عشق رویایی💙(p³)

هایییی کیوتام اینم پارت ۳ لطفا حمایت کنید...🥺

های کیوتا لطفا این پستو لایک کنید🥺و منو اگه دوست داشتید فالو کنید😊😍بریم سراغ داستان

یکی صدام کرد...برگشتم دیدم جونگکوک بود یه لحظه خشک شدیم هم من هم ماری بعد به هم نگا کردیم ماری جیغ زد ولی من بی تفاوت وایساده بودم و خوشال بودم -ب...بله +میگم دلت میخواد سوار شی؟ -(اون بنز مشکی بووود مگه میتونم سوار نشم؟؟؟؟) آ..آره باشه ماری خدافظ ماری:ص...صبر کن کجا میری منو ببین اهه اهه ببین مریضم حالم خوب نیست نر....رفت من برات کادو خریده بودم آخه....از زبون ماری:تنها تو خیابون راه میرفتم هوا واقعا سرد بود رفتم نشستم کنار خیابون حال نداشتم برم خونه بعد از چند دقیقه بلند شدم چراغ قرمز بود و عابر سبز بود من تقریبا وسط خیابون بودم که یا ماشین داشت با سرعت به سمتم میومد برگشتم بهش نگا کردم و یکی منو به عقب کشید و افتادم زمین واقعا گریم گرفته بود =حا...حالت خوبه چیزیت نشد؟خانم حواست کجاس نزدیک بود بمیری ×😭من واقعا معذرت میخوام😭ببخشید (برگشتم به صورتش نگاه کردم اون چطور ممکنه نه ینی چی اون عررررررر یونگیییییییییییییییییییییی.....

ماری:واووووووووووووووووووووو یونگیییییییی شیییییییییییی (اومدم پاشم وایسم پام داشت خون میومد) اوه ش*ت پام شکسته فک کنم یونگی:پات؟پات شکسته بعد داری راه میری؟ ماری:نه این اصن مهم نیسسس مهم اینه من برای اولین باره دارم شمارو میبینمممم واو گاد یونگی:الان پات درد نمیکنه؟ ماری:نه من خوبم فقط نمیتونم راه برم ولی میشه باهم یه عکس بگیریم؟ یونگی:الان تو این وضعیت؟ ماری:به هر حال الان من خونه ندارم شب همینجا میمونم فرقی نداره این وضعیت یا اون وضعیت بیا عکس بگیریم جان من بعد من تاکسی بگیرم برم بیمارستان یونگی:بیا ببرمت بیمارستان ماری:نمیتونم راه برم یونگی:بیا رو کولم سوار شو ماری:(عرررر)اوکی تنکس یونگی:(چقد راحته باهام واو)خب الان حات خوبه(چقد سبکهههه)خب بریم ماری:پامو گچ گرفتن و من با عصا به سمت در بیمارستان رفتم یونگی هنوز داشت پشتم میومد منم خرذوق بودم یونگی:خب دیگه میتونی بری خونتون ماری:خونمون کجاس یونگی:خونه نداری ؟ ماری:نه فروختم یونگی:چرا فروختییی؟؟؟ ماری:ا.ت به پول برای عمل جراحی مامانش نیاز داشت من خونمو فروختم تا پرداخت کنیم یونگی داشت با دهن باز به ماری نگاه میکرد تا...

امیدوارم خوشتون اومده باشههه🥺💕لایک و کامنت و فالو یادتون نره 😊💕