

بگیرینشششش احمقاااا . بگیرینششش . آه ... نفسم بند اومد . خیلی خسته شدم و وایسادم . یکم خستگیم رفع شد ، که دیدم اون دوتا دست خالی اومدن سمتم _ کجاست ؟ چرا نتونستین بگیرینش ؟(علامت یونگ یو :٪ ، علامت یونجون :*) * قربان ببخشید .😞 _ الان من جواب رئیس رو چی بدم ؟ حتما کلی تنبیهم میکنه . اههههه 😣. ٪ قربان ما مسئولیتش رو میپذیرم . _ نه ، شما جوون هستین و از حقوقتون کم میکنه ، اما من چیزیم نمیشه . * قربان اما ..... _ همین که گفتم ، حالا سوار شین تا برگردیم اداره . سوارشدیم و به سمت اداره حرکت کردیم . رسیدیم اداره ، رفتم دفتر رئیس ، در زدم و رفتم تو ، ( علامت رئیس یوجونگ :") " سه بوم چیشد پس ؟ نگرفتینش ؟ _ قربان ببخشید از دستم فرار کرد " این همه زحمت کشیدیم تا بفهمیم امروز کجا پیداش میشه ، اونوقت گمش کردینننن ؟ (داد زد ) _ قربان واقعا متاسفم ... هر تنبیهی باشه میپذیرم ." اول اینکه تا یه ماه حقوق نمیگیری ، دوم اینکه باید بری یه جایی یه چیزی رو بگیری . (عکس سه بوم ) (الان میگین چرا اسم و چهرش عوض شده ، توی داستان میفهمین )
باید ساعت ۱۰ شب برم به این ادرس . به سمت خونه راه افتادم . رسیدم و رفتم تو خونه . هنوز نیومده ؟ معلوم نیست کجاست . رفتم سمت آشپز خونه و یه چیزی خوردم ، انقدر گشنم بود که ترکیدم . رفتم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم و استراحت کردم ، خیلی منتظرش شدم اما نیومد ، دیدم ساعت ۹ونیم هست ، بلند شدم و آماده شدم ، یه لباس ساده پوشیدم و رفتم پایین و سوارماشین شدم و به سمت ادرس راه افتادم . رسیدم اونجا ، اما اینجا که یه کلوپه _اهه نگاه ادمو به چه کارایی زور میکنه . رفتم توی کلوپ ، و دنبال یه اقایی به اسم کیم یون جو گشتم ، _ ببخشید شما اقایی به اسم کیم یون جو میشناسین ؟ مرده : باهاش چیکار داری . _ اقای یونجونگ گفتن بیام یه چیزی از ایشون بگیرم . مرده : دنبالم بیا . دنبالش رفتم . رفت توی یه اتاق منم رفتم تو . مرده : بیا اینو بده بهش . _ شما اقای کیم یون جو هستین ؟ مرده : کاری نداشته باش فقط برو . از اتاق اومدم بیرون . انگار دخل پاکت یه عالمه برگه هست . اصلا به من چه باید سریع برم اینو بدم بهش .
راه افتادم سمت در خروجی که یکدفعه به یکی خوردم و با شدت زیادی افتادم زمین ، فکر کنم پام زخمی شد._ وای کل برگه ها ریختن . _ اقا چرا جلوتو نمیبینی ؟ بلند شدم و بهش نگاه کردم . واوو چقدر جذابه . ذهن جونگ کوک ( وقتی نگاهش کردم به طرز عحیبی یاد ات افتادم ، نکنه این ... نه این نیست اخه این صورت ات رو نداره ) از زبون سه بوم : از توهم در اومدم و بهش گفتم : اقاااا ببین همه برگه هام ریخت ، اه مگه کوری ؟ جونگ کوک : چی ؟ بهم گفتی کور ؟ _ اره کوری دیگه . (علامت کوک:+) + اصلا میدونی من کی هستم ؟ _ هر کی میخوای باش . دیوونه . برگه هامو جمع کردمو با یه چشم قره از اونجا رفتم بیرون . سوار ماشین شدم و رفتم خونه . پام درد میکرد به خاطر همین نمیتونستم خوب راه برم . رفتم تو . انگار اومده بود . • سه بوممم پات چیشده ؟ _ جیمین چیزی نشده من خوبم . فقط خوردم زمین . • بیا بریم پاتو ببندم . _ باشه . نشستیم و جیمین پامو بست . _ ممنون . رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم..... جیمین واسه من عین یه برادره ، اون بهم خیلی کمک کرده ، من خیلی دوسش دارم و همینطور ازش ممنونم .
ممنون که داستانم رو خوندین ، ببخشید که زود تر نزاشتم فصل دوم رو ، اخه چیزی که واسه فصل دو تو ذهنم بود خراب شد و تا دوباره یه چیزی به ذهنم بیاد طول کشید . واقعا متاسفم .. 😞
عیدتون هم مبارک 🥰🤝🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آخ جان فصل ۲ آمد بالاخره😁😍
عالی بود
_نوشیدنشیرتوتفرنگی🍓🥛•-•
_هوممم
آنیواسترابریم🍓•-•
ما𝐗𝐒𝐍𝐎𝐖هستیم🐳💕گروهموناز⁴ تادختربیوتیفولتشکیلشده🥢🌸•-•
میجو_جینا_سوجین_سولار❄🌧
بهفنهامونمیگیمsnow🌝❄بهمعنایبرف🌝💕
اسنویمامیشیلاولی؟ 🥺❄•-•
صاریبابتکامتبلیغ🍭🍻•-•
_میجو
عرررررررر فصل دووووووو😍😍😍😍😍😍