
لوسین پوزخند زد:《میبینم که از دیدنم خوشحال و شکه شدی.دلت تنگ شده بود؟شایدم منتظر کسی بودی؟اخه کی به تو اهمیت میده جوجه فانی کثیف؟واقعا فکر کردی میتونی سر من رو شیره بمالی و واسه ی خودت ول بچرخی؟تو چی؟از زندیگیت سیر شدی که به این جوجه کمک میکنی؟فکر میکردم پاینز ها به همون اندازه که شجاعن باهوشم هستن.فکر کنم اشتباه میکردم . چه دختر،چه پسر هر دو معیوبن》 میبل فایت:《اره اشتباه کردی و میکنی.ما خودمون خواستیم بیفتیم توی تله ی بچگانه و مسخرت .متاسفانه درکش برای مغز کوچیک تو خیلی سخته》 لوسین غرید:《بهت ادب یاد ندادن ؟ عیبی نداره یه کاری میکنم حتی حرف زدن هم یادت بره》 می خواستن از توی تله درش بیارن و اذیتش کنن. دیپر:《اونو ولش کنید.شما مشکلتون با منه》 یه ضربه به سر میبل فایت زدن و بیهوشش کردن. لوسین:《باشه.ولش کردیم》 داد زدم:《چیکارش کردید؟》
لوسین:《تو که انتظار نداشتی ولش کنم بدو بدو بره به همه بگه مگه نه؟معلومه که داشتی چونکه تو یه فانی احمق و بی ارزشی》 رو به افرادش دستور داد:《این جوجه کوچولو رو بیارید.دختره رو هم بندازید کنار اون پسره 》 تقلا میکردم اگر دوباره به قصر تاریک بر میگشتم احتمال زنده موندنم ۱ درصد بود.لوسین صبرش تموم شد،یه مشت توی صورتم کوبید که از دست نگهبانایی که محکم گرفته بودنم پرت شدم روی زمین.شدت و زور مشتی که روی صورتم فرود اومد کاری کرده بود که نگهبانایی که محکم گرفته بودنمم نتونستن من رو توی دستاشون نگه دارن، از دستشون سر خوردم و روی زمین افتادم.دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا اورد. لوسین:《جرئت داری دوباره تقلا کن تا همین جا به زنجیر بکشمت و کاری کنم که لباسات تیکه تیکه بشن،بخشی از بدنت نمونه که زخمی و کبود نباشه .کاری میکنم که زجر بکشی،کاری میکنم که نتونی جزء کوچیکی از بدنت مثل ابروهات رو تکون بدی.جلوی همه خوردت میکنم،ریشه ی خانوادت رو از روی زمین میکنم》 میخواست چی رو به کی ثابت کنه؟ نمیدید که همین الان هم به اندازه کافی شکستم؟ شاید هنوز به اندازه ای نبود که خوی وحشی اون رو اروم کنه؟ برای یه کتاب انقدر ازم تنفرت داشت؟ کی فکرش رو میکرد بخاطر ورداشتن یه کتاب بدون اجازه ی مالکش باید انقدر تقاص پس بدم؟
چه برسه تا حدی برسه که بخواد نسل خانوادم رو از روی زمین محو و منقرض کنه؟ میتونستم یه بار دیگه روشنایی خورشید رو ببینم؟ شاید باید خداحافظی میکردم دیگه قرار نبود ببینمش،به هیچ وجه از زیر دستش جون سالم به در نمی بردم. این سری از سری قبل عصبانی تره. فقط میخواست بهم درس عبرتی بده اما الان چی؟ میخواد که کسی دیگه از نسل من روی زمین باقی نمونه. دیوونه بود یا حق داشت؟ رشته ی افکارم با بلند کردن و کشیدنم روی زمین توسط نگهبان ها پاره شد. کسی برای نجاتم میومد؟ معلومه که نه. اخه کی دلش میخواد یه احمق دردسر ساز رو نجات بده؟ میسو؟روح کهکشان؟نگهبان ابی؟دیپر فایت؟ماسون ریورس؟ اونها برای نجات من نمیان. اگر حماقت از خودم نبود شاید،اما نه،توی این شرایط نمیان. این پایان من بود باید باهاش کنار میومدم . منجی یا شوالیه ای در کار نیست فقط خودمم.دیپر. دیپری که خودش باعث نابودی خانوادش شد.
دیپری که با دستای خودش اجازه داد خانوادش از ذهنش پاک بشن تا توی لحظه های زندگیش توی حسرت این باشه که خانوادش رو ندیده،نتونسته بگه چقدر متاسفه،نتونسته بود بغلشون کنه و بگه چقدر دوستشون داره یا چقدر خوشحاله که دیگه فقط یه تصور پوچ توی ذهنش نیستن. متوجه نشدم کی به قصر تاریک رسیدیم. از همونجا دیگه خوش امد گویی گرمشون شروع شد. هلم دادن روی زمین پرشیشه ای که واسم تدارک دیده بودن . لوسین :《زود باش منتظر چی هستی ؟چهار دست و پا برو داخل وگرنه خودم روی زمین میکشمت.راه بیفت》 زیر لب بد و بیراه بهش میگفتم و چهار دست و پا راه میرفتم. وقتی به اتاقی که توش شکنجم می کردن رسیدیم بیخیال شدن و فقط با لگد منو پخش زمین کردن . از پاهام گرفتن و کشیدنم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت جدید قلم خونین و پیوند بعد ها رد شد برای همین دیگه توی تستچی تست نمیسازم
قلم خونین رو که توی quatev ادامه میدم اما پیوند بعد ها کلا پروژشش بسته میشه تا شاید چند ماه دیگه یا هیچوقت نمیدونم اما میدونم دیگه تو تستچی تست نمیسازم
بسیار زیبا بود 😐☕
مرسی💙
میشه بگی دختری یا پسر؟:/
(انتظار نداشته باش از رویه اسمت بفهمم من سوادم بدجور خرابه😐)
آها، الان رفتم معرفی اولین تستت رو خوندم فهمیدم 😐☕
دخترم 😅
زیبا بید، بشدت زیبا بید😐🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️
اثر پیکاسوست 😅
معلوم است که زیباست 😅
با خود چه فکری کردی فرزند؟😅
کار های جنابعالی همیشه زیباست😐☕🌺❤️🤝
متاسفانه هیچی ازش یادم نیست باید برم بعدا از اول بخونم😐☕
ببخشید همش تقصیر منه💙
باید زودتر میزاشتم و غیبم نمیزد💙
💙🌸💐
نه بابا اصلا عیب نداره
عالیییی بود😍😍 پیشاپیش عیدت مبارک🥳🥳🥳
مرسی اصلا یادم رفته بود نزدیک عیدیم😅
عیدت مبارک💙