داستان من بخش سوم
به نام خدا
از خونه که اومدم بیرون یه نفس عمیق عمیق کشیدم و با خودم گفتم اخیش بخیر گذشت نزدیک بودا
که یهو ی صدایی اومد چی نزدیک بود؟
یهو مثل یه مجسمه سر جام خشک شدم و برگشتم هرچقدر که سعی کردم قضیه رو یجوری فیصله بدم زبونم نمیچرخید و هی زبونم میگرفت تا اینکه بهش گفتم تو چرا اومدی بیرون مشکلی پیش اومده؟
گفت حتما باید یه مشکلی پیش بیاد که بخوام از خونه ی خالم بیام بیرون
گفتم نه چه مشکلی ولی واسه ی اینکارت حتما یه دلیل منطقی وجود داره دیگه
گفت نگران دختر خاله ی گلم بودم اومدم همراهت بیام یه وقت اقا دزده ندزدتت
قشنگ همون لحظه دلم میخواست دل و روده اشو بریزم بیرون پس یه جوری حالش و گرفتم و گفتم چه خوب که نگرانم بودی و ممنونم از نگرانیت و احساس مسئولیتت پس حالا که به خودت زحمت دادی و اومدی چرا زودتر راه نیفتیم؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)