
_مغازه ی ردا فروشی_ اخرین نفس های تابستان ملال اور ان سال بود و ساحره های اینده برای تحصیل خود اماده میشدند صدای گرم خانم اینگلهارت از اشپزخانه به گوش میرسید_بلندشید تنبلا صبحونه حاضره! نباید دیر برسیم اسکارلت با بد خلقی از طبقه ی بالای تخت پایین پرید و تلو تلو کنان به سمت میز نهار خوری حرکت کرد _آییی پام له شد! تخت مزخرف طبق معمول هنری کله ی سحر از خواب بیدار شده و به تمرین کوییدیچ با پسران همسایه رفته بود و حالا هم برگشته بود تا وسایل هاگوارتزش را جمع کند با طعنه گفت_ظهرت بخیر تنبل خانم! چت شده؟ هنوز خوابی؟ اسکارلت با غر و لندی گفت_ نخیرم! تو زیاده روی میکنی. کدوم ادم عاقلی ساعت پنج صبح میره تمرین کوییدیچ؟ هنری تندی جواب داد_ خب معلومه منم بودم اگه تا دوازده شب با دوستام تو خونه درختی جلسه میزاشتیم ، عاقلانه نبود که پنج صبحم برای کوییدیچ از خواب پاشم! اقای اینگلهارت که پوشه ای بزرگ از بدهی و قرض های تعمیر اجاق گاز و بخاری در دست داشت با بی حوصلگی گفت_ تمومش کنین بچه ها. انقدم مادرتونو معطل نکنین و برین صبحونتونو بخورین

سر میز صبحانه خانم اینگلهارت روزنامه ی پیام امروز را مطالعه میکرد و با تاسف سر تکان میداد _واقعا که! پس نقش وزارت سحر و جادو این وسط چیه؟ مگه نباید یه فکری به حال این گند کاریا بکنن؟ اسکارلت همینطور که هول هولکی بند پوتینش را میبست تکه ی بزرگی کیک در دهانش گذاشت و کلاه جادوگری کهنه و بزرگش را روی سرش گذاشت و دوباره چند سیب بزرگ قاپید و توی کیفش انداخت _من دیگه رفتم خدافظ! خانم اینگلهارت بهت زده گفت_عه عزیزم امروز قرار بود بریم ردا بخریما! اسکارلت همینطور که در را میبست گفت_راس دو خونه ام جسیکا ، اماندا و کارنلیان سرپیچ جاده منتظرش بودند هرسه با سرعت به طرف خانه درختی رفتند کارنلیان همینطور که با نگرانی دور میز قدم میزد گفت_ افتضاحی بار اومده که حتی فکرشم نمیتونین بکنین! همگی با تعجب به او خیره شدند کارنلیان اخم هایش درهم رفت و ادامه داد_ از اولشم میدونستم انجام اون طلسم مزخرف ترین کار ممکنه! اماندا که خونش به جوش امده بود گفت_ د بگو چیشده خب کارنلیان چشم غره رفت_اون کرم ابریشم با طلسم احمقانمون تبدیل به ی هیولای بزرگ شده و نصفه شبی رفته و تماام محصولات کشاورزی خانم ویلکینسون رو تیکه و پاره کرده! جسیکا محکم به پیشانی اش زد و گفت_ به خاک رفتیم خانم ویلکینسون کابووسه کاابووس
کارنلیان ادامه داد_ ولی خوشبختانه هنوز به طرف کدو تبنل ها نرفته پس نقشه از این قراره قایمکی میریم زمین کدوها و منتظر میشیم تا اون بیاد بعدش اسکارلت با طلسم پرواز اونو تو هوا نگه میداره در اخر به یه سطل بزرگ از اب نمک احتیاج داریم تا طلسمو باطل کنه اسکارلت با بی میلی گفت_ واای یکم عاقلانه فکر کن! ما حتی هنوز مدرسه نرفتیم که بخوایم طلسم و ورد بگیم حالا عم با طلسم پروازی که نصفه نیمه بلدیم ، میزنیم یه دردسر دیگه درست میکنیم جسیکا گفت_ باهات موافقم اسکارلت ولی چاره ای نداریم ، هممون راس ساعت دو باید بریم کوچه دیاگون و زمان زیادی هم نمونده
کارنلیان ادامه داد_ ولی خوشبختانه هنوز به طرف کدو تبنل ها نرفته پس نقشه از این قراره قایمکی میریم زمین کدوها و منتظر میشیم تا اون بیاد بعدش اسکارلت با طلسم پرواز اونو تو هوا نگه میداره در اخر به یه سطل بزرگ از اب نمک احتیاج داریم تا طلسمو باطل کنه اسکارلت با بی میلی گفت_ واای یکم عاقلانه فکر کن! ما حتی هنوز مدرسه نرفتیم که بخوایم طلسم و ورد بگیم حالا عم با طلسم پروازی که نصفه نیمه بلدیم ، میزنیم یه دردسر دیگه درست میکنیم جسیکا گفت_ باهات موافقم اسکارلت ولی چاره ای نداریم ، هممون راس ساعت دو باید بریم کوچه دیاگون و زمان زیادی هم نمونده
اماندا غرغر کنان گفت_ولی اخه کدوم مامانی دو کیلو نمکو دو دستی تقدیمت میکنه دریغ از یک سین جین کردن ساده؟ نل، بهتر نیست به جاش از پودر سنگ سفید استفاده کنیم؟ چون الان کلی ازش تو انبار خونه درختی داریم تقریبا کارش با نمک یکیه کسی مخالفت نکرد بنابر این دخترها طبق برنامه به خانه ی خانم ویلکینسون رفتند. وحشت به تن هر چهار نفر رفته بود جسیکا با لکنت چیزی میگفت_ او...اون..اونجارو..ببینین همگی با نا امیدی به زمین بزرگ کدو تنبل های نفله شده نگاه میکردند تا اینکه صدای وحشتناکی از خانه ی خانم ویلکینسون بلند شد _اتفاقی افتاده؟ به نظرتون بریم در بزنیم؟ من دارم میترسم اماندا با صدای لرزان گفت_نه بیاین برگردیم اینجا امن نیست اسکارلت که از همه جسور تر بود سمت در خانه رفت و کلون را کوبید کسی جوابگو نبود دوباره کلون را کوبید سرانجام خودش در را باز کرد ام؟ خانم ویلکینسون؟ خونه اید؟ صدای خر خری از اشپزخانه امد سوسوی نور از در انبار فضا را ترسناک تر میکرد ناگهان صدای جیغی از خانه بیرون امد کارنلیان گفت_حتما اسکارلت مشکلی براش پیش اومده بجنبید هر چهار نفر با چیزی روبه رو شدند که نباید میشدند هیولا علاوه بر محصولات کشاورزی وسایل خانه را هم خورده بود و حالا خیلی بزرگتر شده بود ،خیلی خیلی بزرگتر
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیـــــــــ بود❤❤❤❤❤❤🙌🏻
متشکرمم^^💜💫