6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Eylool انتشار: 3 سال پیش 371 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظررررررر منتشررررر💙🧡❤💜💖💚💛😐
سلام به دوستای خوبم 💖امیدوارم حالتون خوب باشه💜 دوستان عزیزم به دلیل اینکه داستانم 2 هفته هست بررسی هست تصمیم گرفتم تا موقعی که منتشر بشه یه 💗تک پارتی💗 میراکلسی براتون بزارم که امیدوارم خوشتون بیاد😊😊 راستی ناظرا از دستتون خیلی ناراحتم😭😑 داستانم رو منتشر نکردید 2 هفته هست بررسی هست لطفا اگر کسی دید منتشرش کنه🥺🥺💙
خب دیگه بریم برای این 💗تک پارتی💗 میراکلسی. راستی ممکنه یکم غمگین هم باشه😉🥺
مرینت: از شکست هاکماث 2 ماه میگذره 😞 از وقتی فهمیدم ادرین همون کت نوار هست دنیام عوض شد😃 فهمیدم اونم منو دو.س.ت.دا.ره 🥰 بعد از اینکه فهمیدیم هاکماث به چه دلیل با ما میجنگیده تصمیم گرفتیم کمکش کنیم من این موضوع رو از ادرین پنهون کردم😞💔 مادر ادرین رو زنده کردم 😄...... اما...... این موضوع یه اما داره این اتفاق رو هیج کس جز تیکی نمی دونه حتی نمیدونم چه جوری به بقیه بگم😞😭 اما مجبورم قایمش کنم برای خوشحالی بقیه........ نباید کسی رو برنجونم قلبم درد گرفت 💔😞 هوا باورنی بود دستم رو روی قلبم گذاشتم و فشار دادم اخه چرا اینقدر اذیت میکنی شروع کردم به نفس نفس زدن اخه چرا زندگی یه روی خوش به من نشون نمیده؟؟ 😭 اخه چرا الان باید اینجوری میشد....... تنهابا معجزه گر کت و من میشد مادر ادرین رو زنده کرد ....... بهاش هم این بود😞 2ماهه دارم این موضوع رو پنهون میکنم درد میکشم و به هیچ کس نمیگم حتی مجبورم به ادرین هم دروغ بگم اما کسی نباید از این موضوع پی ببره اروم بلند شدم و به راهم ادامه دادم...... تیکی: مرینت.... تو حالت خوب نیست😢 چرا اینقدر لجبا.ز هستی؟؟؟ داری خودتو ذره ذره از بین میبری😢😢😞
مرینت: نبینم این موضوع رو به کسی بگی باشه؟؟😢 تیکی: اما مرینت .... مرینت: قول؟! تیکی: نمیتونم قول بدم😞 مرینت: باشه پس با منم حرف نمیزنی و رفتم تو اتاقم سابین: عز.یزم به نظرت رفتارش تغییر پیدا نکرده؟؟؟ تام: شاید به خاطر درسا یکم بهش فشار وارد شده بزار استراحت کنه سابین: حق با تو هست و رفتم سمت فر و ماکارون ها رو بیرون اوردم ادرین: شماره مرینت رو گرفتم میخواستم دعوتش کنم بریم بستنی بخوریم زنگ زدم........ اشغالش کرد..چرا؟؟؟ تیکی: چرا اشغال کردی؟؟؟ مرینت: تیکی! نمیتونم شاهد زجر بقیه باشم مخصوصا الیا و ادرین اونا بهترین دوستامن 《دوباره شروع شد😐😐💔》 تیکی: تا کی میخوای پنهان کنی؟؟؟ مرینت: تا وقتی که.......... تیکی: تو حتی درست و حسابی قرص هاتو نمیخوری اخه چرا؟؟؟ مگه نمیخوای خوب شی؟؟؟ مرینت: مگه نفهمیدی دکتر چی گفت؟؟ درصد بهبودی کمه تیکی: خب مرینت مردم برای همین درصد کم هم نا امید نمیشن تو داری پاپس میکشی؟؟؟ مرینت: اخه چیکار کنم؟؟ تیکی: برو به همه بگو مرینت: تو هم با این پیشنهادات تیکی: ادرین بهت زنگ زد چرا جواب ندادی؟؟ مرینت: اخه عذاب وجدان دارم همش دارم بهش دروغ میگم تیکی: حداقل زنگ بزن ببین چیکارت داره مرینت: باشه
الو؟ ادرین: مرینت چرا جواب ندادی _ببخشید حالم خوب نبود _خب باشه ببین...... میای ساعت 5بریم بستنی فروشی اندره؟؟ _امممم.......چرا که نه _عالیه پس میبینمت😃💖 _باشه و گوشی رو قطع کردم اوف تیکی حالا چیکار کنم؟؟ تیکی: هیچی الان ساعت 2 هست میتونی کارات رو انجام بدی مرینت: باشه نشستم پشت میزم و شروع کردم به طراحی کردن ..... دوباره قلبم درد گرفت از سر جام بلند شدم و یه لیوان اب ریختم و خوردم اما ابن بار فرق میکرد انگار داشت از کار میوفتاد تیکی: حالت خوبه؟ مرینت؟ مرینت: ارومم......اهه....ت..تیکی ز...زنگ بزن ام...بو..لانس تیکی: چه جوری ؟؟ من یه کوامیم مرینت: گوشی.....ر...رو بده ...بهم اهههه تیکی: بیا 《در بیمارستان 》 دکتر: پرستار! داره وضعیتش بد تر میشه! قلبش داره ضعیف میشه به خانوادش خبر دادید ؟ پرستار: دکتر خودشون گفتن خبر ندید دکتر: باید هر چه زود تر عمل بشن و قلب جدید پیدا بشه براشون وگرنه........ خدا به دادش برسه سرمش که تموم شد مرخصش کنید پرستار: چشم دکتر 《1ساعت بعد》 مرینت: چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم که مرستار اومد و گفت: بیدار شدید؟؟ 《نه پس هنو خوابه😐😐💔》شما باید به خانوادتون خبر بدید تا بتونیم رضایت عمل شما رو داشته باشیم مرینت: مگه نگفتید ریسک داره؟؟ پرستار:درسته اما هم خون شما میتونه قلب اهدا کنه مرینت: اما خودش چی میشه؟؟؟ پرستار :تنها یه نفر میتونه این کار رو بکنه کسی که واقعا شما رو د.و.س.ت داشته باشه 30 دقیقه دیگه مرخص میشید
مرینت: باشه ممنون تیکی: به نظرت اون شخص کیه ؟ مرینت: هر کسی که هست من نمیخوام به کسی اسیب بزنم وگرنه تا الان موضوع رو به همه گفته بودم میگفتم من س.ر*ط£ا₩ن ق#ل^ب دارم تیکی: باشه مرینت: ساعت چنده؟ تیکی: 3:45 دقیقه مرینت: چیییی؟؟؟؟ اوف باشه دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: دیدی طاقت نیاوردی ....... حالا من چیکار کنم؟ چطور این موضوع رو به ادرین بگم؟ به الیا؟ به مامان و بابا؟ به دوستام؟ 💔💔😞 انگار توی یه باطلاق افتادم و راه فراری هم نیست سرم که تموم شد رفتم خونه لباسام رو عوض کردم و یه هودی قرمز و یه شلوار سفید پوشیدم و کیفم رو برداشتم و رفتم سمت بستنی اندره ادرین: انگشت.ر رو برداشتم امروز بالاخره میتونم به مای لیدیم برسم خوشحال بودم که..... پلگ: به نظرم براش پنیر ببری بهتره ام نم نم نم《یه پنیر انداخت بالا و مثلا داره میخوره😐😂》 ادرین: ساکت لطفا شما هم تو خونه میمونی تا من برگردم پلگ: من و این همه خوشبختی محالههههه و حجوم بردم به سمت پنیرا😍🧀 ادرین: یه لبخند زدم و زدم بیرون مرینت روی صندلی نشسته بود رفتم سمتش و دستم رو گذاشتم رو شونش و گفتم: مای لیدی؟ مرینت: پیشی؟ دلم برات تنگ شده بود و ب÷غ*ل@ش کردم 🥺💔 این اخرین دیدار ما بود اما.....نباید زیاد مهربون باشم ..این طوری دوریمون سخت میشه برای همین گفتم: خب........ببخشید ادرین: گ.و.ن.ش رو ب.و.س کردم و گفتم: خ.ج.ا.ل.ت نداره 😁
و رفتیم بستنی گرفتیم و خوردیم بعد بلند شدیم مرینت: چیکار میکنی؟؟؟ ادرین: جلوش ز.ا.ن.و زدم و گفتم: بانوی من.......با من ا.ز.د.و.ا.ج میکنی؟؟؟ مرینت: رفتم توی شک 😧💔 الان چی بگم؟؟ میتونم با این وضعیتم خوشبختش کنم؟؟؟ اگر نتونم چی😧🥺💔 نباید قبول کنم وگرنه....دوری سخت میشه با بغضی که توی گلوم بود با اشکی که توی چشمام بود ح.ل.ق.ه رو انداختم و گفتم: نهههه😭💔 من نمیتونممم و از اونجا با دو رفتم💔 میتونستم شکستن قلب.ش رو به وضوع بشنوم🥺💔 میدونم من سنگ دلم ناراحتت کردم اما من نمیتونم زندگیت رو به باد بدم نمیدونم ادرین من تو رو انداره یه دنیا دو.س.ت دا.رم اما نمیتونم دوباره خراب کردم د
یگه تحمل نکردم و یه جا وایسادم و اینقدر گریه کردم که جونی برام نموند رفتم توی اتاقم از درد به خودم میپیچیدم تیکی: مرینت خوبی؟ میخوای به مامان و بابات بگم؟
مرینت: این اخرین حرفی بود که از تیکی شنیدم و بعد نفهمدم چی شد...... تیکی: هول به جونم افتاد رفتم پایین و گفتم: خانم سابین؟؟؟ تروخدا امبولانس خبر کنیددد🥺💔 سابین: چی شده؟؟؟ تیکی: مرینت حالش خوب نیست باید بریم بیمارستان 🥺🥺 ادرین: توی راه رو همینطوری قدم میزدم اوف چرا این دکتره نمیادددد امیلی: پسرم اروم باش درست میشه ادرین: مامان اگر اون به خاطر این منو رد کرد هیچ وقت خودم رو نمیبخشم دکتر: همراهان خانم دوپن چنگ؟ سابین: من مادرشم دکتر: وضعیت دخترتون خوب نیست سریع باید عمل بشن در حال حاظر کسی برای اهدا قل.ب نداریم ادرین: انگار دنیا رو سر.م خ.را.ب شد با لکنت گفتم: خ....خون چیه؟؟ دکتر: O+ ادرین: من O+ هستم دکتر :مطمئنی؟؟؟ ادرین: توش شک ندارم امیلی: پسرم!! گابریل: ادرین تو...... ادرین: من برای مرینت هر کاری میکنم ............................... مرینت: اروم چشمام رو باز کردم باز تو بیمارستان بودم سرم درد میکرد مادرم و پدرم روی مبل خوابشون برده بود گابریل و امیلی: روی صندلی بیرون ای سی یو الیا به دیوار تکیه داده بود که تا منو دید به سمتم اومد گفت: حالت خوبه؟ درد نداری؟ مرینت: خ...خوبم ادرین! اون کجاست؟ بگو بیاد میخوام ببینمش😢😢💔 الیا : بغض کردم چشمام اشک گرفت چه جوری بهش بگم؟؟؟ خورد میشه! خودش رو مقصر میدونه! اروم گفتم: نمیتونی ببینیش مرینت: اخه چرا؟؟؟ هااا؟؟؟ جواب بده!!! سابین: دخترم! خوبی؟ مرینت: مامان ادرین کجاست تروخدا بگید بیاد لطفاااا😭😢امیلی: سریع گریه کردم و رفتم بیرون ادرینم ....... تام: دخترم اروم باش حالت بد میشه پرستار : اروم باشید و یه ارام بخش تزریق کردم
ادرین: مای لیدی مرینت: ادرین😢 کجایی؟😢 چرا نیومدی منو ببینی؟؟😭😢 ادرین: اروم باش! اخه ......نتونستم 😞 _چرا؟ لطفا بیا ببینم _اخه هیچ وقت نمیتونم بیام _یعنی چی؟ 😧 _به اونجا نگاه کن👈🏻❤ _خب..... _مواظبش باشیا😉🥺 _ی....یعنی _این قلب از همون اولم به تو طعلق داشت با صاحبشم رسید🥺❤ _ادرین چرا همچین کاری کردی....😢😭 نمیدونی من بدون تو چیکار کنم؟؟؟😭 _من نمیتونستم ببینم داری جلو چشمم میری اگرم این کار رو نمیکردم عذاب وجدان میگرفتم😞 _من بدون تو چیکاااار کنم😢 _نگران نباش من همیشه حواسم بهت هست مای لیدی _دیگه پیشی نیست اذیتم کنه با شوخی هاش چیکار کنممم _قول میدم به خواب هات میام _منو بخشیدی؟ _چرا باید ببخشمت؟؟ _که ردت کردم ...اخه نمیخواستم زندگیت رو نابو.د کنم _نه ع.ز.ی.زم حالا که فهمیدم چرا این کار رو کردی هیچ گله ای ازت ندارم _قول میدی بیای به خوابم _قول قول فقط تو هم قول بده مواظبش باشی باشه؟؟ نزار بشکنه💔😍 _قول میدم همیشه مواظبشم ادرین _خدافظ _😢😢 《این هم از این داستانمون😁💖 اگر خوشت اومد حتما لایک کن و کامنت بزار برام و واقعا ببخشید داستانم منتشر نمیشه و چون پارت هایی هست که حتما باید باشه نمیتونم داخل کامنت ها یا نظرسنجی بزارم از ناظر های عزیزم میخوام کل این رو منتشر کنن اگر این منتشر نشد واقعا گزارش میکنم لطفا لطفا ازتون میخوام که این رو منتشر کنید و حتما حستون رو نسبت به این تک پارتی بگید🥰💜 خیلی دوستون دارم به امید اینکه داستانم منتشر شه🧡😄 خداحافظ😄😄❤🥺》
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
جدیدا تستچی خو.ل شده😐😐 از داستانم حدودا 8`9 تا گذاشته بودم قبلا که تا 2 هفته بررسی بود الان رفتم دیدم ، دیدم همشون پاک شدن😐😐😭 دوباره یکی از پارت 35 و یکی از 37 گذاشتم امیدوارم منتشر شه😥😥🥺
آجی داغونم کردی
😭😹
اجی من گریمگرفت😭
😢😭
خوب بود ولی چرا انقدر غمگین 😭😭😭😭هیچ وقت نمی بخشمت😑نمی دونم بعضی ها چرا داستان مرینت و آدرین رو اینطور می نویسن آخر داستان اینا باید به هم برسن خب😭😭
😐
😭😭😭زدی کراشم هم کشتی😭😭😭حالا من بدون کت چه کار کنم😭😭😭
خیلی غمیگین بود داشت گریه ام میگرفت 🤧
😂🥺
عالی بود آجی جون😘
میسی خوشگلم💜💜
عالی بود ❤❤❤
💖💖
آبجی بهت قول قول میدم تو اون یکی اکانتم تو بررسی دیدم منتشر میکنم ❤️
مرسی عزیز😍🥺💖
عالی بود آجی خیلی عالی بود;-)اگه داستانت رو دیدم حتما منتشر میکنم;-)
مرسی قشنگم💗😍 🥺🥺
عالییی بود :) 🤧😓❤
میسی گشنگم🥺🥺❤