سلام ، دوباره من اومدم 👋👋👋
از زبان اینسوک : & پدر شیدونگ ، پدر سابق یونگیه . @ چی ؟ @ متوجه نمیشم :/ & مطمئنم یونگی بهت گفته که من و پدرش از هم جدا شدیم و اون گوکدو ی احمق ازدواج کرده و حالا یه پسر داره ، شیدونگ پسر همسر سابق منه . & یعنی الان شیدونگ و یونگی میدونن پدرشون یه نفره & ولی به یونگی چیزی نگو ، اون قطعا عصبی میشه ! اگه میتونید الان بیاید اینجا تا تکلیف همه چیز مشخص بشه @ چشم مامان ، فعلا & فعلا ، مراقب خودتون باشید . از صفحه ی چت خودم و مامان در اومدم و متوجه یونگی شدم که با دست مشت شده داره چشمش رو میماله ، توی این حالت خیلی کیوت شده بود 🥺 یه دفعه اومد دوباره روی مبل دراز کشید و سرش رو روی پای من گذاشت . اینسوک: یاااااا یونگیاااا نمیخوای بیدار بشی ؟ یونگی : هممم ... نچ ... خوابم میاد . اینسوک : یونگیا ، مامان پیام داده بود . یونگی: اوهوم ... چی گفت ؟ اینسوک : گفت اگه میتونیم الان بریم اونجا که همه چیز حل بشه . یونگی : باشه ، آههههه ( منحرف -_- ) الان باید آماده بشم . اینسوک : پس پاشو ... ساعت ۳ و نیمه ... باید هر چه زود تر این قضیه تموم بشه . یونگی : اوکی
با یونگی توی ۵ دقیقه ( تایم آماده شدن نویسنده🤚 خوشم میاد آن تایمم (: ) آماده شدیم و سوار ماشین شدیم . یونگی : اینسوکا ، تو که هر چی بشه ... نمیری که طرف اونا ، نه ؟ اینسوک : نه ... به هیچ وجه . یونگی : قول میدی ؟ اینسوک : قول میدم . یونگی الان واقعا مثل بچه هایی شده بود که از مادرشون برای بستنی قول میگرفتن . بعد از حدود ۳۰ ساعت رسیدیم و مامان در رو باز کرد و ما رفتیم داخل . همه از دیدن ما تعجب کردن به خصوص شیدونگ که انگار اصلا انتظار نداشت ما بیایم . یونجون : به به ، سلام ... اینسوک فکر میکردم پیش دوستت باشی . اینسوک : و چرا فکر میکنی یونگی نمیتونه دوستم باشه ؟ حتی شاید دوست پسرم :) یونجون : چه جالب ... اما چه بد که قرار نیست ادامه داشته باشه . نگاهم به یونگی افتاد که داشت با نفرت به شخصی که بغل شیدونگ ، یعنی پدرش بود نگاه میکرد . گوکدو : چه بانو ی زیبایی ... کاملا برازنده برای تک پسر من ، اینطور که معلومه نوه های زیبایی هم قراره داشته باشم . اینسوک : اوه بیخیال ... لطفا این خیالات محض رو کنار بزارید آقای مین . گوکدو : و حیف که این بانو ی محترم خیلی بی پروا هستند . شیدونگ : پدر ، آقای پارک ... ازتون میخوام اگر امکان داره ... با اینسوک صحبت کنم ، تنها !
با شیدونگ رفتیم توی اتاق من در رو بستم و روی تختم نشستم . اینسوک : خب ؟ شیدونگ : ببین اینسوک ، من میدونم حتی وقتی بچه بودیم من تو و یونگی رو اذیت میکردم و تا اواخر همین طور بوده ... اما دیگه نیست . اینسوک : اوه درسته ... الان زورگو تر شدی -_- . شیدونگ : اینسوک ... خواهش میکنم ، بزار حرفم رو کامل بزنم ... بعد قضاوت کن ، میشه ؟ اینسوک : باشه ... ببخشید زیاده روی کردم . شیدونگ : من از بچگی به تو و یونگی زور میگفتم و اذیتتون میکردم ولی الان عوض شدم ... اینسوک منم این وصلت رو نمیخوام ، من دوستت دارم اما فقط به عنوان دوست ، به عنوان خواهر ... به هر حال ما با هم بزرگ شدیم ... الان هم میدونم که پدر من ، پدر سابق یونگی بوده ... منم نمیخوام ما ازدواج کنیم ، درسته یونگی و من هیچ وقت خوب نبودیم اما ... با هم در ارتباط بودیم ، حتی میدونستم که یونگی ... عاشق توعه ، حتی میخواستم کمکش کنم که بهت بگه اما با این پیشنهاد پدرم و آقای پارک ... همه چیز خراب شد :/

یونا 👆👆👆 ( بعدا تو داستان لازم میشه @_@ ) با تعجب داشتم به شیدونگ نگاه میکردم و حرفاش رو تحلیل میکردم ، خب ... نباید زود قضاوت میکردم :) اینسوک : شیدونگ ... نباید زود قضاوت میکردم ، یعنی تو هم این ازدواج رو نمیخوای ؟ شیدونگ : معلومه که نه ... من دلم میخوام تو رو خواهر نداشته ی خودم بدونم . اینسوک : پس ... میشه کمک کنی که من و یونگی از اینجا بریم ؟ تو هم باهامون میای مگه نه ؟ شیدونگ : کجا میخواید برید ؟ چرا منم باهاتون بیام ؟ اینسوک : قراره از دوست یونگی کمک بگیریم ... به خودت بستگی داره که بیای یا نه . شیدونگ : پس میام ، ولی الان رو چیکار کنیم . اینسوک : بهشون میگیم که قراره تو با من بیای تا وسایلم رو جمع کنم که بریم خونه ی شما ، نظرت چیه ؟ شیدونگ : خوبه ... فقط ممکنه یونگی عصبی بشه . اینسوک : هی بیخیال ... یونگی مهربون چیزیه که تو ذهنت ساختی -_- . شیدونگ : اوکی ، پس بریم :)
با شدونگ رفتیم پایین که دیدم یونگی چشماش از عصبانیت قرمز شده و به در تکیه داده . موهوا : چی شد ؟ توافق کردید ؟ اینسوک : بله مامان ... شیدونگ ، توضیح بده . شیدونگ : پدر ، خانم کیم ، آقای پارک ... من تصمیم گرفتم با اینسوک برم ، توافق کردیم که اینسوک وسایلش رو جمع کنه و ما با هم بریم ...
لایک ، کامنت و فالو فراموش نشه ❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدیبیییییییی
پارت بعد نمیاد؟
عالی بوددددد
میدونستی خدا گفته اگه پارت بعد رو زودتر بزاری با بایست مزدوج میشی😹😹😹😹
عالییی
لطفا زود تر بزارررر'-'
@-@
سعی میکنم 😅
های اونی/اوپا من🥺
میشه توی اکانت کاربر mama به جنی کیم از کمپانی s_j رای بدی؟🥰😍🤩
با این کارت باعث میشی من یه دنیا خوشحال بشم😘
چجوری انجام بدم ؟؟؟ 😅😅😅
mama رو کپی کن روی ذره بین بعد چند تا کاربر میاره همونی هست که روی صندلی نشسته با لباس زرد
چشم هانی 😍