10 اسلاید صحیح/غلط توسط: M.H.R انتشار: 4 سال پیش 61 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قسمت سوم لطفا کامنت بگذارید
صبح با زنگ ساعت بیدار شدیم....یعنی من بیدار شدم. رفتم سدنا رو بیدار کردم. یونیفرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم دم در...در رو باز کردم و دیدم چند نفر توی راهرو ایستادن...چند نفر هم توی چهارچوب اتاقشون ایستادن. از نزدیک ترین فرد پرسیدم: ببخشید شما می دونید باید چی کار کنیم؟
پسری که ازش سوال پرسیدم ظاهرش جوری بود که حس کردم بچه پولداره. درسته وضع خانواده ی ما خوب بود اما هیچ وقت ظاهر غیر عادی نداشتیم.ولی به نظر میومد پسر اصلا بچه پولدار بی ادب پررو نبود. چون خیلی محترمانه جوابمو داد:
گفت: سلام، راستش ما هم نمی دونیم باید چی کار کنیم، یک نفر با شماره ای که کنار آسانسوره قراره زنگ بزنه به اون خانمه که دیروز بهمون کمک کرد، فکر کنم الانه که جواب بده، به نظرم لباس هاتون رو بپوشید، وسایلتون رو بردارید و شما هم بیاید داخل راهرو...از پسر تشکر کردم و به سدنا گفتم عجله کند. با هم از در رفتیم بیرون و کنار پسر ایستادیم. آسانسور اومد بالا و درش باز شد. همون خانم بود...
گفت: سلام بچه های عزیز، لطفا اون کاغذ هایی که روی پاتختیتون بود رو اگر پُر کردید بیاید بندازید توی این جعبه. اگر هم پر نکردید همین الان خیلی سریع پر کنید و بیاید بندازید توی جعبه. به نوبت بیاید کاغذ ها رو بندازید بعد در گروه های پنج نفره وارد آسانسور بشید و برید طبقه ی پایین. اونجا بهتون برنامه ی کلاس هاتون ارائه میشه و تقسیم بندی میشد. فراموش نکنید که آخر هر ماه یک آزمون برای رتبه بندی تون وجود داره. راستی می تونید من رو خانم اسپنر صدا کنید. هر مشکلی داشتید می تونید به من بگید، اگر به صورت فیزیکی پیدام نکردید، می تونید به همین شماره ای که کنار آسانسوره زنگ بزنید.
صحبت های خانم اسپنر که تموم شد رفتیم داخل اتاقمون و کاغذ هامون رو برداشتیم، به نوبت کاغذ ها رو توی جعبه انداختیم. من، سدنا، اون پسر پولداره، یک دختری که موهاشو دم اسبی بسته بود و یک پسر بچه با ماه گرفتگی عجیب داخل آسانسور بودیم. برام عجیب بود که پسر ماه گرفتگی اش را درمان نکرده بود. اینجا معمولا بعد از ۷ یا ۸ سالگی اجازه ی جراحی را می دادند. البته ممکن بود اون پسر خیلی پولدار نباشه یا شاید ... نمی دونم...مهم نیست.
رسیدیم طبقه ی پایین، ما رو توی دو کلاس ۲۳ نفره تقسیم کرده کرده بودند. ۴۶ نفر که شانس این رو داشتند که در بهترین مدرسه ی سرزمین سرلا درس بخوانند. البته بچه های ۱۴ و ۱۵ ساله هم بودند که از ما جدا بودند و در بخش های دیگر مدرسه بودند.
کل افرادی که توی آسانسور بودیم توی یک کلاس بودیم. گروه شماره ی یک بودیم(اسم کلاسمون) بقیه هم گروه شماره ی دو بودند. خیلی خوشحال بودم که می تونستم بچه های جدید رو بشناسم. من آدم درونگرایی بودم اما با هر کسی گرم می گرفتم مثل برونگرا ها بودم. این خصلت درون گرا هاست. فعلا فقط سدنا و پسر پولداره و یکی از بچه ها که قبلا باهاش دوست بودم رو می شناختم. جِنا، این اسم دوستم بود، قبلا توی مدرسه باهاش آشنا شدم. خیلی دختر خوبیه، مهربونه و باهوش.
رفتم سمت پسر پولداره. گفتم: سلام، مرسی که امروز صبح بهم کمک کردی. گفت: خواهش می کنم. راستی اسمت چیه؟ گفتم: سینتیا، تو چی؟ گفت: اسم من آلارد هست خوشبختم....هنوز نرفته بودیم توی کلاس هامون. بعد از کلی صحبت کردن متوجه شدم دختره که موهاش رو دم اسبی بسته بود اسمش آدریِلا و پسری که ماه گرفتگی داشت اسمش اُوین بود. یکی دیگر از بچه هایی که شناختم ایوُر بود، او زال بود یعنی موهای سفیدی داشت. اولش دلم برایش سوخت ولی بعد با خودم گفتم که او هیچ چیزی ندارد که برایش تاسف بخورد. ایور همکلاسی من بود.
بالاخره خانم دومی که گفت توی کدوم کلاسیم خودش رو بهمون معرفی کرد و گفت می تونیم وارد کلاس هامون بشیم.(خانم هِلِر)
توی کلاسمون هر کسی داشت با بقل دستیش حرف می زد. منم شروع کردم با سدنا حرف زدم:استرس نداری؟ گفت: نه. اصلا. من درس هامو خوندم، تازه اینجا با یک نفر هم آشنا شدم، اسمش تایراعه. دختر خوبیه، همونی که ته کلاس نشسته و موهاش نارنجیه...دیدی؟ گفتم: آره دیدم. من که خیلی استرس دارم، درس خواندن توی همچین جایی خیلی مسئولیت سنگینیه...
اولین کلاسمون شروع شد. ریاضی. خانمی قد بلند با ظاهری آراسته، مو های لخت و بلند وارد کلاس شد، سلام بچه ها وقتشه اولین کلاس امسال رو شروع کنیم...
⍟⍟⍟ وای خدای من به همین زودی یک سال تموم شد، چه سال جالبی بود. کلی دوست پیدا کردم. کلی چیز های جدید یاد گرفتم. امتحان های پایان سال رو هم که دادم. فکر کنم همین الان هاست که اعلام کنند توی کدوم گروه هستم: a+,a,b,c,d توی هر کدوم که باشم با بچه های هم سطح خودم هم کلاسی و هم اتاق میشم. فقط امیدوارم از سدنا جدا نشم. من درسم خوب بوده، فکر می کنم a بشم. آلارد و ایور هم مطمئنا a میشن. جفتشون خیلی باهوشن. جنا احتمالا b میشه. اوین هم شاید c بشه، چون خیلی شیطونه و اصلا خوب درس نمی خونه. همیشه موقع امتحانات شفاهی اشتباه جواب میده. a+ گرفتن خیلی سخته ولی امیدوارم دوستام بتونن a+ بگیرن...
خب اومدن...
قسمت سوم هم تموم شد
،امیدوارم لذت برده باشید ✨
لطفا چالش رو انجام بدید✨
دوستان این داستان خیلی طولانی مطمئن باشید از خوندن و دنبال کردنش پشیمون نمیشید✨
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خوب بود
چالش:همستر
ممنونم چالش رو انجام دادید
خوشحالم لذت بردید 💙
نتیجه تست
خیلی ممنونم تا الان همراهم بودید.✨ چالش✨: حیوان مورد علاقتون چیه؟سگ
ممنون عالییی بود خیلی خوب بود❤️🌷
ممنونم چالش رو انجام دادید 💙
خوشحالم خوشتون اومده ✨
خیلی عالی بود، مثل دو قسمت قبلی فقط یه چیزی ژانرش خیلی مشخص نیست. یه لایک از من گرفتی♥️
ممنونم♥️
ژانرش بیشتر تخلیه اما درام، کاراگاهی و رمانتیک هم داخلش وجود داره اما ژانر قالب تخلیه...
خیلی عالی بود شما توی داستان نویسی استعداد خیلی خوبی داری حتما ادامش بده✨
چالش : سگ🐕
و همینطور برای هر پارت یک لایک از من دریافت کردی❤
به تست های منم سر بزنید
خیلی ممنونم لطف دارید 💙
متشکرم داستانم رو لایک کردید✨
ممنونم که چالش رو انجام دادید 💜
خیلی قشنگ بود فقط از خشکی درش بیار .. به داستان های منم سر بزن
حتما بزودی✨
حتما💜