
ماست کلسیویتر شما را به تماشای این سریال دعوت میکند. 🎡 این قسمت : شروعی دوباره
1، 2، 3، حرکتتتت: که یک دفعه همه جا تاریک شد . فردی به سرعت باد چوبدستی بچه ها را از انان گرفت. و زندانیشان کرد . بچه ها بیهوش شدند. و در ذهنشان بیدار شدند. لیندا / بانو بسیار زیرک بود . چرا؟ بگذارید رمز صحبت هایم را بگشایم. بانو بصورت فیزیکی و خودش با انها مبارزه نکرد . بلکه بازی روانی و ذهنی با آنها میکرد و بدتر از ان. خود بچه ها را بر علیه خود میکرد . الان بصورت کامل متوجه حرف هایم میشوید : جایی شبیه ایستگاه کینز گراس بود . بانو با پوزخند روی نیمکت نشسته بود . ظاهرا میدانست که قرار است کجا با بچه ها ملاقات کند . چارلی با اعجب و ارام در گوش هری گفت : به نظرت این کیه؟ هری : نمیدونم . بیا بپرسیم ازش. و بلند گفت : امم شما کی هستید؟ لیندا بلند شد و به عصایش تکیه داد و گفت : طبیعی منو نشناسی پاتح. تو دنیای کتاب سن ادم خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی هست. مثلا الان که من 26 سالمه در اصل همسن شمام. و باید درس بخونم. هرچند نیازی ندارم. من بی نقصم. دقیقا برعکس تو . و چرا اوردمت اینجا. هلن پرید وسط حرفش و با حالت مرموزی گفت : که ا.ن.ت.ق.ا.م. بگیری؟ نه؟ بانو برگشت و سرتا پاشو بر انداز کرد و گفت : مثل داداشت باهوشی. شب نقابی خوبی میشی. شاید تو یکی رو ن...ک....ش..م.... به کارم میایی.😐😂 هرچند. من قرار نیست ب....ک....ش....م...ت...و...ن. اون این کارو میکنه😏 و به سمت دنیس اشاره کرد . همه با تعجب به دنیس خیره شدند . دنیس خود نیز متعجب بود . بانو نزدیکش شد . خیلی نزدیک . و ارام گفت: دنیس. من از مشکل تو باخبرم. دوست من. میتونم حلش کنیم. فقط کافیه به من بپیوندی همین. من و تو خوب میدونیم. اگر بری دنیا واقعی. پدر مادرت جقدر برای اینکه داخل گروه مورد علاقت گریفندوری تحقیرت میکنن. اما ما در کنار هم قوی ترین میشیم. کسی نمیتوانه بهمون زور بگه. دنیس کمی فکر کرد. وسوسه های لیندا در او اثر گذاشته بود . محکم گفت : چیکار باید بکنم. کیشا دست چارلی را محکم فشار داد . همه نگران بودند. بانو : میدونستم عاقلانه ترین راهو انتخاب میکنی. بیا جلوتر . تا یکی از ما بشی. دنیس ارام و بیخیال قدمی پیش او رفت. بانو ورد با چوبدستی اش زیر ل......ب.. گفت . دنیس سرگیجه گرفت . ولی توانست خود را سرپا نگه دارد. کمی د.ر.د داشت . . رنگ چشمان دنیس از مشکی پر رنگ قرمز شده بود . و بعد با عصبانیت گفت : زنده باد بانو اسنیپ ✊ شب نقابان دیگه جیغی از سر شادی کشیدند . بانو خشنود لبخندی زد . تمام شده بود . دنیس یکی از انها بود . چارلی : ب باورم ن نمیشه.
مانترا : هیچ کدوم ما باورمون نمیشه. نویل : بچ بچها . می میگم ک که ما مالفوی و لو لورا کج کجان؟ رون : من گشنمههههه 😛هرماینی زد یکی پشت گردن رون و گفت : گشنه نمی بینی داریم م....ی....م.....ی.....ر......ی.....م....؟😐 دنیس چوب دستی مقدس جادوی سیاهو به سمت بچه ها گرفت. بچه ها از همه طرف محاصره شده بودند. دیگر قطعا کارشون تمام بود . ولی ناگهانننن 😐😂
کاتتتتتتتتتتت😹 شوخی کردم بابا فشم نده اسلاید بعدی هم نوشتم بی جنبه 😐😂
که ناگهان دنیس سر چوب دستی را به سمت بانوی ذوق زده برد و گفت : اشتب گرفتی داداش. تو معرفت و مرام ما خ...ی...ا....ن...ت نیستش 😏 و بعد بلند گفت : Protogooooooooooo و بانو روی زمین افتاد . رون : الان ک.ش.ت.یش؟ 😕😂 هلن : نخیر. بانو دچار طلسم شده بود و این ورد ( که واقعا تو دنیای جادویی وجود داره ) برای از بین بردن طلسم بود . بعد از بیهوش شدن لیندا. بچه ها از ذهن شان بیرون آمدند. و به سمت س.ی.ا.ه .چ.ا.ل شماره 19 رفتند. هری در را با کلید باز کرد . لورا سرش را ب روی شونه ی دراکوگذاشته بود و باهم خواب عمیق بودند. رنگ شان پریده بود. هرچند شما هم 3 روز حتی اب هم نخورید ناتوان میشوید. کیشا : اخییی نگاهشون کن . چه شاعرانه و ع.....ا.....ش....ق..ا...ن...ه خوابیدن 😂 مانترا به او چشم غره دوستانه ای رفت. هری با حرص به دراکو نگاه میکرد که چرا به خواهرش انقدر نزدیک شده 😐 هلن بیدارشون کرد . لورا و دراکو بیدار شدند و ، ردایشان را مرتب کردند. هری : خوب خوابیدی خانم خانما. فکر کنم قبلا درباره نزدیک شدن به این کله زرد بهت قوانینو گفته بودم. 😑 لورا از خجالت مثل لبو شد . تا خواست چیزی بگوید . چشمان سیاهی رفت. سرش را گرفت. هرماینی دست او را گرفت و مانع افتادنش شد . همه نگران حالش را پرسیدند . هری که دید واقعا حالش خوب نیست در آغوش کشید خواهرش را . لورا : بخشیدی؟ هری : بله پرنسس. بخشیدمت . فقط اینبارو هاااا😐😂 خلاصهههه بچه ها از عمارت خارج شدند. تصمیمی گرفتند لیندا رو هم بیاورند.
1 ساعت بعد . برای استراحت کمی توقف کردند. لحظه ای بعد که چارلی خواست مرغش را بخورد. میتوریا و چوری پیداشان شد . هردو شرمنده سر به زیر افکنده بودند. دنیس: میدنید شما دوتا چقدر به ما بد کردید؟ میتوریا خیلی اهسته : بله، واقعا ما رو ببخشید . اصلا نمیدونستیم داریم چیکار میکنیم. 😔 هلن : اشکالی نداره. عذرتون پذیرفته است😊 همه دور اتیش جمع شدند و غذایشان را خوردند. کیشا : دنیس، چجوری طلسم لیندا روت اثر نکرد؟ دنیس خندید و گفت : این یکی از استعداد های مخفی منه. هیچ وردی روم اثر نمیکنه بجز اواکادا و کراشیو . مانترا : واو. میگم که الان که شبه و ما نمیتونیم حرکت کنیم هرکسی استعداد مخفیشو بگه 😂 دراکو : من ! خب استعداد مخفی من اینه 😅 و ناگهان به اژدهای کوچولویی تبدیل شد . رون : یا جد گریفندور. 😨 مانترا : با اینکه هنوز باهات قهرم ولی جالب بود هرچند میدونستم کیشا : مالفوی بسهههه. من فوبیا اژدها دارم. 😐 دراکو از قصد هی دور کیشا می امد و جیغشو در میاورد . تا اینکه بلاخره خودش شد . لورا : عالی بود . یکم بیشتر توضیح میدی؟ دراکو : من اسمم دراکوعه یعنی اژدها و بخاطر استعدادمه. و طبق افسانه ای که برام گفتن. خون اژدها دارم 😂 هری : عژب تا حالا نگفته بودی اژدهایی😐 دراکو : تو پرسیدی من نگفتم؟ 😐 مانترا گوش دوتاشونو کشید و گفت: بسهههه بچه کوچولو ها😐 نوبت چارلی رسید . چارلی500000 تا شکلات جرقه ای اورد .و گفت : این رکورد جهانیه. میخوام در عرض 1 دقیقا کلا اینا رو بخورم. 😌 و خورد. 😐 همه تشویقش کردند. نوبت به هلن رسید . هلن گفت : من زبون حیواناتو میفهمم😅 چارلی : چه باحال!😂 نفر بعدی مانترا بود . مانترا : قدرت من ذهن خوانیه. مثلا هری الان داری به هاگوارتز فکر میکنی درسته؟ هری شگفت زده جواب داد : فوقالعاده است مانترا !😄 نوبتی هم باشه نوبت کیشا بود . کیشا گفت : من هر معمایی رو میتونم حل کنم. رون یک معمای ستت به، بده. رون یکی از سخت ترین معما ها را به او داد و کیشا فقط در 4 دقیقه پاسخ صحیحش را داد. دنیس : دمت گرم .✊😛

میتوریا : منم میتونم ؟ همه : چرا که نه. میتوریا ایستاد. و گفت: خب راستشو بخواید استعداد من در تغییر چهره است. در 1 ثانیه 4790000 قیافه عوض میکنم😅 و این کارو کرد. دهان همه باز مانده بود . چوری : استعداد من سرعته. و تا بچه ها پلک بزنن شال گردنشان را گرفت. بقیه تحسینش کردند. لیندا بیدار شد . ظارهش دیگر مثل یک خانم 26 ساله نبود . او شبیه دختر 11 ساله جذابی شده بود . ظاهر واقعیش اینگونه بود . از چادر بیرون امد. و سلام ارومی کرد . بقیه برگشتند . برای 8 دقیقه ای سکوت بود . هری : بیا بشین. لیندا نشست. چارلی : تو خیلی با اون ورژن تفاوت داری. خوشگل تری 😂 کیشا یک دونه زد تو پهلوش . 😐😂 لیندا تک خندهای کرد و تشکر کرد . و بعد ماجراییش را که در اسلاید بعد میخوانید رو گفت،
لیندا : پدر و مادر را از دست داده بودم. خیلی تنها بودم . تا اینکه کتاب مسخره ای رو پیدا کردم. و نمیدونم چجوری امدم داخلش. اوایل زندگی شیرین بود ولی بعد . کتاب داغون و داغون ترم میکرد . ورد ها رو یاد گرفتم. و کم کم به فکر ا...ن.ت...ق...ا...م افتادم، هری منو ببخش. اصلا کنترلی رو کارهام نداشتم. بعد فهمیدم اسمشو نبر منو اورد این تو. با جادوی سیاه مغز مو کامل شست و شو داد . میگفت اگر هری پاترو ب...ک....ش...ی خانواده و زندگی عالیتو بهت برمیگردونم.منم به عنوان یک دختر 11 ساله تنها ، که پدرخوانده اش بهش هیچ توجه ای نداره از خدام بود که زندگیم مثل سابق بشه. لیندا بغض میکند . میخواستم مثل یک بچه عادی درس بخونم. بازی کنم. دوست پیدا کنم. من من نمیخواستم یک هیولا بشم. 😢😢😢😢😢 مرسی که نجاتم دادی. واقعا مدیونتم.😔 لیندا شکست روحی بدی درزندگی خورده بود . هری و لورا تمام حرفایش را درک میکردند. زیرا خود تجربه نداشتن والدین را چشیده بودند. بچه ها تصمیم گرفتند به او فرصت دوباره بدنهد تا از تو شروع کند. . بچه ها با جادو و تجربه لیندا از کتاب به سالن نیاز ها برگشتند. همه از از ته دل خوشحال بودند که دیگر شخصیت داستان نیستند. کتاب را رها کردند و با شادی از اتاق به بیرون دویدند. زنگ تفریح بود و هر و مرج بچه ها حیاط را پر کرده بود . دراکو با ذوق گفت : دلم برای اینجا تنگ شده بود . لورا چشمانش برق زد و گفت : مرلین رو شکر برگشتی خونه !خلاصه هرکسی به گروهش بازگشت. هری درباره لیندا به پروفسور دامبلدور گفت و از انجایی که عزیز دردونه او بود پروفسور لیندا را با کمال میل پذیرفت
شاید به ظاهر بچه ها همون طور که زندگی شان اول بود شد ولی اینبار تفاوتی در انها ایجاد شده بود. انان باهم دوستانی خوب شده بودند. گرچه هری و دراکو زیاد نه ولی حال دیگر یک خانواده بودند. سال اول با خوشی تمام شد . بهتر است بگویم تا مدتی خوش بود . بخاطر این : تعطیلات بود . هرکسی در کوپه خود با شادی به ان سال فکر میکرد . چندی بعد بچه ها ، یا ماجراجویان جوان ما ، با خوشحالی و صممیت درون عمارت کوچک کیشا اینا بازی میکردند که وسط بازی کتاب کهنه ای نمایان شد . بله حدستون درسته همان کتاب اسار امیز 😇 همه با ت.ر.س به کتاب نگاه می کردند. رون : ما اونو تو دریاچه انداخته بودیم! چجوری ممکنه اخه؟ دراکو : وای نه ! بازم ماجراجویی ! 😪 هری نفس عمیقی کشید و کتاب را باز کرد . بجه ها دست همدیگر را گرفتند به داخل کتاب رفتند.. نظر شما چیست؟ به نظرتان اینبار چه دردسری منتظر بچه هاست؟چه مشکلی تعطیلات عالی شان را خراب میکند؟ خب خب بینندگان عزیز پارت تمام شد و ما رو با سوال های زیاد تنها گذاشت. نگران نباشید . سال دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم همون ماجرایی داخل فیلمه. فقط سال اول فرق داره😃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستچی چرا قاطی کرده؟
پارت دوازده نیست😐💔
😂😂😂اره قاطی کرده پارت 12 رو میگه نمیدم
نه بابا من که میدونم تو الان پارت دوازده رو دادی بررسی😂😂😂😂
ببین تا اسلاید اخیشوو نوشتم ولی هنوز ندادمش برسی 😂
خب بده بررسییی دیگههههه 😐😂😂😂😂😂😂😂
میخوام خوب اذیتتون کنم😂
نعععععع
اریههههه😂😂😂
ببین من انقد بچه خوبیم.دارم پارت بعد پرنسو میزارم.بعدم میخوام وارثانو بزارم.تو ام بزاررررر دیگهههه توروخدااااا تو که نوشتیشششش😐😢
😂😂م.ر.ض دارم میدونی؟
عجببببببب😐💔
اره عجیب😂
هععیییی پایان غمگین پرنسو طراحی کردم😐💔👌
شکر میخوری 😐
من الکی گفتم ببینم ری اکشن تو چیه.😐
دیگه واقعا پارت 12 آخرینه😐
دوست عزیزم. پارت 12 در برسیه 😊
دستت دردنکنه دراکو عزیزممممممممم😃😂💚💚💚💚💚💚💚💚💚
خواهش. دعا کنید ناظر زوو منتشرش کنه😹😏
آرعععععععع😔💚💚💚💚💚💚
البته اینبار دیگه راستی راستی پارت اخره😔😂
ای باباااااا دراکو اذیت نکنننننن.پس منم میخوام پایان غگمین و اشک آور بنویسممممم😐💔
😐😐باشه بابا
آوریننن😐👌😂😂😂😂💚💚💚💚💚💚
اورین تر 😐😂
بلع👌😂
عالیییییییی بود
قومونت
دوست عزیزم پارت 12 در برسیه😊
تو مثل من نباش
ادامه بده
میتونی
😂باش
ولی حوصله ندارم😐😐😂
دوست عزیزم پارت 12 در برسیه 😊
هوراااااا
منتشر شد 😂💚
آقا مح ذوق مرگ🤤😂
عااا دیدی گفدم دلت نمیا ادامه ندی
😂😂 پارت 12 قرار نیست بیاد
عاها باش باش
حالا پسفردا میام میبینم ۵ تا ۵ تا پارت دادی😐🥲😂
😐😐😐😂
دوست عزیز پارت 12 برسیه😊
بسی بسی زییاااا
ببخشید دیر دیدم یکم کم میام
اگه سال دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم را ننویسی من و ولدمورت میایم سراغت دیگه خود دانی🤦🏻♀️🤪🤪😂😂
😗😂😂خب دیگه پس بنویس آفرین😂😂😂🤪🤪🤪🤪
استغفرالله 😐
نعوذبالله😐😂
بسم الله 😐
لاالهالاالله😐
بخاطر خودت دارم مینویسمش😐
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍🤩🤩😍🤩😍🤩😍😍🥰🥰🥰🥰😘😘😘😘
(وی از شدت ذوق میمیرد انا الله و انا علیه راجعون )
دوست عزیز پارت 12 برسه😊
زیبا و تاثییر گذار •-• سالای بعد هم مینویسی؟
سس،مططمسنسنس نخیییییر باید بنویسییی
بابا حال ندارم تایپ کنم یک ساعت😐
باید حال داشته باشیییییی
ندارم😐😂
دوست عزیزم پارت 12 تو برسیه😊
عرررر بگو جان منننن
جان تو 😂
محشر بودددددددددددددددد انقد باحال بود انگار یه داستان جدااااا بوددددددددددددد فوق العادهههه عالیییییییییییی بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
مغزم: هنوزم دلش پیش مانتراعه
*داستانت عالییی
دوست عزیز پارت 12 در برسیه😊