ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕 و لطفا گزارش نشه 🙏💕
صبح از خواب پاشدم. نور افتاب تو چشمم میخورد. چند پار پلک زدم و پاشدم. جدیدا الیزابت به خاطر مریضی که گرفته نمیاد و همه ی کارهای خونه با منه.
به سمت کمدم رفتم. یه لباس قرمز پوشیدم و شلوار مشکی هم پوشیدم. از پله ها سر خوردم و پایین رفتم در یخچال رو باز کردم و شیر رو در اوردم ریختم شیر رو تو لیوان و خوردم. بعدشم یه لقمه پنیر و خامه خوردم . ادرین هنوز خواب بود رفتم سمت اتاقش و پنجره رو کشیدم.
_پاشو!
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
عالی ببخشید من دیر این داستانتو خوندم 😐 ولی این پارت عالی💙☺
قشنگه
اما عاجو میشه زود این داستان رو تموم کنی و جواهر رو بزاری؟
بی نظیر بود
مرسی
عالییییی
ممنون
عالیی بود اجی نازم
ببخشید اجی یه مدتی نبودم و به داستانت سر نزدم:(
ولی عالی بود داستان جدیدت و همینطور اون قبلی ها
مرسییی اجی
نه اشکال نداره
میسی^^
عالیبود...
ممنون اجی
خارقالعادههههههه بود 🎨💖👑
مرسییییی
عالیییی بود نفصمم❤😀
مرسییییی اجی
عالی
ممنون
عااااالی بود اجی 😘😘😘😘
مرسییییی