11 اسلاید امتیازی توسط: |~Jīmîñ~| انتشار: 4 سال پیش 41 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب سلام پارت قبلی خیلی بازدیدا کم بود ناراحت شدم.لطفا بازدید هارو بیشتر کنید و حمایت کنین لاولیا.کامنت یادتون نره
خب تو پارت قبل سوفی از خونه بیرون زد تو پارک با دختری به اسم امیلی آشنا شد،و هر دو در برخوردی مخصوص با اریک و برایان آشنا میشن و...
از زبان امیلی:«افتادم زمین و درد شدیدی تو پام حس کردم.به خودم اومدم و دیدم اریک سوفی رو تو بقلش گرفته سوفی🍅شده.دستمو گذاشتم رو پام و دیدم خونی شده!پسره(برایان) بهم گفت حالت خوبه؟چیزیت نشد؟
گفتم نه خوبم
_بزار کمکت کنم
جواب دادم نه لازم نیست!!خودممیتونم
خواستم بلند شم که یهو پام پیچ خورد.تعادلمو از دست دادم ک یهو پسره منو گرفت تو بقلش بلند شد!😳😨🥵😵
لبشو نزدیک صورتم آورد که...
از زبان سوفی
وقتی رسیدیم خونه در رو باز کردم و برایان با امیلی که تو بقلش بود وارد شد
به اریک گفتم(دمدربده!بیا تو)نزاشت حرفم تموم بشه همینجوری سرشو انداخت پایینو رفت!گفتم:(مثل اینکه اصلا تعارف حالیت نیستا!)و رفتم تو و دیدم فرشای خوش رنگمون از همیشه نوتر به نظر میرسیدن...مبلای مخملیمون از همیشه بیشتر میدرخشیدن...
نرده و پله ها هم که نمای بهتری از خودشون نشون میدادن.گلادیس با روی خوش اومد نزدیک وگفت.(بانوی من!اومدین؟میبینم که دوستاتونم با خودتون آووردین)
و بعد یه لبخند پت و پهن تهویلم داد😐
از زبان سوفی:
در رو باز کردم و برایان با امیلی ک تو بقلش بکو داخل شد.به اریک گفتم:بیا تو!دم در بده)🙂
اریک اصلا نزاشت حرفم تموم شه و سرشو انداخت پایین و رفت تو!😐😑
گفتم:(مثل اینکه تعارف اصلا حالیت نیستا!)☺😐🤨
رفتیم داخل و دیدم کل خونه برق میزنه،فرشاد خوش رنگمون از همیشه نو تر به نظر میرسید...مبنای مخمل قرمز رنگ از همیشه بیشتر میدرخشیدن،نرده ها و پله ها هم نماشون بهتر شده بود!
گلادیس با روی خوش اومد نزدیک و گفت:خانم جوان!اومدین؟میبینم که دوستاتونم با خودتون آوردین!)
و بعد یه لبخند پت و پهن نشونم داد.
داشتم شاخ در میاووردم!چطور گلادیس یهو رفتارش تغییر کرد؟از این فکرا در مدموج یاد دوستای جدیدم افتادم(البته نمیدونم هنوز باید اسمشو دوست گذاشت یا نه)اولش گفتم نباید بهشون انقد زود اعتماد میکردم ولی یه حسی بهم میگفت باید بهشون اعتماد کنم چون انگار یه چیزی بین هر ۴ تامون مشترک بود و نخ نامرئی سرنوشت ما به هم گره خورده بود
راه افتادیم سمت اتاقم تو طبقه بالا.برایان امیلی رو گذاشت رو تختم .امیلی گفت:(سوفی!این خدمتکاری خیلی هم غیر قابل تحمل به نظر نمیرسه!به نظرم مهربونه. اونجوریام ک تو میگی نیست.)
با تعجب جواب دادم:(نه!نه!گولشو نخورید!الان پیش شما اینطوری رفتار میکنه!حتی جلو مامانم هم اینطوری باهام حرف نمیزنه؛نمیدونم الان چی شده ک اینطوری عوض شده)
اریک گفت:(قضیه چیه؟)منم براش کامل توضیح دادم.بعد امیلی گفت:(ب هرحال اگه خدمتکارتو طبق نقشه بیرون کنیم،مزاحمت از سرمون کم میشه...
گفتم:(نقشت چی هست حالا؟)برایان گفت:(قبلش باید پای امیلی رو پانسمان کنیم)من سریع دویدم جعبه کمک های اولیه رو برای برایان آوردم و گفتم:(من ک بلد نیستم پانسمان کنم)برایان جواب داد:(کاری نداره خیلی سادست.بسپارش ب من)و برام چشمک😉
ذهن من همون لحظه:😳😐😑🙄ودف؟🤨😟خدا بهت رحم کنه امیلی امیدوارم سَقَط نشی،امیدوارم زنده بمونی😆😂
از زبان امیلی
برایان اومد طرفم روی لبه تخت صورتی رنگ سوفی نشست و گفت:(شلوارتو بده بالا)گفتم:(وایسا ببینم!تو الان چی گفتی؟)😳😳😳😳😳😨
دستشو نزدیک پام آورد تا شلوارمو بده بالا!😬😵🥴😑(نویسنده ها همین الان:😁😄😅😂😂😂😂🤩😍😍😍😝🤪😈😈😈😈😈😈😈🙈🙈🙊🤗🤭🤭)
دستشو گرفتمو گفتم:(وایسا!وایسا!خودم...خودم انجامششش...میدم😑)
شلوارمو تا زانو بالا زدم.اونم شروع کرد ب پانسمان.
هم درد داشتم(نویسنده اول:یجوری میگه درد داشتم انگار...نگم بهتره😑...نه بزار بگم...انگار درد...ز*ا*ی*م*ا*ن داره😅🤣.نویسنده دوم:ایده منو مسخره نکن هیچ کلمه ی دیگه ای برای توصیفش پیدا نکردم😐☹😠.توافق:لعنت ب ذهن منحرف😂😂😂☺)
هم قرمز شده بودم☺🍅
اما تنها کاری ک میتونستم انجام بدم این بود ک زل بزنم بهش...محو چشمای عسلیش شده بودم و نگاه مهربونش...بهم نگاه کرد و با لبخند گفت:(تموم شد😁😊)
نمیدونم چرا نگاهشون از روم بر نمیداشت منم ک هنوز بهش خیره شده بودم،رومو برگردوندم و نگاهمون انداختم ب درو دیوار.چون نمیتونستم چشم تو چشم شدن باهاشون تحمل کنم...تنوع آور نبود...یه جورایی ی برق خاصی تو چشاش داشت ک حس سنگینی داشت...
از زبان سوفی
گفتم:(امی_مخفف امیلی_نقشتو به مام بگو)
امیلی گفت:(همه بیاید جلو تر...)
برایان و اریک گفتن:(ولی آخه چرا بیرونش کنیم؟بس نیس برامون غذا درست میکنه؟)
(نویسنده اول:از دست این پسرای مغز فندقی خنگول😑😖🤦♀️🤦♀️نویسنده دوم:و البته خیلی شکمو😐😶🤦🏼♀️)
گفتم:(نه خیر!لازم نکرده بمونه...حتی واسم ناهار درست نکرد! )
اریک گفت:(اوووووو.پس باید بندازیم بیرون😐) /نویسنده اول:خوب شد فهمیدی نابغه/
برایان هم اوکی داد.امیلی نقشش رو کامل توضیح داد و من گفتم:(پس چرا وایسادین!شروع کنیم دیگه)
رفتم پیش گلادیس تا ی سرو گوشی آب بدم ببینم گلادیس کجاست،چیکار میکنه و سرگرمی کنم.امیلی با کمک برایان رفتن توی انباری طبقه بالا تا یکم خرت و پرت واسه خراب کاریمون بیارن😅😄😁
اریک هم منتظر من بود ک گلادیس رو سرگرم کنم و اون بتونه دست ب کار بشه و کاراشونو کم کم شروع کنیم...
خب بچه ها ببخشید میدونم خیلی منتظر موندید ولی قول میدم جبران کنم و منو خواهرم دیشب تا ساعت 2 بیدار بودیم و برای پارت بعد برنامه ریزی کردیم و اتفاقا رو چیدیم😊🥵🤕🤒😩🥱🥱
چون در طول روز واقعا نمیتونیم به اینجور کارا برسیم و همش میمونه واسه شب.احتمالا شما این پارت رو بعد از روز شنبه ک تحویل سال هست میبینید و ب خاطر همین از همین الان میگم عیدتون مبارک.خب امیدوارم خوشتون بیاد و میدونم ک الان ب خونم تشنه اید ک چرا انقد دیر گذاشتم این پارتو بازم معذرت میخوام.تو قسمت نتایج هم نظر سنجی گذاشتم دوست داشتید جواب بدید تو کامنتا.
آنچه خواهید خواند:
سوفی و دوستاش کلی کار بامزه و خنده دار انجام میدن،گلادیسو اذیت میکنن تا اینکه...نه نمیگم گلادیس رو موفق نیشن بیرون کنن یا نه منتظر پارت بعد باشید و خودتون ببینید گلادیس رو بیرون میکنن یا نه😉
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
لایک کردم😗✌🏻
چرا پارت بعد نمیاد؟لطفا زودتر بنویس تمام داستانایی که جالبن قطع شدن😕😕😕
میدونی چیه اصلن حسش نیس😐💔تا ی جایی تایپش کردم دیگه حال ندارم بقیشو تایپ کنم راستش اصلن وقت ندارم
خیلی داستانتون جالبه ، منتظر پارت بعدی ام 🌸
ممنون. درحال تایپ شدن...
عالی بید❤🥺
آجی میشی؟ 💛💟💜
نامت را برای گلمنگلی من یه اصل بده بی زحمت.اونوقت منم تصمیم میگیرم.اسم منم نرگس هستش
14 سالمه
آرمی،بلینک،اکسوال،استی،و کلا یه کیپاپر هستم
اوتاکو نیز میباشم
زبان انگلیسیم فوله😎
و در دوره زبان آموزی زبان کره ای هستم 😆😍😍🤩
بعد اونم ب امید خدا زبان ژاپنی رو یاد خواتم گرفت
بعد...
اوووومممممم...عاشق آهنگم،یعنی کلا بدون آهنگ زنده نمیمونم،کیلاگر و سی درامر هم هستم
نویسنده گیم بد نیست خیلیم علاقه ندارم ولی از رمان خوندن و رمان نوشتن خوشم میاد.
رنگ بنفش،آبی،صورتی رنگای مورد علاقمن،
عدد موردعلاقه۷
چه عجب اومد 😐😐😐
من تازه دیدم 😐😅
عالی بود مثل همیشه
جواب ۱ : آره
جواب ۲ : آره
انشالله بعدی رو زود میزاری دیگه ≖‿≖
بعله به امید خدا
اخخخخ بلاخره اومدددد بعد دوسه ماه😐😐عالیییییی چالش ۱:اره اره😈😈چالش ۲:اممم اینو دیگه نمیدونم......راستی به تست منم سر بزن اگه دوست داشتی و اینکه اگه پارت بلد نیاد من خودمو تو افق محو میکنم🔫😐
😂😂😂رفتی منم ببر طعریفشو زیاد شنیدم ولی خو پارت بعدی رو کاغذ آماده شده فقط مونده تایپ و آپ شدنش تو تستچی
سلام
من تازه با داستانت آشنا شدم
واقعا محشر بود
چالش اول =آره حتما
چالش دوم =به نظرم بعضی از اسلایدهایی که هیجان داره و میخوای یک جوری داستان را توصیف کنی عکس بزار
ممنون
اوکی ممنون ک نظر دادی برام مهمه ک بدونم چطور بیشتر از داستان لذت ببرید.
دلم واسه گلادیس می سوزه بعد از این همه خدمت حالا می خوان توی این وقت شب بکننش بیرون
عرررررررررررر
نظر سنجی :
1 نه گناه داره
2 اگه لازمه حتما نباید سر هر اسلاید عکس بزاری هر وقت که لازمه بزار
ممنون بابت تست خوبت
خواهش عزیزم ممنون ک نظر دادی😊
هورااااااااااااا 😅😂 بالاخره اومد
جواب 1 اره
جواب 2 اره
ببخشید دیر شد لاوم.
ممنون ب خاطر نظرت