10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑محسن👑 انتشار: 4 سال پیش 540 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من اومدم با قسمت پانزدهم خب همونطور که گفتم اگه بدتون میاد از داستان من،من دیگه ننویسم چون دیگه نظر نمیدید و اگه کامنت ها به ۴۰تا نرسه بعدیو نمیزارما گفته باشم 😁 این پارت از نظر من یکم مسخره هست نظر شما چیه؟؟
انچه گذشت:متاسفانه خانم مرینت دوپن چنگ یا همون لیدی باگ دیگه در میان ما نیستند...............تا این خبرو شنیدیم خیلی ناراحت شدیم..........هم اکنون خبری به دست ما رسید خانم مرینت دوپن چنگ دوباره زنده شدند...............ً.......................... تا این خبرو شنیدیم پریدیم بغل هم
خب بریم سراغ داستان
از زبان مرینت:داشتم فکر میکردم که چجوری لایلا را شکست بدیم که یه فکری به ذهنم رسید به ادرین گفتم که بره و تموم قهرمانان را بیارم بیمارستان از زبان کت:وقتی مرینت این حرف را گفت من و اژدر رفتیم و یکی یکی قهرمان ها را اوردیم وقتی گرگ سپید را داشتم می اوردم دیدم به هوش اومد و گفت ادرین مرینت اون اون به خاطر من مرد و زد زیر گریه من با تعجب گفتم مگه اخبار رو ندیدی گفت چرا دیدم اون مرد من گفتم خنگ خدا اون زنده شده که دیدم با تعجب گفت چطور ممکنه من خودم دیدم مرد آ تموم اونجا پر از خون شد من گفتم اره اما به لطف استاد فنگ اون دوباره زنده شد وقتی این حرفو گفتم خیلی خوشحال شد..از زبان مارسل:وقتی ادرین این حرفو گفت انگار داشتم بال در می آوردم گفتم زوزه تموم و تبدیل شدم به خودم و به رودولف کوکی دادم..از زبان ادرین:دیدم مارسل تبدیل به خودش شد و به رودولف کوکی داد من به رودولف گفتم بیا بریم مرینت کارت داره اونم گفت باشه و همراه من اومد من رفتم و معجزه گر های قهرمان هایی که بیهوش بودن را در اوردم و دوباره گذاشتمشون سر جاشون و به کوامی ها گفتم تا بیان چون مرینت کارشون داره اون ها هم اومدن از زبان مرینت:...
وقتی کوامی ها اومدن من به کت گفتم کیتی جونم برو تو اتاقم آ جعبه معجزه گر ها را بیار اونم قبول کرد و رفت..از زبان کت:وقتی با کوامی ها رفتم تو اتاق مرینت،مری گفت برو تو اتاقم و جعبه معجزه گر ها را بیار منم قبول کردم و رفتم وقتی رفتم تو اتاقش یه لحظه فکر کردم اینجا اتاق خودمه چون هر جای اتاقش پر از عکس های من و کت نواره بعد رفتم و از زیر کمدش جعبه معجزه گر ها را اوردم بیرون و رفتم به سمت بیمارستان..از زبان مرینت:وقتی کت رفت به ریناروژ گفتم تبدیل به خودش بشه چون با تریکس کار دارم اونم تبدیل به خودش شد وقتی اون تبدیل شد دیدم کیتی هم اومد گفتم تو هم تبدیل شو اونم به ادرین تبدیل شد(چقدر تبدیل تو تبدیل شد😂😂)گفتم تیکی و پلگ و بقیه کوامی ها برید تو جعبه و ملکه را را صدا بزنید تا بیاد چون کارش دارم اونها هم قبول کردن و رفتن تو و بعداز چند دقیقه اومدن بیرون اما به همراه ملکه گفتم سلام اون هم سلام کرد من گفتم ما یه دشمن قدرتمند داریم و من میخوام با شما تبدیل بشم و اون شرور را برای همیشه نابود کنم اون هم گفت باشه بعد معجزه گرش را بهم داد منم سنجاق سینه را زدم به خودم و گفتم سوزی شاخ پدیدار و تبدیل شدم(یکی از عکس های این پارت).....
از زبان کت:وقتی مرینت تبدیل شد خیلی خوشگل شده بود گفتم واو بانو میدونی که قلبم ضعیفه گفت به خاطر همینه که میخوام بکشمت گفتم عه مرینت قرار نبود اینکارو با من بکنی گفت باشه حالا تو ام راستی میخواستم اینو بدونی که اگه من دیگه بر نگشتم و مردم بری و با دختر دیگه ای ازدواج کنی من گفتم عه مرینت این حرفو دیگه نزنیا😠😠گفت خب چیه دیدی من مردم میخواستم بدونی که اگه من مردم جعبه معجزه گر ها رو بردار و تو از این به بعد ،بعداز من نگهبانی گفتم خب بسه دیگه تو نمیمیری و زنده میمونی و میایی پیش خودم گفت باشه من رفتم گفتم خدافظ باگابو..از زبان مرینت:وقتی گفت باگابو گفتم برای همیشه اگه نیومدم خدافظ کیتی جون راستش میخواستم اخرین بوسه مون را هم الان داشته باشیم گفت باشه اما من مطمئنم که اخرین نیست بعد رفتم نزدیک و همو💏💏💏 بعد از بوسه رفتم پیش مارسل و بهش گفتم داداشی اگه بر نگشتم برای همیشه خدافظ و رفتم ..مارسل:تا مرینت اینو گفت اسک از چشمام اومد خودمو مقصر نمیدونستم اگه اون بمیره همش تقصیر منه..مرینت:رفتم بیرون و با داد گفتم اهای لایلا اگه جرات داری بیا با هم بجنگیم که دیدم از پشت یه صدایی اومد از قدرت بانیکس استفاده کردم و رفتم تو پورتال و از پشت سر لایلا اومدم بیرون و یواشکی رفتم سمتش که دیدم یهو برگشت و تا منو دید پرید هوا و از ترس جیغ کشید جییییییغ (😂😂/کوفت/میخوای شکست بخوری!؟/نه نه ببخشید/حالا شد)....
من که از خنده غش کردم که دیدم عصبانی جلوم وایستاده و درجه کشندگی لیزرش را تا آخر گذاشته و سمت من نشونه گرفته و گفت یا خودت تسلیم میشی تا بکشمت یا اینکه خودم به زور میکشمت گفتم به همین خیال باش بعد با پورتال رفتم رو یه ساختمان دیگه بعد یه سنتی مانستر ساختم بعد با اکوما قدرتمند ترش کردم و فرستادم سمت لایلا و خودم هم رفتم سمتش و با خم بهش حمله کردیم که دیدم یه صدای ها ها ها ها میاد وقتی پشت سرم را نگاه کردم دیدم لایلا درجه کشندگی لیزر را تا آخر بالا برده و به سمت من گرفته و بعد یهو شلیک کرد که دیدم به قلبم خورد اما هیچیم نشد فقط مثل این بود که یه بچه مشت بزنه تو قلبم که دیدم گفت چییی؟!مگه تو نباید میمردی؟!گفتم هه😏😏فکر کرده ای با این میتونی قویترین معجزه گر جهان را شکست بدی؟؟گفت خب من چه میدونستم من گفتم چرا میخواهی منو بکشی؟؟گفت چون اون روز را یادته که منو جلو ادرین خار کردی و آبرو مو بردی ؟!منم میخوام تو را بکشم من گفتم چون تو دروغ گفتی که من و تو بهترین دوست های همیم گفت چون من هیچ دوستی نداشتم با دروغ گفتن میخواستم دوست پیدا کنم اما تو نمیزاشتی😢😢من گفتم اگه اینطوریه من اولین دوست واقعیت میشم اما اول باید معجزه گر پروانه را بدی گفت دروغ نگو من دیده ام که شرور ها رو چطور گول میزدی و شکستشون میدادی من گفتم نه بخدا راست میگم گفت واقعا 😄☺☺گفتم اره اما اول باید اکوما را خنثی کنی گفت من بلد نیستم گفتم باشه صبر کن الان درستش میکنم و گفتم پنجه بُرَنده و زدم به تفنگش و اکوما اومد بیرون بعد با شلاق زدم به اکوما و شرارتش خنثی شد بعد گفتم گردونه خوش شانسی و یه تلمبه اومد و گفتم کفشدوزک معجزه اسا و همه چی درست شد بعد لایلا تبدیل به خودش شد و معجزه گر را بهم داد منم گرفتمش و بعد تبدیل شدم به خودم و رفتیم به سمت بیمارستان که یهو....
دیدم کت گفت مرینت مراقب باش لایلا پشت سرته که رفتم و گفتم نگران نباش اون الان دوست منه و رفتم لایلا را بغلش کردم و گفتم بهترین دوستم البته بعد از الیا و تیکی که دیدم سوزی اومد و گفت یه چیزی ندارید من بخورم؟!خیلی گشنمه گفتم ببخشید بیا اینم ماکارون ببین خوشت میاد بعد که خورد گفت بهترین چیزیت که خورده ام که دیدم نورو هم اومد گفت سلام مرینت به منم ماکارون بده منم بهش دادم و با لایلا و ادرین رفتیم تو بیمارستان که یهو دیدم الیا دوید سمتم و گفت مرینت مراقب باش لایلا پشت سرته من گفتم الان اون دوست منه گفت واقعا؟!گفتم اره اون چون دوستی نداشت می خواست دوست پیدا کنه ولی با دروغ گفتن اما من بدون دروغ گفتن دوستش شدم که دیدم الیا اومد سمتش و گفت منم الان دوستشم که دیدم لایلا الیا رو بغل کرد و گفت ممنونم که دیدم بقیه ابرقهرمان ها هم اومدن و با لایلا دوست شدن...وقتی رفتیم خونه لایلا هم رفت خونه خودش اما جولیکا و رز هم دنبالش رفتن من و مارسل و ادرین و ادرینا هم رفتیم خونه گابریل وقتی رفتیم تو دیدم امیلی دویدم سمتم و گفت عزوس گلم تو خوبی؟!من قرمز شدم🍅و گفتم خوبم که دیدم ادرین داره از خنده غش میکنه گفتم چیه چرا میخندی؟گفت ما هنوز ازدواج نکرده ایم اما مامانم میگه عروس گلم که دیدم امیلی گفت چون قراره به زودی عروسم بشه گفتم خجالتم ندید اما قراره مارسل هم دوماد شما بشه که دیدم مارسل با این حرفم🍅🍅شدگفتم ادرینا هم عروس گل مامانم میشه گفت خب بسه دیگه بیایید بریم فهمیدم که خجالت کشیده.😂😂...بعداز خونه گابریل،رفتیم خونه خودمون که تا رفتیم تو پدرم پرید تو بغلم و گفت مرینت نمیدونی وقتی شنیدم مردی چقدر گریه کردم که مامانم گفت اهم اهم که پدرم گفت گریه کردیم که دیدم مادرم رفت و ادرینا را بغلش کرد و گفت عروس گلم بیا بریم کارت دارم که دیدم ادرینا🍅🍅شد بعد منو مارسل و ادرین رفتیم بالا تو اتاقم و جعبه معجزه گر ها رو گذاشتم سرجاش و گفتم اینم از جعبه ما که کامل شد..ادرین:اره مرینت اما وقتی تو مردی منم خیلی ناراحت شدم اما مارسل را که دیگه نگم میگفت من تورو کشتم چون من معجزه گر را گم کردم گفتم بسه دیگه من میخوام بخوابم و لباس عوض کنم برید بیرون که دیدم ادرین گفت من که قراره شوهرت بشم بزار اینجا بمونم که گفتم ادرررریننننن بررررروووو بیرونننننننن که دیدم دویدم بیرون کنم درو قفل کردم و لباس مو عوض کردم و درو باز کردم و به ادری جونم گفتم امشب خونه ما بخوابه گفت باشه و اومد بالا که گفت اما من لباس خواب ندارم گفتم من خودم اینقدر برات کادو درست کرده ام که نگو و یکی را باز کردم و لباس راحتی ادرین را بیرون اوردم و بهش دادم که گفت اگه تو اینجا باشی من مشکلی ندارم که من گفتم نه خیرم من میرم بیرون تا تو لباس عوض کنی.....
بعد از چند دقیقه که رفتم تو اتاق ادرین لباس عوض کرده بود گفتم من رو زمین میخوابم تو رو تخت بخواب گفت نه تو میایی رو تخت منم کنارت می خوابم یهو حواسم پرت شد و گفتم باشه که فهمیدم سوتی دادم و گفتم عه نه نه تو رو تخت بخواب من رو زمین گفت نه دیگه خودت گفتی باشه پس باید بیایی کنارم بخوابی تو که نمیخوای پیشیت ناراحت بشه😝😝گفتم خودتو دیگه لوس نکن باشه منم پیشت می خوابم گفت حالا شد..وقتی رفتم رو تخت خوابیده ادرین هم اومد کنارم خوابید و صورتش رو به صورت من بود که دیدم صورت خودش را اورد جلو و لباشو رو لبام گذاشت و منو💏💏💏💏 یهو دیدم یه نور تو صورتمون اومد وقتی نگاه کردم دیدم ادرینا و مارسل هستن گفتم مگه شماها خواب ندارید؟؟!گفتن ما خوابمون میاد اما مگه شماها میزارید؟!گفتم مگه چیشده؟!گفتن صداتون تا اتاق ما میومد گفتیم مگه بلند حرف میزدیم؟ گفتن اره پس چی که شدم رنگ🍅🍅 ...وقتی حرف زدنمون تموم شد من رفتم زیر پتو و گرفتم خوابیدم......
خب بچه ها این قسمت هم تموم شد بزنید قسمت ۱۰کارِتون دارم
برو بعدییی
خب برید بازم بعدی یه کار خیلی خیلی مهم باهاتون دارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
59 لایک
39 تا لایک با لایک من بعدی را حتما بزار یه سر به داستان های پروفایل 💕zahra💕 بزن خیلی داستان هاش خوبه و داستان تو هم خوبه
اونا که من همیشه داستاناشو میخونم
سلام محسن الان تا پارت چند گذاشتی؟
عالی بود افرین
من بخدا تا پارت ۲۱را گذاشته ام نمیدونم چرا نمیاد
ممنون از همه کسانی که لایک کرده اند😀😀
نمیزاری
عالی بود بعدی لطفا 🙏🏻💖
گذاشته ام نمیدونم چرا منتشر نميشن
عالییییییییییییییییییییییییییییی بود
عه تو هم داستان محسن را میبینی؟داستانش خوبه داستان های تو و محسن جایزه بهترین داستان را میگیرد
ممنونم ازت مهران
عععااااااااااااااااااااااااالللللللییییییی ببببود
من فصل دو را مینویسم😁😁😁😂
کلا کارم دارم
میخواستم یه چیزی بگم ولی لطفا لایک کنید مگه چیزی ازتون کم میشه؟؟😁😁😊
من دو تا اکانت دارم با هر دوتاشون لایکت کردم
منظورم کِرم بود
نازنین بازم بهتره که تو یه داستان نوشته بود ۵۸تا باید بشه
باشه من الکیه یه چیزی میگم من خودمم دلم میخواد فصل دو را بنویسم
عالیییییی❤