
خب اینم پاتر جدید با تاخیر.ببخشید.بخدا یبار این پارتو نوشتم.ولی رد شد.ناظر توروخدا ایندفه رد نکن.بخدا زحمت کشیدم براش😢بزن بریممممم😃😄
خلاصه تئودور اونارو بیرون آورد.و تا مدت ها با هلن هیچ حرفی نزد.سالن اسلیترین: تئودور:خیلی خوصلم سر رفته.مارتین:منم.بیا یکم سوال از هم بپرسیم.تئودور:کی اسم تورو انتخاب کرده؟ مارتین:دوباره گیر دادی به اسم من؟بابا مامانبزرگم انتخاب کرده.تئودور:آخه از رو کدوم کلیشه ای اسمتو ابن گذاشتن؟مارتین:اسم بابابزرگم بوده.بیخیال اسم من نشدی.حالا اسم تورو کی انتخاب کرده؟ تئودور:ببین فقط اگه بخوای اسم منو مسخره کنیاااا.مارتین:نه بابا مسخره براچی.تئودور:مامانم انتخاب کرده.بابام میخواسته اسممو رابرت بزاره.مارتین:رابرت؟ تئودور:میخواسته شبیه آلبرت اسم خودش باشه.خوب شده مامانم انتخاب کرده.مارتین:بابات چطور قبول کرده؟من تا حالا ندیدم بخ حرف کسی گوش بده.تئودور:اتفاقا اشتبا میکنی.بابام مامانم هرچی بگه گوش میده.مارتین:میترسه؟ تئودور:نمیدونم ولی به هرحال تو خونمون فقط حرف مامانمه.مارتین:بابات قهوه دوس داره.تئودور:چطور؟ مارتین:آخه میخوام ببینم تو فقط قهوه دوس نداری.یا خانوادگیه.تئودور:هیچ کدوممون دوست نداری.کلا تو خونواده ی ما هیچ کس قهوه دوس نداشته.مارتین:خیلی هجیب غریبینا.تئودور:هوم.میدونم.کلا ما خاصیم.میدونستی تو خونواده ی ما یه معجون وجود داره؟ مارتین:اوهوم گفتی تاحالا.معجون مر.گ.بار منظورته؟ تئودور:اوهوم.مارتین:تو چه رنگیو دوس داری؟ تئودور:قرمز،مشکی.مارتین:چه غذایی؟ تئودور:نون سیر.مارتین:چرا همیشه کراوات میزنی؟ تئودور:چون از بچگی بهم گفتن.مارتین:چرا؟ تئودور:چون من باید خیلی چیزارو رعایت کنم.تو نمیتونی منو درک کنی.ولی من یکی از افراد خانواده ی راینلم.باید رفتارم بهترین باشه.تیپم بهترین باشه.مارتین:سخته؟ تئودور:من عادت کردم.مارتین:چرا پدر و مادرت آدمای سردی ان؟ تئودور:اونا ام از بچگی اینو بهشون گفتن.میدونی ما باید رفتارمون از بقیه فرق داشته باشه.مارتین:پس تو چرا اونجوری نیستی.تئودور:چون خودم نمیخوام.شب شده بیا برمی بخوابیم.مارتین:شب بخیر.تئودور:شب بخیر مارت.
فردا صبح: تئودور:چه خبر لنا؟ لنا:خبری نیس.تئودور:راستی اون پسره کیه؟ لنا:مهمه برات؟ تئودور:خب آره.لنا:اسمش دیانه.تئودور:چجور آدمیه؟ لنا:از تو بهتره.تئودور با دلشکستگی باشه ای گفت و رفت.بعد کلاس تو حیاط:تئودور:من آدم بدی ام؟سلن:ازگذشت ت خبریندارم.اپا الان آدم خوبی ای.تئودور:من قبلا برای تفریح با دخترا میرفتم.هر ساعت با یکی.اما خب لا یکیشون بیشتر بودم.اسمش لناس.بعد اون احساس کردمب ه یکی دیگه علاقمند شدم.اسم اون لویا بود.اما بعد لویا هم عاشق کس دیگه ای شدم.اسم اون سلن بود.لویا خودش کشید کنار.با لنا هم بهم زدم.الان با سومی ام.سلن:همرو با ل انتخاب کردی؟ تئودور:نه دیگه اتفاقی شد.سلن:شاید تو گذشته ت آدم خوبی نبودی.اما آیندت الان یه لکم نداره.پس آیندت رو بساز.تئودور:راست میگی.راستی تو با حرفام مشکلی نداشتی؟ سلن:من راهو برات نبستم.اگه هنوزم اونارو دوست دار یمیتونی بری.بالاخره تویی و عشقت.اگه واقعا راست گفته باشی میمونی.اگه نه هم که یه آدم بی وفایی.تئودور:قول میدم نظرم عوض نمیشه.
خوابگاه تئودور: تئودور:تئی تاحالا به آیندت فک کردی؟میدونی که بابات هیچوقت موافقت نمیکنه.تو باید خودت زندگیتو بسازی.آره خودم اینکارو میکنم.درسته خودم اینکارو میکنم.خلاصه اون سال تموم شد.میرسیم به تعطیلات.خونه ی تئودور اینا: پارتین اومده بود پیش تئودور.وقت شام شده بود.اونا داشتن غذا میخوردن که غذا پرید تو گلوی مارتین: تئودور:آروم بخور بابا.تموم نمیشه.مارتین:تو چی میگی.خلاصه دیگه نیم ساعت گذشته بود و اونا هنوزم درحال غذا خوردن بودن.مادر تئودور:بچه ها این مرغو کی میخوره.تئودور با خنده:مارتین میخورش.خیلی گرسنه س.مارتین:هههه.بامزه!بدین این بخوره.تئودور:نه دیگه من زیاد خوردم.مارتین:بیا بریم بابا.دستتون درد نکنه خاله.دستتون درد نکنه عمو.تئودور:دستتون درد نکنه.باباش:نوش جان.مامانش:بیشتر میخوردین.تئودور:نه دیگه مارتین زیاد خورد.مارتین با کتفش زد به تئودور.خلاصه فردا صبح شد.تئودور بیدار شد و رفت سر میز صبحونه.مامانش:پسرم دوستت بیدار نشد؟ تئودور:نه فعلا خوابه.مادرش نامه ای که نوشته بود رو تمبر کرد و به منقار حغدشون داد.تئودور:برا کی نامه مینویسی مامان؟مامانش:برای عمت.گفتم امشب بیان خونمون.میدونی چند ساله ندیدیمش؟مطمئنم تو ام دلت برای دختر عمت تنگ شده.درسته؟ تئودور:برای آریانا؟نه اصلا.مامانش:اوو اون موقع بچه بود که یکم لوس بود.الان بزرگ شده.راستی یادت میاد چقد خوشگل بود؟ تئودور:نه متاسفانه.مامانش:خب حالا امشب میبینیش.تئودور:باش.مارتین:سلامممم.تئودور:بالاخره بیدار شدی؟ مارتبن:اوهوم.صبحونه کجاس؟ مامانش:الان درست میکنم عزیزم.خوب خوابیدی؟ مارتین:اوهوم.ممنون.
شب: زن و مرد خوشتیپی اومدن.به همراه دخترشون که شبیه به یه پرنسس شده بود.تئودور از زیبایی اون تعجب کرده بود.تئودور:سلام آری(مخفف آریانا).آری:سلام تئودور!هنوزم یه پرنسی.تئودور للخندی از سر خجالت زد.بعد از کمی کمی نشستن و حرف زدن.رفتن سر میز شام.تئودور چشم از آری بر نداشته بود.احساس میکرد به اون دلبسته شده.مادرش لبخندی به تئودور زد.متوجه شد که تونسته تئودور رو به دختر دیگه ای دلبسته کنه.اون شب شامو خوردن.تئودور رفت تو اتاقش.مارتین:از اون خوشت اومده؟چجوری؟واقعا چجوری دلت میاد دخترا رو دلبسته خودت کنی و بعد عا.شق کس دیگه ای بشی؟ها؟واقعا چجوری؟ تئودور:از خودم بدم میاد.من با حرفام سلنو امیدوار کردم.ولی الان از یکی دیگه خوشم اومد.مارتین:نف...رت انگیزی تئودور.خیلی نف...رت انگیزی.از این کارات خجالت نمیکشی؟تو لیاقت هیچ دختریو نداری.و مارتین برخلاف همیشه خیلی زود رفت بیرون.تئودور:چرا اینجوریم؟از خودم بدم میاددددد خیلی بدممم میادد. فردا صبح تئودور داشت با آری تو حیاط خونه قدم میزد: تئودور:تو چه رنگی رو دوست داری؟ آری:صورتی.تئودور:من قرمزو دوست دارم.تو قهوه دوس داری؟ آری:اوهوم.تئودور:اما من دوست ندارم.آری:خب منمزیاد دوست ندارم.تئودور:تو از قبلا خیلی فرق کردی.تو شبیه یه پرنسس شدی.آری:ولی تو از او شبیه یه پرنس بودی.تئودور:ولی من آدم خوبی نیستم.آری:میخوام یچیزی بگم.من...خب من از تو خوشم اومده.تئودور:من توی هاگوارتز به یه دختر بودم.اما از وقتی تورو دیدم نظرم عوض شده.آری:منو تو میتونیم با هم باشیم.گذشته ت رو فراموش کن.آیندت هنوز یه لکم نداره.تئودور یاد سلن افتاد.تئودور:اونم همینو گفت.آری:ار امروز سعی کن فراموشش کنی.بیا با هم باشیم.منو تو آینده ی خوبی داریم.تئودور:من از خودم بدم میاد.آری:تو هنوز خیلی جوونی.از سر بچگیت بوده.بیا از امروز آیندتو بساز.و آری دست تئودور رو گرفت.تئودور به قولش وفادار نموند.اون گفت که تا ابد پرنسس خودشو داره و به کسی دلبسته نمیشه.اما قولشو شکست.
اتاق تئودور: آری نشسته بود: آری:اتاق قشنگی داری.خیلی بزرگه.اسم اون دختر چی بود؟ تئودور:سلن.سلن مک نولد.آری:اون ماهو به اون دادی؟ تئودور:آره.آری:حست به من واقعیه؟ تئودور:آره.آری:اونو میتونی فراموش کنی؟ تئودور:سعی میکنم.آری:من تصمیم گرفتم از بوباتون بیام هاگوارتز.تئودور:خوبه.آری:آره بنظرم خوبه.به پدر و مادرم هم گفتم.مارتبن اومد تو:اوه.مزاحم شدم.و با غضب به اونا نگاه کردو رفت.تئودور به موهای اون خیره شدو چند تار مو رو تو دستاش گرفت.موهای بور آری تو نور میدرخشید.
ناظر جون توروخدا منتشر کن.خواهش میکنم بخدا زحمت کشیدم توروخداا.التماس میکنم منتشر کن.لطفا.خواهش میکنم منتشر کن بخدا وقت گذاشتم😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢نتیجه چالشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولنش آفرییییینن به نویسنده گلمون من ۴ یا ۵ تا داستان و دنبال میکنم فعلا فق شوما پارت بعدیشو گذاشتی ^^♡♡♡♡
دومنش میخوام این تئودور و عین س.گ بزنم 😐😐😐
خدایی یکاری کن تص.ا.دفی چیزی کنه من اینجوری این نم.یره دلم رضا نمیشه :|
قربونتتتتت بشمممم😍😍😍😚😚😚😚
عع😂😂😂😂😂😂
نه بابا بزارین تا پایام پیش بره دیگه این نف.....رتتون کم میشه ازش😁😂😂😂😂😂😂💛💛💛💛💛💛💛
تئودور واقعا ک.ث.ی.ف.ه😒 پسره ی دخترباز😒
اینو قبول دارم چون خودمم اگه همچین چیزی میدیدم همین دیالوگو میگفتم😐👌💔😂😂😂😂
نه ولی واقعا دختر بازه
اول داستان اشاره کردم به اینکه خیلی دختر بازه.😂😂😂😂😂😂😂
اره 😂😂
حالا گضاوت نکن😂😂
راسی میگم میشه پایانش غمگین باشه؟
نگران نباش آخرش با سلنه.فقط میشه گمگین باشه؟😂😂😂😂😂
اه چراا با سلنه. من از سلن بدم میاد.😐
اخرشو شکر میقولی غمگین بزاری😐
په با کی بزارمش؟شما امر کنین مستر ملفوی😉😂😂😂😂😂
چشم شاد میزارم.ولی جدا اگه میخوای با یکی غیر از سلن باشه بگو.من خودم خیلیییییی لویا رو دوست دارمحالا شما با هرکی بگی من میزارم😉😍😍😍😍😍😍😚😚😚😚😚😚😚
😂😂چه دختر خوبی . اورین اورین. به نظر منم با لویا بزار. دلم خیلی برای بچه سوخت
😂😂چه دختر خوبی . اورین اورین. به نظر منم با لویا بزار. دلم خیلی برای بچه سوخت
بلع من خیلی بچه خوبیم😔👌😂😂😂
آرع بنظرم مظلوم تر از همشون بود😁😂😂😂😂😂💚💚💚💚💚💚💚💚
😂😂 عکس پروفت خودتی؟ خیلی خوشملی
آرعع😅😂😂😂😂
قربونت در برابر شما که هیچی نیسیم آقای ملفوی😅😂😂😂😂😂💚💚💚💚💚
عالییی😊
مرسسیییی😃😚😚😚😚😚😚
خواهش 😀
عالییییییی
مرسییییییییییییییی😃😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚
ووووو
عالی بید
مرسییییییی عزیزمممممم😃😘😍😍😍😘😍😘😍😘😘😍😘😘😘
^_^