خب اینم از این قسمت:) چطور بود؟ حتما نظراتتونو کامنت کنین و اگه درخواستی دارین بگین😌 با لایک کردن میتونی از داستانم حمایت کنی رفیق! ;)
همگی سوار بر قایق های کوچکی شدند.فانوس ها در دست بچه ها ، دریاچه را مانند اسمانی پر ستاره کرده بود.جسیکا دستش را در اب برد و طوری که انگار میخواهد روح اب را نوازش کند ، دستش را ارام تکان میداد و طبق معمول ، کارنلیان که همیشه سرگروه بود و احساس
مسئولیت میکرد فانوس را با غرور دست گرفت.بالاخره انتظار ها به اتمام رسید و همه ی ساحره های کوچک هاگوارتز را برای اولین بار ملاقات کردند. هنری که ارشد گریفیندور بود مسئولیت مراقبت از سال اولی ها را قبل از ورود به سرسرا داشت.اسکارلت گفت:(دارم تصور میکنم که هرکدوم از ما تو یه گروه میفتیم و اخرسر مجبور میشیم دوستای دیگه ای پیدا کنیم.. خیلی ترسناکه) این حرف اسکارلت بقیه را هم نگران کرد.یعنی ممکن بود؟ ناگهان هنری گفت_(این همه پچ پچ کردن در شان یک دانش اموز لایق نیست!) اسکارلت بیش از پیش احساس حقارت کرد که برادر بزرگترش به او بابت پچ پچ زیادی در سالن تذکر میدهد.دلش میخواست حکم برکناری هنری از ارشد بودن را صادر کند و مهر بزند.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پارت بعدو نمیذاری؟
عالی