_مغازه ی ردا فروشی_
اخرین نفس های تابستان ملال اور ان سال بود و ساحره های اینده برای تحصیل خود اماده میشدند
صدای گرم خانم اینگلهارت از اشپزخانه به گوش میرسید_بلندشید تنبلا صبحونه حاضره! نباید دیر برسیم
اسکارلت با بد خلقی از طبقه ی بالای تخت پایین پرید و تلو تلو کنان به سمت میز نهار خوری حرکت کرد
_آییی پام له شد! تخت مزخرف
طبق معمول هنری کله ی سحر از خواب بیدار شده و به تمرین کوییدیچ با پسران همسایه رفته بود و حالا هم برگشته بود تا وسایل هاگوارتزش را جمع کند
با طعنه گفت_ظهرت بخیر تنبل خانم! چت شده؟ هنوز خوابی؟
اسکارلت با غر و لندی گفت_ نخیرم! تو زیاده روی میکنی. کدوم ادم عاقلی ساعت پنج صبح میره تمرین کوییدیچ؟
هنری تندی جواب داد_ خب معلومه منم بودم اگه تا دوازده شب با دوستام تو خونه درختی جلسه میزاشتیم ، عاقلانه نبود که پنج صبحم برای کوییدیچ از خواب پاشم!
اقای اینگلهارت که پوشه ای بزرگ از بدهی و قرض های تعمیر اجاق گاز و بخاری در دست داشت با بی حوصلگی گفت_ تمومش کنین بچه ها. انقدم مادرتونو معطل نکنین و برین صبحونتونو بخورین
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالیـــــــــ بود❤❤❤❤❤❤🙌🏻
متشکرمم^^💜💫