
های گایز یه داستان اوردم براتون امید وارم خوشتون بیاد میشه بهم بگید ادامش بدم یا نه؟
خب یه توضیح کوتاه داشته باشیم: شما یه دختر 22 ساله هستید اسمتون آدِلهاید راسل هست دوستاتون هانا صداتون می کنن شما تو نیویورک زندگی می کنید 10ماهه که تو یه اژانس اطلاعاتی جهانی{همون سازمان جاسوسی خودمون} که خیلی خفنه کار می کنید. تا این که یه روز رئس یانگ ازتون می خاد که به دفترش برید .{بیاین یه اسم برا سازمان بزاریم s .n .x خوبه ؟ و اینکه رئیس یانگ رئیس کل. s. n. x هستش} خوب دیگه بریم سراغ داستان:
همین طوری که نزدیک دفتر رئیس میشدم قلبمم تند تر میزد پشت در وایستادم یه نفس عمیق کشیدم بعد در زدم : {جناب یانگ میخاستین من رو ببینین؟}یانگ:{ بله بشینید خانم راسل می خاستم باهاتون صحبت کنم }قلبم هنوز تند میزد که یهوگفت:{ خانم راسل می خام بهتون یه شانس بدم شما جوون تریم عضو .s .n .x هستید اما لیاققتتون رو نشون دادیدقراره که به یک ماموریت فرستاده بشید} یه لبخند مضحک زدم😆 : { من...... ولی... من ....... خیلی ممنونم ...} وسط حرفم پرید وگفت : یک ماموریت در سئول {قیافه ی من😮😮😮} شما اطلاعات که ما از شما می خوایم رو بهون میگین
بهتره که تو کار هاتون جدی باشید شما در پوشش یک سرمایه گزار جوان وارد سئول میشد و قراره که چند درصد از سهام یک کمپانی فرهنگی رو بخرید البته ما برای اجازه ی خرید این سهام خیلی تلاش کردیم پس خواهش می کنم همهی تلاشتون رو بکنید }از اتاق امدم بیرون از خوشحالی داشتم بال در میوردم من دارم میرم سئول ؟ دارم میرم یه ماموریت جاسوسی خیلی خیلی مهم؟ واییییییییی بسه دیگه خودتو جمو جور کن فردا باید برم فرودگاه حتما چندتا محافظ هم برام میزارن من چرا انقد خوشبختم؟
فرودگاه سئول وای من تو سئولم ؟امروز باید برم کمپانی بیگ هیت برای خرید سهام سوار ماشین شدم { اینجارو یکم زود می گذریم} وارد کمپانی شدم یه نفر بهم کفت که تو اتاق روبه رو منتظر باشم روی یه مبل نشستم و منتظر موندم هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که چند نفر درو باز کردن امدن تو...........
از از زبان شوگا: کوکی دستش تو تمرین اسیب دید اما همش می گفت نمی خواد کسی چیزی بفهمه بردیمش تو اتاقی که فقط ما اجازه ی ورود داشتیم درو که باز کردم یه دختر خشگل کیوت روی مبل نشسته بود .شوگا می بخشین شما اینجا چی کار می کنین ؟ من که تازه از شوک درامده بودم گفتم : رئیس کمپانی گفتن اینجا منتظر بمونم تا خودشون برای ثبت قرار داد بیان شما نماینده هاشون هستین ؟ متأسفم ولی من فقط با خودشون قرار داد می بندم .شوگا: {چجوری قراره اینجا سرمایه گزاری کنین ولی هنوز مارو نمیشناسین؟؟ تهیونگ کوکی رو بیارید بزارید رو این مبله.}حرصم گرفته بود امدم حرف بزنم که یه نفر دیگه امد .جیمین: جونگ کوک حالت خوبه چرا هنوز به دکتر نگفتین بیاد ؟ شما کی هستین؟ شوگا: {سوالیی که منم دارم .}جوابشونو ندادم سمت در رفتم تا منشی رو خبر کنم و بهش بگم اینجا دقیقا چخبر؟ که.......
که یه نفر منو گرفت و دستش رو گزاشت رو دهنم تا نتونم برم بیرون و داد بزنم خودمو تکون دادم تا از دستش فرار کنم اما محکم بغلم کرده بود بلد بودم تو اینجور وقتا چیکار کنم اما اگه کاری می کردم ممکن بود بهم شک کنن بعدش گفت{تهیونگ}:اگه قول بدی داد نزنی نری بیرون همرو خبر کنی ولت می کنم. شوگا:همون طوری نگهش دار اگه ولش کنی میره بیرون. سرمو تکون دادم که یعنی نه فرار نمی کنم دستش رو از رو دهنم برداشت رفتم رو مبل نشستم . جین: {کوکی دستش خیلی درد می کنه یه کاری کنین . } همونی که کوکی صداش میزدن حالش خیلی بد بود گفتم: من......من... من دکترم... می تونم کمکش کنم{ به جاسوسا هر چیزی که فکرش رو بکنید یاد میدن😮😁😉}
پایان پارت 1💜💜💜💜
خب ممنون که تا اینجای داستان امدید به نظرتون ادامش بدم یا نه ؟ 💜💜💜💜 شاد باشید فاینتینگ💜💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما ادامش میدم البته اگه تستچی هم یکم همکاری کنه تا زود تر منتشر بشه و بقیه پارت ها رو هم بزاره💜💜💜💜💜💜
ادامه اش رو بزار قشنگ بود ^-^
بدو بعدی رو زود بنویس جذابه