❤لیدی باگ و کت نوار❤۲۰❤

سلام برو بعدی

ولیییی لوکا نرفته بود خونه داشت اونا رو تعقیب میکرد که یهووو یکی به آدرین زنگ زد آدرین رفت یکم اونور تر یهووووو یکی مرینت رو برد توی کوچه ای لوکا سریع آدرین رو صدا کرد و رفت تو کوچه دزده داشت چاقو رو میزد تو شکم مرینت که یهوو لوکا اومد و دست دزده رو گرفت و دزده با اون دستش یه چاقو از تو جیبش در آورد و زد تو شکمم

......لوکا و لوکا افتاد زمین تا اومد مرینت رو بزنه آدرین از بالا پرید و رفت پشت دزده گلوی دزده رو گرفت و بعد دزده با چاقو زد تو بازو آدرین اونور لوکا داشت درد میکشیدد که یهووو دزده چاقو تو دستش رو تو مغز لوکا فرو کرد و لوکا مرد.(آخی از شر لوکا خلاص شدم😂) دزده اومد تا بره سمت مرینت آدرین با یه بشکن دزده رو انداخت تو زندان و بعد خودش افتاد زمین (نکته: بچه ها مرینت نمیدونست که آدرین چاقو خورده فقط لوکا رو میدونست) مرینت: آدرین پاشو لوکا رو ببریم بیمارستان آدرین: نمیتونم اون دیگ مُرده مرینت: نههههههه اصلا تو چرا بلند نمیشی ها؟ آدرین: بابا اون نامرد یه چاقو هم تو دست من زد مرینت: آدرین فقط چاقو تو بازوت نزده تو سینت هم یه جای چاقو هست آدرین: ای ع.و.ض‌.ی مرینت: با من بودی؟ آدرین: نه بابا با دزده بودم و بعد آدرین با یه بشکن همه رو برد بیمارستان بعد از ۱ ساعت پرستار اومد و گفت: خانم مرینت دوپنچنگ دوست شما مرده مرینت: نههههههههه کدومشون پرستار: آقای لوکا کوفن مرینت:😭😭😭نهههه آدرین چی؟ پرستار: اون حالش خوبه اما به سختی نفس میکشه اون چاقویی که تو سینش خورده نمیزاره درست نفس بکشه مرینت: میشه ببینمش؟ پرستار: بله (نکته: مرینت رفت پیش آدرین) مرینت: آدرین چرا خودتو و لوکا به خاطر من اینجوری شدین بانیکس بهت این خبر امروز رو گفته بود؟ آدرین: بله گفته بود امّا نمیدونستم لوکا قراره بمیره (نکته: فردا صبح شد) یکی به گوشی آدرین زنگ زد و همون موقع مرینت بیدار شد آدرین اون شماره رو نمیشناخت و صدا رو گذاشت رو بلند گو آدرین: سلام بله؟ ناشناس: رئیس آدرین آگراست رو ما گرفتیم ولی انقدر زدیمش که بیهوش شد شما سر مرینت رو گرم کنید و بیاید این جا مرینت: چیی (نکته: بچه ها تو داستان من این آدرین تقلبی یه مدل بوده که از آدرین بدش میومده و حالا داره زندگیش رو خراب میکنه)

(نکته:مرینت که ماجرا رو فهمید گوشی آدرین تقلبی رو گرفت و رفت با گوشیش مکان اون یارو رو پیدا کرد و تبدیل شد و رفت پیش اونا) (نکته: بچه ها مکان اون دزد ها مثل یه گاراژه) لیدی باگ اون چند نفری که اونجا بودن رو با یه طناب بست و رفت اون آخر گاراژ دید که آدرین دست و پاش بسته شده با زنجیر و لباساش پر از خونه و بیهوشه یکم آروم تکونش داد و آدرین به هوش اومد آدرین: بانوی من تو اینجایی؟ یا من دارم خواب میبینم راستی سالمی؟ لیدی باگ آدرین رو از اون زنجیر ها آزاد کرد و زنگ زد پلیس که بیاد این دزد ها رو ببره و بعد آدرین رو بغل کرد برد تو شهر و خودش به حالت عادی برگشت و همچی رو به آدرین گفت آدرین:آخی طفلکی لوکا این وسط مُرد مرینت: چرا تو گاراژ بهم گفتی سالمم؟ آدرین: چون اون یارو یکی رو فرستاد تا تو رو بکشه الان بریم لباس بخریم چون من لباسام همش خونیه (نکته: رفتن لباس خریدن و چون ساعت ۱:۳۰ بود رفتن ناهار بخورن) ناهارشون رو خوردن و چون آدرین دیگه از پدرش بدش میومد اون خونه رو فروخت و با پولش یه جا دیگه خونه گرفت و بعداً با مرینت و بچه هاشون تو اون خونه زندگی میکنن آدرین: از معجزه گر ها چه خبر؟ مرینت: خب.....م.....ن.....معجزه گر های پروانه و طاووس رو گم کردم آدرین:🤦‍♂️🤦‍♂️ (بچه ها چون هنوز ۱ سال نشده پس مامان و بابای مرینت هنوز نیستن) مرینت: بیا بریم خونه ما من ۶ ماه پیش اومدم الان نوبت توعه آدرین: باشه چشم

رفتن خونه مرینت اینا آدرین: واوووو مرینت: زشته اتاقم؟ آدرین: نه بابا خیلی هم خوشگله فقط از دیدن این همه عکس از خودم تعجب کردم مرینت: خب ۶ ماه نبودیا دلم برات تنگ شده بود (نکته: مرینت چایی گذاشت و چایی خوردن و بعد یه شامی هم درست کرد و اونم خوردن و خوابیدن و رفتن مدرسه) خانم بوستیه: سلام بچه ها بچه ها: سلام خانم بوستیه خانم بوستیه: خب بچه ها از فردا قراره بریم اردو به گروه های ۴ نفره تقسیم بشین برای اردو کلویی: من با آدرین جونم تو یه گروه آدرین: کلویی گروه ها ۲ نفره نیست اگر هم ۲ نفره بود من و مرینت تو یه گروه بودیم (زنگ تفریح) آلیا: منو نینو و آدرین و مرینت موافقین ۱ گروه بشیم؟ آدرین: بله مرینت: بله نینو: بله آلیا: پس ما ۱ گروه شدیم

تموم شد خداحافظ