
خب خب اینم پارت جدیددددد.زیاد حرفی برا گفتن ندارم.پس بزن بریمممممم😄😃
تعطیلات داشت تموم میشد.تئودور رو تختش نشسته بود.داشت فک میکرد.داشت به این فک میکرد که واقعا آری رو دوست داره؟ ولی هرچقد خودشو قانع میکرد متوجع میشد میزان علاقش نسبت به سلن خیلی بیشتر از آریه.از روی تختش بلند شد و رفت پیش آری.آری تو حیاط بود.کنار گلها و درختا.تئودور:امیدوارم ازم ناراحت نشی.ولی خب میدونم که عشقم بهت واقعی نیست.تو دختر خوشگلی ای.این اولین باره که بهت میگم.دلیل جذب شدنم به تو این بود.اما اون کسی که من دوستش دارم.برام پیدا شدنی نیست.بزار راحت تر حرف بزنم.دختری که من دوسش دارم هیچ همتایی نداره.شاید چند دختر شبیه اون باشن.ولی تنها اونه که توی قلب منه.متاسفم.من بخاطر زیباییت وسوسه شدم ولی هنوزم اونو دوست دارم.و نمیخوام بهش خی**&&&&انت بکنم.آری آون اشکاشو پاک کردو گفت:باشه مشکلی نیست.و آروم رفت.و خلاصه تعطیلات تموم شد.امسال سال شیشم بود.تئودور رفت سمت سلن: تئودور:سلاممم.میخوام یچیزی بگم.سلن:اما بزار اول من بگم.تئودور:اما کار من مهم تره.سلن:کار منم مهمه.تئودور:خب بگو.سلن:میدون من تو تعطیلات به یه نتیجه ای رسیدم.بنظرم....بنظرم...خب بنظرم منو تو نباید با هم باشیم.با این حرف تموم حرفایی که تئودور میخواس بزنه از یادش رفت.احساس میکرد یه کا*&بوسه! سلن:میدونی من میخوام با تیم باشم.از همون اول نباید با هم دوست میشدیم.منو تو به درد هم نمیخوریم.متاسفم.لطفا دنبالم نیا.تئودور با پته پته گفت:امم..خب....او...اون بهت چیزی گفته؟پدرت بهش پولی بده*کاره؟خب براچی؟ سلن:نه هیچ دلیلی نداره.فقط...فقط ازت خسته شدم.تئودور:تو هر کاری بخوای میکنم.چی باعث شده؟ خواست ادامه ی حرشو بگه که سلن ا صدای بلند و قاطعی گفت:من ازت خسته شدم.دیگه دنبالم نیا.فهمیدی.و فورا رفت.تئودور آروم و بی صدا گریه کرد.وسایل تو دستاشو محکم پرت کرد.رداشو پاره کرد و روی زمین انداخت.چند دیقه بعد رداشو آتیش زد.شب شده بود.تئودور هنوزم اونجا بود.کراواتشو هم درآورد و تو آتیش انداخت.لویا:داری چیکار میکنی؟ تئودور:به زندگیم ادامه میدم.لویا:دوباره چی شده؟ تئودور:اونم ولم کرد.لویا:درست توضیح بده.تئودور:تو تعطیلات دختر عممو دیدم.ازش خوشم اومد.خواستم با اون باشم.ولی منصرف شدم.امروز خواستم همچیو به سلن توضیح بدم.ولی گفت میخواد با تیم باشه.چرا باید ناراحت نباشم.لویا:از بپرس چی شده.تئودور:پرسیدم.ولی گفت ازم خسته شده.رو به لویا گفت:من هرکاری تونستم کردم.باید چبکا میکردم؟تیم.پسر عموش.بهش گفت باید با اون باشه.چون پدر سلن به عموش پولی باید میداد.من اون پولو دادم.سعی کردم هرکار یلازمه بکنم.من چی کم گذاشتم؟ینی انقد بی ارزش بودم که ازم خسته شد؟ لویا با دلخوری و صدای بلندی گفت:اما تو ام اینکارو کردی.من،لنا،دختر عمت،تو اینکارو با خیلیا کردی.فک میکنی من فراموش کردم؟نه من فراموش نکردم.من کاری که باهام کردیو فراموش نکردم.تئودور:آرع منم آدم بدیم.اصن دارم سزای کارمو میبینم.صداشو بلند کردو فریاد زد:آره من آدم بدیم.خیلی آدم بدیم.باید بم*&*^یرم.آرهههههههههه.لویا خواهرانه و دوستانه برای دلداری اونو در آغ^&وش گرفت.تئودور به اینکه تو آغ**وش کسی گریه کنه عادت نداشت.تاحالا تجربه ش نکرده بود.اون مهر و محبت زیادی از کسی ندیده بود.هیچکی انقد مهربونانه بغ*^&لش نکرده بود.بلند بلند گریه کرد.این دنیا خیلی دردناکه.هر روز یه مشکل.پسروزای خوبی که قرار بود بیان کی میان؟اون شب تئوور با گریه خودشو خالی کرد.
آری بعد اون موضوع تصمیم گرفت بقیه تحصیلشو توی بوباتون بگذرونه.تئودور رو نمیکت نشسته بود.بلند شد تا بره آبمیوه بگیره.که سلن و تیم رو دید.و نرفت.لویا اومد پیشش.لویا:ناراحتی؟ تئودور:حقیقتیه که باید باهاش کنار بیام.لویا:تو کار سلنو با خیلی دخترا کردی.تئودور:اما من کارای زیادی براش کردم.چجوری انقد زودفراموش کرد؟ لویا:بعضیا مثل اون فقط تا یه مدتی خوبن.ولی وقتی دلشون یجای دیگه باشه.هیچوقت آدم قبل نمیشن.تئودور:اما تو عوض نشدی.با اینکه بهت بدی کردم.ولی همیشه اولین نفری بودی که دلداریم داد.کاشکی همه مث تو بودن.سلن:یه لحظه صبر کن تیم.به سمت تئودور رفت:این ماهو بگیر.دیگه لازمش ندارم.تئودور ماهو گرفت.لویا:این چیه؟ تئودور:نماد خانوادمون.نماد خاندان ما ماهه.به نشونه ی زیبایی روشنایی ظرافت افراد خاندان.یه ماه بزرگتر از این هست که برای پدرم بوده.این ماه کوچیکو پدرم وقتی به مادرم علاقمند شده بهش داده.کلا تو خانواده ی ما رسمه ماه کوچیکو به کسی که دوسش دارن میدن.منم به اون دادم.ولی اون برگردوند.لویا:رسم جالبیه.تئودور:آره.چیزی میخوری؟ لویا:نه ممنون.تئودور:قهوه میخوری یا آبمیوه؟ کیک با چه طعمی میخوری؟ لویا:قهوه.کیک پرتقالی.ولی لازم نیست.تئودور رفت و قهوه و کیک پرتقالی به همراه آبمیوه و کیک شکلاتی خرید.آورد و با هم خوردن.تئودور:وقتایی که نارحتم میشینم و بقیه رو نگا میکنم.اونا زندگی قشنگی دارن.میبینی.حتی اونی که باعث این غممه داره میخنده.و با چشم اشاره ای به سلن کرد.لویا:فراموشش کن.اون حتی یه لحظه شم برای تو حدر نمیده.تئودور:آدما میرن ولی خاطره هاشون تا چند وقت تنهات نمیزارن.
لویا:خودتو آروم کن.بهش فک نکن.تئودور:کاشکی میشد برگردم به روزایی که اونو نمیشناختم.لویا:حرفات خیلی غمگینه.تئودور:احساس میکنم یچیزی مث خواب ابدی برام خیلی لذت بخشه.اینکه خیلی خسته.خسته از همه چی.خسته از همه جا.بخوابم.و دیگه هیچ صدایی رو و هیچیو حس نکنم.به این واقعا نیاز دارم.لویا:برو پیش کسی که حالتو خوب میکنه.تئودور:الان.پیش تو حالم خوبه.ولی هنوزم خاطرات راحتم نمیزارن.لویا:فک کن هیچوقت نبوده.اون الان پیش کسی دیگس.الان اونو دوست داره.الان تورو دوست نداره.این حقیقته.تلخه ولی باید باهاش کنار بیای.زندگی تلخه ولی باید ادامه بدی.زه*ر آدما تلخن.ولی یه روزی طعم اونو میفهمی.قلب شکسته درد داره.ولی مجبوری تحمل کنی.تئودور:حرفای تو ام غمگینن.تو ام دلت شکسته؟از کی؟ لویا:آره.خیلی وقته.قلب شکسته ی من هنوزم ترمیم نشده.یکی دستمو گرفت.ولی برای همیشه رها کرد.تئودور:منو ببخش.تئودور دست لویا رو گرفت و گفت:دیگه نمیخوام کسیو تنها بزارم.ولی لطفا همیشه بهم دلداری بده.من خیلی تنهام.لویا بغضشو به سختی قورت داد و گفت:باشه.تنهات نمیزارم.تئودور آروم آروم اشک ریخت.
سالن اسلیترین: مارتین:هه چی شده؟ دخترعمت کجاس؟ لویا:فعلا ولش کن مارت.مارتین:تو اینو نمیشناسی.کلی با این دختره بوده بعد رفته با یکی دیگه.تئودور:آره تو ام از هیچی خبر نداری.من پشیمون شدم.رفتم پیش سلن تا همچیو تعریف کنم.ولی اون گفت.... و با بغض دردناک و سنگینی گفت:اون گفت ازم خسته شده.میخواد با یکی دیگه باشه.حالا فهمیدی؟ حالا فهمیدییییییی.... و به سمت خوابگاهش رفت.لویا سری تکون دادو رفت.مارتین پشیمون از حرفش دستشو جلوی سرش گذاشت و تاسف خورد.اون روز،روز غمگینی بود.آدما هیچکثت قبل اعتماد نیستن.حتی بهترینشون:)
پایان😄
ناظر جون بخدا وقت گذاشتم خواهش میکنم لطفا منتشر کن خواهش میکنم.توروخدا.بخدا کلی طول کشید توروخدا منتشر کننن😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢نتیجه چالشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ : ۳۶۰ درجه تغییر کرد 😐💔
😂😂😂😂😂💛💛💛💛💛
باس پاتو ببوسیم همه داستانا یه پارتم منتشر نکردن اونوق شما ۲ تا پارت دادی بیرون عررررر
آقا یبار این تئودور آدم شد زدی سلنو خ.ر کردی :|💔
قربونتتتت.دست بوسیم😂😂😂😂😍😍😍😍😍😚😚😚😚😚😚😚😚
آرع دیگع تازه میخوام سلنو رو مخ ترش کنم😂😂😂😂😂👌💛💛💛💛💛💛💛
وارثان هم بزاررر
بخدا میزارم همینم آخه با سختی گذاشتم.مهمون داشتیم تا الان😣😂😂😂😂😂💛💛💛💛💛
اوه، زنده بمون 😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂💛💛💛💛💛