یکی صدام کرد...برگشتم دیدم جونگکوک بود یه لحظه خشک شدیم هم من هم ماری بعد به هم نگا کردیم ماری جیغ زد ولی من بی تفاوت وایساده بودم و خوشال بودم -ب...بله +میگم دلت میخواد سوار شی؟ -(اون بنز مشکی بووود مگه میتونم سوار نشم؟؟؟؟) آ..آره باشه ماری خدافظ ماری:ص...صبر کن کجا میری منو ببین اهه اهه ببین مریضم حالم خوب نیست نر....رفت من برات کادو خریده بودم آخه....از زبون ماری:تنها تو خیابون راه میرفتم هوا واقعا سرد بود رفتم نشستم کنار خیابون حال نداشتم برم خونه بعد از چند دقیقه بلند شدم چراغ قرمز بود و عابر سبز بود من تقریبا وسط خیابون بودم که یا ماشین داشت با سرعت به سمتم میومد برگشتم بهش نگا کردم و یکی منو به عقب کشید و افتادم زمین واقعا گریم گرفته بود =حا...حالت خوبه چیزیت نشد؟خانم حواست کجاس نزدیک بود بمیری ×😭من واقعا معذرت میخوام😭ببخشید (برگشتم به صورتش نگاه کردم اون چطور ممکنه نه ینی چی اون عررررررر یونگیییییییییییییییییییییی.....
عررررررررررر خیلی خوب بودددد
میشه داستان بعدیت از تهیونگ باشه؟؟؟
دراذابم که چرا انقدر کم میزاری
عرررر
عالی
بع نازم تا و ادامه نداره ایا؟
ای جان امروز پارت ۴ رو مینویسم 😂