دیپر متفاوت پارت3

با استرس گفتم:باشه. دیپر:"هر دو تاشون پوز خند زدن عوضیاااااااا" تاس رو انداختم و یکیش ۲ بود و اون یکی ۴ باهم جمع کردم ۶ شو و رفتم  خونه ۶ رو پیدا کنم وقتی خونه ۶ رو پیدا کردم عکس بیل سایفر بود!!!!! چی شده؟؟!!یعنی چی؟!یعنی توماس از بیل خبری داره؟!باهاشه؟؟یا تو خطره؟؟؟بلند شدم سریع به توماس حمله کردم و گردن توماس رو گرفتم یدفعه قدرتم خیلی زیاد شد!!!!تونستم اونو بلند کنم داش خفه میشد میبل سر رسید.میبل:د...دی...دیپر داری .....چی .....کار می ..کنی؟؟؟؟؟!!!😨😨😱😱. یدفعه ای عادی شدم و توماس افتاد و منم افتادم. دیپر:میبل بیل رو خونه شماره ۶ هست نگاه کن!!.به خونه ۶ اشاره کردم.میبل :دیپر خوبی؟🤨بیل مرده از بین بردیمش😤تو توهم زدی اینجا ابشار جاذبه نیست😠تازه اون واتسون دستیار شرلوک هست نه بیل😑🙄 .به خونه۶ نگاه کردم بیل رفته بود و واتسون اونجا بود!!!

دیپر:میبل باور کن من بیل رو دیدم☹. میبل:تو توهم زدی😔. همه زیرزیرکی بهم خندیدن با عصبانیت از اون خراب شده رفتم بیرون چرا اومدممممم؟؟؟؟؟؟(رومِئو:بخاطر غرورت🙂.دیپر:ولم کنننننننننن😡😡)من مطمئنم که دیدم پس چرا اینجوری شد؟میبل نفس زنان به سمتم امد:دیپر ....چرا(سرفه)رفتی؟؟؟(سرفه).دیپر:حرفمو باور نکردی باید چیکار میکردم؟!😒.میبل:من نگفتم که دروغ گفتی شاید دیدی ولی فقط تو ذهنت😕آروم شدم شاید حق با میبل بود و فقط تو ذهنه منه دیپر:باشه ببخشید بریم خونه؟میبل:اره بریم😊 رفتیم خونه ولی تو فکر بودم یعنی واقعا بیل نابود شده؟یا میخواد ما اینجوری فکر کنیم؟خیلی گیج شده بودم نمیدونستم چیکار کنم اگرم توهم زدم چرا قدرتم زیاد شده؟؟؟واییییییییییی 😑😑😑.میبل:دیپر بسه فکر کردن😐. دیپر:دست خودم نیست میبل نمیتونم فکر نکنم:|.

میبل:باشه. باید به عمو فورد بگم باید باهاش مشورت کنم.... رفتم تلفن خونه رو برداشتم و شماره عمو فورد رو گرفتم تا میخواستم دکمه زنگ رو بزنم  برق رفت. دیپر:اِیییییی خدااااااااااا لعنت به شانسم😒شاید کسی نمیخواد با عمو حرف بزنم یعنی بیله؟؟وای الان چیکار باید کنم؟.میبل:دیپر. دیپر:یعنی اون توماسه که تو بدن بیله؟؟.میبل:دییپررر.دیپر:یعنی توماس با بیل معامله کرده؟؟اونم تبدیل به عروسک مثل من کرده؟؟؟.میبل:دییییییییییپررررررر.پریدم هوا.دیپر:ها تویی میبل؟کی اینجا اومدی؟؟چرا داد میزنی؟؟میبل:تو داشتی بلند بلند فکر می‌کردی هر چقدر صدا زدم نشنیدی😑.دیپر:آهان.میبل:دیپر. دیپر:بله؟ میبل:دیپر من نگرانتم خیلی داری فکر میکنی بیل رفته اینجا ابشار جاذبه نیست هنوز ۸ ماه مونده تا تابستون ☹.

برای اینکه میبل خیالش راحت شه گفتم :حق با توعه. میبل لبخند زد و رفت.خب....ا‌َلـــان بـــایـــد چـــیکـــار کـــنـــم؟؟؟؟؟؟!!!!!! ای خاک تو سرت(رومئو:با منی؟.دیپر:نه با عمه ام :|. رومئو:آها باش)برقا اومد شاید زیادی شکاک شدم... فردا* ساعت ۶ نیم بیدار شدم سریع میبل رو بیدار کردم و حاضر شدیم و رفتیم مدرسه.توماس رو دیدم ای بابا الان برام دردسر میشه بهش بی محلی کردم و رفتم کلاس .پاسیفیکا:سلام دیپر سلام میبل. دیپر:سلام پاسیفیکا. میبل:سلامممم.معلم درسو داد و زنگ تفریح شد رفتم سرویس بهداشتی دستمو داشتم میشستم که توماس و ارجن رسیدن😑. توماس:هی پاینز چرا دیشب انقدر عصبانی شدی ها؟😏 ارجن:شاید چون بازیو بلد نبود. توماس:اره. بعد هر دو خندیدن دوست نداشتم دردسر درست شه بخاطر همین خیلی خونسرد بودم و به اونا بی محلی میکردم. فکر کنم حرصشون رو درا‌وردم...

توماس:هی ماسون چرا بی محلی میکنم؟؟.دیپر:عه شما دو تایین اصلا متوجهتون نشدم. یهو ارجن کیفمو گرفت و جورنال ۳ رو برداشت(رومئو: باز اگه یادتون باشه استن از همه  صفحه جورنال ها کپی کرده بود و خب تو داستانم جورنال ۳ رو داده به دیپر) داشت همه صفحه رو میدید ترسیدم اون کتاب خیلی خطرناکه سعی کردم بگیرم ولی توماس نذاشت.ارجن:دیپر..این ها همش خرافاته تو ایتا رو باور میکنی😐. رسید به احضار بیل ورد رو خوند یهو همه جا آهسته شد(مثل کارتونش دیگه) دیپر:یعنی چی مگه ما بیل رو نابود نکردیم؟؟😟. توماس:داره چه اتفاقی میفته؟؟؟. یهو از  دستم آتیش زرد اومد بیرون(رومئو:وقتی بیل معامله میکنه رو یادتونه؟ اونجوری ولی آتیش زرد) از دستم یه دفعه ای چند تا نور اومد و خورد به اونور اینور دست خودم  نبود بعد چند لحظه همه چی عادی شد...یعنی چه اتفاقی داره میفته؟؟؟؟

مییل سر رسید. یدفعه ای آتیش خاموش شد و میبل ندید.توماس:اون... چ...چی...بو...بود..؟؟؟😨😱.دیپر:خود منم نمیدونم چی شد😁.ارجن:پس چرا اون کتاب دستت بود؟؟🤨.میبل:دیپر؟😐.دیپر:بله؟.میبل:چی کار کردی؟جورنال رو اوردی مدرسه؟!.دیپر:آره....میبل:عمو گفت نیاری اون خطرناکه!😠.دیپر:باشه ببخشید 😑😠. ارجن: یکی مثل آدم بگه چی شده😐.دیپر:میبل؟. میبل:بله؟

دیپر:برو..... بقیش برو نتیجه😊❤

بله دیگه ادامه داره ولی برو نتیجه مهمه!!