چیزی خوردی؟_ رزیتا! خیلی خوب میشه فکر کن شاید حتی بتونی داخل مهل کارت ا.ز.د.و.ا.ج کنی!_مارتسن نه مامان اجازه میده نه بابا.._تو از کجل میدونی؟_مگه تو اونارو نمیشناسی؟._اجی کوچولو امتحانش که ضرری نداره داره ._باشه امشب سر میز شما خودت حرف میاری وسط فهمیدی؟ منم توری رفتار میکنم انگار از همه جا بی خبرم..خوب._قبولهههه._حالا پاشو برو تا با لگد ننداختمت بیرون.!از جش پرید در باز کرد بهم چشمک زد بعدم در بست.....از دست این پسر..حالا بزارید خوب داستان زندگیمو بهتون بگم من وقت یک سالم بود جلو در خانواده تسون میزارنم هیچی یادم نیست.خدارو هزار مرتبه شکر خانواده خیلی مهربونن وگرنه من میشدم سیندرلای۲ !خلاصه که من عاشق اسن خانواده هستم بهترین خانواده ای که میشه هر کسی داشت شاید انچنان پول دار نباشیم ولی خیلی خشبختیم. برامم مهم نیست چه بلایی سر پدر مادرم اومده اصلا مهم نیست..زیادی درس خونم تازه فوق دیپلم گرفتم بله ...در کل از زندگیم راضیم..دفتر بستم بردم گذاشتم تو کتاب خونه.از شانس بدمم با کلویی قرار دام چه شود
روی میز آرایش نشسستن به خودم نگاه کردم...گاهی اوقات آرایش میکنم اونم در حد یه خط چشم و رژ..با این حال امروز کرمم میزنم مثلا میخواد دوستشو بیاره ...نباید کم بیارم اره!تا در کرم باز کردم در برای بار دوم باز شد!_کسی توی این خونه بلد نیست در بزنه؟آملیا:نه ! رزی میخوای بری بیرون؟_اره چیزی شده؟_نه فقط یکم برام ارد تخم مرغ بگیر خوب._چشم._چشمت بی بلا.در بست رفت!(تا حالا باید پی برده باشید که مادر خوندشه!😐🙄) عجب مثلا مادره والا...اصلا کرم بیخیالش.خط چشم بر داشتم پلکم بستم اروم روش یه خط کوچیک کشیدم کمی هم برلش دنباله گذاشتم با اون سمتم همین کارو کردم...چقدر بهم میاد رژ هلویی زدم از جام بلند شدم رفتم سمت کمدم..درشو باز کردم ... زیاد لباس بیرونی زیاد ندارم..یه شومیز استین بلند که کمی پایین تر از یقشه یه پاپینم بینش هست خیلی نازه ..شروار لی ابی رشنم پوشیدم عالی شد شونه رو گرفتم مو هامو شونه کردم بعدم دم اسبی بستمش..کیف سفیدم که مامان بزر تو کیریسمس بهم هدیه داد انداختم رو دوشم یه اینه با رژ گوشیم با کارت ابر بانکی گذاشتم رفتم پایین...مارتین:به سلامتی کجا؟_میخوام برم پیش کلویی فعلا!در باز کردم رفتم بیرون سدار متورم شدم از خونه زدم بیرون...پیش موزه لوور قرار داریم که خیلی دوره...تا برم ۲۰ دقیقه طول نمیکشه اگه ترافیک نباشه..(بریم به ادرین بیچاره هم سر بزنیم🙃😂)از زبان ادرین.:به خودم کش قوسی دادم نشستم اون دوتا کلپوکم جلوم!_به نظرتون من چه کار کنم؟کلویی:قربان اون خیلی به دردمون میخوره باور کنید.الیا:من چند سال زیر نظرش دارم._درسته اون کاراته بلهده و از شانس خوبه ما تا یک سال پیش باله میرفته._حالا به نظرتو من چه کارکنم حتما میخواین بریم جلوش بگیداوه سلام یه خبر برات دام تو قرار مهمور مخفی شی!اون وقت مرده کپ نمیکنه؟.._قربان من کلوییم برگ چغندر که نیستم دوم منو اون از ۱۵ سالگی باهم دوستیم._باشه ولی اگه قبول کرد معمور بشه من باید چندتا امتحان بگیرم از همونایی وه از شما گرفتم...هردشون خنده کنان رفتن بیرون...کم پیش میاد این دوتا فردی معرفی کنن همیشه هم کسایی که میگن کارشون بی نظیره
خوب من ادرین اگراستم..اگه میشد میرفتم فامیلیمو عوض میکردم..اسمم خدارو شکر مامانم برام انتخاب کرده..هی از جام بلند شدم لبتاب برداشتم خودمو رد کاناپه پرت کردم ...باید در مورد این دختره رزیتا یکم تحقیق کنم خدارو شکر که شهر دار اجازه داد به اطلعات دست داشته باشم...(بریم یه نگاهی به متالب که لبتاب بالا اورد بندازیم!!){رزیتا تسون،دختر آملیا و مارک،وقتی ۱ ساله بوده جلوی در خونه خانواده تسون رها میشه درسال ۲۰۰۳ ماه اوریل خانواده تسون نه اسم دختر نه تاریخ تولدش میدونستن به همین دلیل تاریخ تولد اون رو همون ردزی که پیداش کردن گذاشتن} عجب پس زندکی سختی داشته ..دوباره لپتاب بشتم رفتم سمت تلفن به ابدارچی گفتم برام قهوه بیاره...دلم میخواد بدونمم اون دختر چه حسی نسبت به پدر مادرش داره..نمیدونم بهش سخت بگیرم یانه...که یکی در زد._ بفرمایید داخل.کاگامی بل قهوه کروسان از در وارد شد._سلام ع.ز.ی.ز.م._سلام تو اینجا چه کار میکنی؟_تازه رسیدم رفته بودم تو آشپز خونه اب بخورم که دیدم اقای کرنلیوس دستش قهوست خوب خودم برات اوردم دیگه._عجب ..ام کاگامی میتونم باهات مشورت کنم؟_حتما چیزی شده؟_خوب نه دقیقا راستش یه دختر هست که الیا کلویی برای استخدام معرفیش کردن اگه قبول کنه که اینجا کار کنه به نظرت بهش سخت بگیرم.._اره چرا نگیری؟_اخه شریتش فرق داره._جانم؟_خوب اون مثل تمام کار کنا نیست._نکن ناشنواست یا لاله یا...._نه خوب اون..(میشینه همه چیزو بهش میگمه.)_خوب از اول بگو سخت بگیر ولی خیلی شرت میبندم زندگی سختی داشته..._درسته ممنون برای راهنمایی.._خواهش میکنم ع.ش.ق.م !
از زبان رزیتا یا همون مرینت دیگه: خیلی دیردکردن الا یه ربع اینجا نشستم دارم دور خودم میچرخم اگه میدونستم نمیان سوار متور میشدم به گاز میرفتم میگرفتم میخوبیدم..که صدای کلویی اومد._رزیتااااااااا._سلام کلویی.!کشیدمش تو بغلم.._وایییی چند وقته همو ندیدیم هان؟_فکنم یه ۳ ماهی میشه._اره خوب معرفی میکنم رزیتا ..الیا..الیا ، رزیتا.لبخند مهربونی زد دستشو جلو اورد یه دختر که پوستش تیره بود ولی نه خیلی عینک داشت که قابش مشکی بود چشماشم عسلی بود موهای بلند قهویی داشت دختر مهربونی به نظر میرسید.._سلام من الیا سزار هستم از اشنایی باهت خوش بختم._هم چنین!باهم رفتیم ت موزه حسابی خوش گذرونید الیا دختر پایه خوبی بود کمی هم شیطون..بلخره اومدیم بیرون که ساعت نزدیک ۳ بود._بچه ها من یک ساعت دیگه وقت دارن میخواین بریم پیش اندره!!کلویی:من هستم!سوار متور شدم الیا هم سوار متور کلویی شد راه افتادیم...کنار برج ایفل ایستادیم برای خودمون بستنی گرفتم نشستین روی صندلی..نمیدونم چرا ولی انگار الیا کلویی میخواستن یه حرفی بزنن ولی نیتونستن.._ بچه ها اتفاقی افتاده؟ انگار میخواین چیز مهنی بهم بگید!کلویی:من بهش میگم...گوش کن رزیتا خوب چهوجوری بگم ما تورو انتخاب کردیم گوش بده ما فقط برای خوش گذرونی نیومدیم..ما میخوایم بههت یه پیشنهاد بدیم!_جان؟_خوب ما..ما..ما معمور مخفی هستیم . کم مونده بود جیغ بکشم ولی انگار صدام گم کرده بودم دهنم بازه بود ولی صدایی از توش در نمیومد..._اره شکه برنگیزه خوب ما میخوایم بخت پیش نهاد بدیم بیایو معمور ماشی.._م..من..؟_اره تو ..ت هم تو کاراته استادی هم بالهخیلی بدرد بخوری .._خو..خوب این اتفاق چه ربطی به باله داره؟_منظورم همون انعتافی یه که یتونی به خودت بیاری...
به خودم نگاه کردم یعنی من برای معمور بودن ساخته شدم؟._ما میریم هر وقت تصمیم گرفتی به ما بگو .الیا کلویی بلند شدن رفتن منو با این همه فکر تنها گذاشتن که فکر عاقلانه ای بود اول باید سبک سنگین کنم ببینم من برای این کار امادم یا نه بعد و تصمیم میگیرم ای بهترین راه راه فتادم سمت خونه بین راه خریدای مامان انجام دادم ...انقدر فکرم مشقول بود که زدم دوتا تخم مرغ شکوندم تا خونهه که این از ۳ سال میش بی سابقه بود..وسایل به مامان دادم رفتم تو اتاقم دراز کشیدم ...نه حوصله داشتم لباس عوض کنم نه اریشمو پاک کنم انگار بین اسمون ز مین بودم خسته بودم کلافه فکرمم در گیر بود ..چشمامو رو هم گذاشتم دنیا برام سیاه شد!
تمام پارت بعدم امروز میزارم ماه رماضان مبارک همه باشه لایک کامنت فراموش نشه و این که به همه دانش اموزان تسلیت میگم😂😂😂 فالو فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی
عالی بود ممنون ماه رمضون شما هم مبارک عشقم
و من عزادار نیستم چون اصلا مدرسه نمیرم چون دیروز یه بچه اومده بوده مدرسه سرفه های شدیدی میکرده
و مدیر گفته که یای بهتره
فکر کنم از هر لحاظ خرشانسم
خوش به حالت😐😂
اره خوش بحالمه بعد اصلا کلاس انلاینم نداریم
بیشتر از خرشانسم
عررر
عااااااالی
مسییییییییی💓💓
عالی بودددد
منون
عالییی بود
مرسی قشنگم
عالی راستی جواب کامنتمم رو بده که هروز خواستم ببینم دادی یا نه بتونم پیدا کنم
حتما😊
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بده
ممنون
چشم
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسییییی