
چطور بود پارت قبلی؟؟؟؟
"دو روز بعد" از زبان مجید =امروز موعوده قراره یه روز به یاد موندنی برای من و زهرا بشه 😊. صبح زود بیدار شدم و رفتم خونمون و به مامانم گفتم حاضر بشه با بابا برن به رستوران... تا من بیام زنگ زدم به داداشم اینا و عمو اینا که اونا هم باشن توی مراسم. دیشب هم به پسرا گفتم فردا ناهارهمه مهمون من رستوران.... حتی به دخترا هم گفتم البته بجز زهرا تازه به مادر جون و آقا جونم گفتم که بیان و اینکه دیروز رفتم اصفهان و از پدر مادر زهرا خواهش کردم و دلیل آوردم که بیان اونا هم البته راضی کردنشون که من دخترشون رو میخوام سخت بود ولی من موفق شدم 💪
از خونمون اومدم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت رستوران. ده دقیقه بعد = رسیدم پیاده شدم و رفتم داخل همونجور که خواسته بود کسی داخل رستوران نبود بجز کارمندانش. مدیر رستوران :سلام آقا مجید خوبید. مجید :ممنون کارا خوب پیش میره؟ مدیر :آره خداروشکر، فقط مونده بادکنک ها رو بچسبونن و کیک رو تزئین کنن. مجید : اها دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید. مدیر رستوران : اختیار دارید آقا مجی تا باشه از این زحمت ها.
مجید : عزیزی. مدیر رستوران : ا فقط مجید جان گل های روی میز گفتی رز قرمز باشن دیگه؟! مجید :آره دستت درد نکنه، تا دو ساعت دیگه رستوران حاضر میشه دیگه؟ مدیر رستوران :آره عزیزم. مجید : ا میدونی که وقتی مهمونا اومدن... مدیر رستوران : آره میدونم تو برو خیالت راحت باشه همه چی حاضر آمادست بجز توبرو دیگه. مجید :ههههههه باشه باشه رفتم فعلا. رفتم سوار ماشین شدم. پیش به سوی خونه....
خوب اینم از حموم حالا باید لباسام رو بپوشم و موهام و ژل بزنم و کروات ببندم و عطر بزنم و تمام. چه شوم من امشب. چهل دقیقه بعد =بالاخره تموم شد

خوب اینم از حموم حالا باید لباسام رو بپوشم و موهام و ژل بزنم و کروات ببندم و عطر بزنم و تمام. چه شوم من امشب. چهل دقیقه بعد =بالاخره تموم شد (عکس بالا عکس لباس مجیده که پوشیده) کفشام هم پوشیدم و از ساختمون زدم بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم سمت دانشگاه زهرا که سوارش کنم ببرمش رستوران. از زبان زهرا = خوشحالم که سارا و مهتاب نامزد کردن و عاشق شدن و همجنین خوشحالم که فهمیدم مجید بی گناه و خوشحالم که مهتاب خوب شد، وای خدایا ممنونم ازت بابت همه این خوشحالی ها. یه حسی بهم میگه امروز خیلی روز خوبی. کلاس تموم شد و از دانشگاه اومدم بیرون که ماشین مجید رو دیدم تا من رو دید از ماشین بیرون اومد و برام دست تکون داد رفتم سمتش. اون اینجا چکار داره؟ چرا اومده اینجا؟
زهرا :سلام اینجا چکار می کنی زشته اومدی دم در دانشگاه ببین همه دارن من رو نگاه می کنن... مجید :سلام بانو،هیششششش دو دقیقه زبون به دهن بگیر تو ضیح میدم براتون جانم، اول اینکه دوست دارم بیام دنبالت دوم اینکه غلط میکنن بد درمورد تو فکر کنن سوم اینکه بزار ببینن مگه چی میشه ها؟؟ حرفی برای گفتن نداشتم و سر رو انداختم پایین و خندیدم مجید: حالا شد تو فقط بخند که خنده بهت میاد😉 حالا بپر سوار شو با هم بریم بیرون کارت دارم. یعنی چکار داره؟ وای خدا دل تو دلم نیست. سوار شدم و توی راه همش نگام می کرد و زیر لب آهنگ عاشقونه شدم عاشق تو میخوند. بالاخره رسیدیم دم یه رستورانی پارک کرد و گفت پیاده شو که رسیدیم
پیاده شدم دور و ور رو نگاه کردم دیدم یه رستوران جلومدنه که براش خاموشه. مجید :بفرمایید داخل خانم. زهرا :وا مجید دستم انداختی کجا برم؟ رستوران که تعطیله برقاشم خاموشه دیوونه شدی؟! مجید :آره دیوونه تو شدم، بفرمایید داخل. در رو باز کرد و.....
ابن داستان ادامه دارد.... امیدوارم خوشتون اومده باشه عزیزان 🍓🌸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)