
😎😎 عکس داستان دختر.... فک کنم بدونید دختره کیه کامنت کنین ببینم فهمیدین کیه 😶
چند ساعت قبل در جنگل .... :" حالا بهم میگی ؟"...سارا سرش را تکان داد :" خب ماجرا مربوط به چند سال قبله وقتی که من حافظمو از دست داده بودم ".....چند سال قبل ...:" بابایی صبر کن منم بیام "...:" باشه :" ... سارا داخل ماشین پرید ودر را محکم بست :" مایکل پچ پچ هایی با لینا کرد و رابین را که در حال در حال خداحافظی با سارا بود در اغوش گرفت :" دلم براتون تنگ میشه "..رابین غرو لند کنان گفت :" بابا تو و سارا نیستین من با کی بازی کنم ؟ مامان با من بازی نمی کنه "....
مایکل لبخندی زد و گفت :" با هدفون جدیدی که برات خریدم وَر برو تا برگردم "...رابین لبخند شیطانی ای زد و گفت :" بابا داشتی برمیگشتی یکی جدیدشو بخر "...مایکل با تعجب به او نگاه کرد . رالین پوزخندی زد و گفت :" اخه می خوام داغونش کنم ".... مایکل عاجزانه به رابین خیره شد و رابین با شیطنت بیشتری شانه هایش را بالا انداخت و رفت پیش لینا مایکل هم پس از خداحافظی سوار ماشین شد و به حرکت افتاد ....
چند ساعتی بود که در راه بودند و سارا ی کوچکو مایکل جمع دونفره ی گرمی داشتند سارا به درختان جاده خیره شده بود که مایکل گفت :" سارا .... "..سارا برگشت و باصدای کودکانه اش گفت :" بله بابایی "... مایکل به روبه رویش خیره شد و لبخند محوی زد :" میدونستی خیلی دوسِت دارم ؟"...
سارا لبخند زد و گفت :" چقدر منو دوست داری ؟"...مایکل خندید :" خیلی خیلی زیاد "...سارا گفت :" هرچقدر بابایی منو دوست داره من صدبرابرش بابایی رو دوست دارم "......مایکل خندید و به روبه رویش خیره شد . سارا ارام چشمانش را بست و با سکوت لذت بخش میانشان به خواب رفت ..
صدایی شنید دختری با موهای سفید روبه رویش نشسته بود سارا نزدیکتر شد . اشک از چشمان دختر به ارامی بارید و او لبخند محوی زد :" متاسفم "...سارا چشمانش را باز کرد رابین بی صدا کنار او نشسته بود و لینا درحال حرف زدن با پرستار بود ، با دیدن سارا ذوق کرد و باخوشحالی دکتر را صدا کرد . چند ساعت بعد ....
دکتر :" خوب فکر کن ، اسمت چیه ؟".... -:" نمیدونم ".....:" چند سالته ؟".....-:" نمیدونم "....:" این خانومو میشناسی ؟".....-:" نع :.....:" این پسر بچه رو چی ؟"..سارا به قیافه ی بی احساس رابین و سرش را به نشانه ی خیر تکان داد ....
اواخر تابستان بود و سارا از نشست روی تخت خسته شده بود پس تصمیم گرفت به حیاط بیمارستان برود . سارا به جنگل دور تا دور بیمارستان نگاه می کرد تا اینکه چیز روشنی دید همان دختر بود :" سادا ! سارا !"..سارا چند قدم جلو رفت اما دختر پشت درخت های جنگل ناپدید شد .
سارا به دنبال او وارد جنگل شد و بارها دختر پدیدار و ناپدید میشد . سارا رد اورا دنبال کرد تا اینکه فهمید در جنگل گم شده ناامید روی زمین نشست و پاهایش را تاب تاب داد . دختر کنار او نشست و شروع کرد به تاب دادن پاهایش د گفت :" حال میده نه ؟"...سارا متعجب به او نگاه کرد و بعد لبخند زد و سرش را به نشانه ی تایید تکان داد . دختر به دور و اطرافش نگاه کرد و گفت :" مثل اینکه گم شدی "...سارا ناامیدانه سر تکان داد . دختر لبخند مهربانی زدو گفت :" من راه رو بلدم می خوای برت گردونم ؟"....سارا با خوشحالی سر تکان داد . دختر از جایش بلند شد و دستش را به طرف سارا بلند کرد :" پس پاشو بریم "....
ممنون که خوندین پارت بعدی در راهه نظر و کامنت یادتون نره میسی 😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررررررر بلاخره خوندم
چ خوب شده عرررررررررر
بنویس خسیسسسسسسسسس
عرررررررر..جان من بسه دیگع..
🤣
به به رهاااا🥺 بالاخره اومدی 😏 یه خدافظیم نکردی رفتی 😠 در هرصورت خوشحالم اومدی 😶 وعین همیشه خسیس خودتی 🙂 ممنون پارت بعد تو راهه🤧
چقد عر میزنین سرم رفت 😑
نه نه خسیس تویی من زیاد مینویسم
بزار بزار بزار
پارتو بزار
😐😂
اره دیدم همه قهر کردن رفتن سه ساعت داشتی عر میزدی 😏 باشه گذاشتم تو بررسیه تا پارت اخر فصل دوم توی بررسیه 😎
اووو لایکا بالا رفت بالاخره 😭😭 پارت بعد تو راهه
ایشالا به حق دل خون زلیخا این یکی نظرم بیاد.. سنپای این پارت خیلی خوب بود@-@ سوالی دارم....مایکل از عمد تصادف کرد؟
😭😭😭 ایشالا ایشالا 🤧🤧 نه مایکل از قصد تصادف نکرد بدبخت همین جوری افتاد مرد جناییش نکن 😅😞
ای خدا چرا فقط کامنتی که به تو دادم نمیاد 😑😑
تستچی باهام قهره😂😂😂😂 هر چی نظر میدم یکی در میون تایید میشن😑
منم هر کامنتی به تو میکنم فقط نمیاد بقییه میان 😶😅😅
نفرینی هولناک دامانم را گرفته-_-... عه پس الکی داشتم به مایکل فحش میدادم؟ مایکل حلال کن):
خیلی عالی..مثل همیشه..بعدی
مرسیییی ممنون ♥️😎
چیشد بعد مدتها اومدی داستان مارم خوندی یه مدت خبری ازت نبود 😂
🤣🤣فراموش کرده بودم
😐
اصن هی میخواستم بیام بعد یادم میرفت...ولی خو اشکالی نی.. یه دفعه اومدم سه پارت خوندم کیف داد😜..
😶😶😶عه این طوریه ؟!!
ن اینطوری شد...
ترسناک شد اوصاع من فلنگ رو میبندم..👋👋😐
😏😏😏😏😒😒😒
کی منتشر شد و من ندیدم؟؟؟ هی روزگار.... اخ اخ این پارت کراشم توش نقشی نداشت(نداشت که نداشت -_-)
پارت بعدم نداره 😂😏
عه....عه....عه....عه...عه...
عا...عا..عا....عا....عا...😂
منظورم اینه که پارت بعد هم اریا نقشی نداره 😑
واقعا عالی بود
شما نویسنده ی فوق العاده هستی
مرسی 🥺🤧🤧♥️♥️♥️
شبیه کتابم شردرمن ناشناس بود
چه کتابیه تا حالا نخوندم 😀