
اگه نمیخواین کلهم رو بکنین که دیر گذاشتم برین بخونین😐❤

من آمدم من آمدم😄 با چندتایی جواب آمدم😁 بقیه هم که سوال ندارن برن اسلاید بعد😐❤.... سوال ۱. انرژی.. اولین بار توی پارت ۲۵ بهش اشاره کردم.. ۲. برای چیزی نیست😐 اگه منظورت اینکه مال چیه.. مال بریجته.. ۳. چون داره تموم میشه دیگه🤣 ۴. چون کلا مغز من به این سمت تمایل داره😐❤ داستان های رمان مورد علاقهم (خارج از تستچی) اینان=> مایکل وی (یه سری بچهی ۱۴ ساله دارای قدرتهای مربوط به الکتریسیته😐❤) مجیستریوم (مجیستریوم اسم مدرسهی جادوگریه😂❤) رستاخیز آتلانتیس (از اسمش پیداست😐❤) و جدا از این خود میراکلس هم جادوییه دیگه😐 نیست؟... ۵. نمد😐 ۶. نمد😐 حوصله نداشتم
(((کمی از قبل شروع میکنم یادتون بیاد ماجرا چیه))) آدرین (((آدرین شماره دو😐))) گفت (چی میگی؟! کدوم دختر؟ ابر قدرت کجا بود؟ ...) نزاشتم حرفش رو تموم کنه.. دستش رو کشیدم بردمش توی گوی نورانی.. با تعجب به اطراف چشم دوخته بود.. بعد برگشت و دوباره به دیوار نورانیای که ازش عبور کرده بودیم نگاه کرد (اینجا چقدر ساکته!) _(همینطوره!).. با انگشت به دو پیکر توی آسمون اشاره کردم.. دو انسان.. دو دختر.. نمیتونستم تشخیص بدم که دقیقا چه اتفاقی در حال رخ دادنه ولی میشد فهمید که اون ها در حال مبارزهن.. آدرین هم با نگاهش مسیر انگشتم رو دنبال کرد.. نگاهش کردم (اون دختر مو آبی.. ازش محافظن کن!) نگاهم کرد.. نگاهی که درش سوال "هان؟!" پنهان شده بود.. به طرز برداشت خودم از سوالش خندهم گرفت.. به جاش لبخندی زدم..
آدرین پرسید (دقیقا چرا باید اینکار رو بکنم؟) گفتم (چون من نمیتونم..) _(خب به من چه!) ای بابا.. این چرا اینجوری بود؟ نگاهی به انگشتر انداخت.. بعد گفت (که گفتی بهم ابر قدرت میده.. هان؟) _(آره) _(چجوری؟) شاید نظرش عوض شده بود... شاید میخواست کمک کنه.. بهش گفتم (فقط بزارش توی انگشتت و بگو پلگ کلاوز اوت..) قبل از هیچ توضیح اضافهی دیگهای نور سبز رنگی پدیدار شد و بعد، اون تبدیل شده بود.. راستش لباسش اصلا شبیه لباس من نشده بود... لبخندی زد (((یه لبخند اینجوری😏))) بعد نگاهی به لباسش انداخت.. گفتم (میتونی از میلهت برای بالا رفتن استفاده کنی..) _(خیلی زود گول میخوری!) ها؟! چی داشت میگفت؟ نفهمیدم چی شد.. ولی بعد از احساس دردی توی پهلوم متوجه شدم که با فاصله از آدرین روی زمین افتادم.. اون بهم ضربه زده بود! موضوع چی بود؟ صبر کن!......
اون زیرک بود... به علاوه آب زیرکاه.. دروغگو و.. رفتار سرد و خشکی داشت.. همهی این ویژگیها من رو یاد یه نفر میانداخت.. فیلیکس؟؟؟ اما.. مگه اون آدرین نبود؟ نسخهی دیگهی من توی این جهان.. اما شاید من نسخهی دیگهای نداشته باشم.. و این به دلیل علت وجودمه... میراکلسها! بلند شدم و روی زمین نشستم.. به اون که هر لحظه داشت بهم نزدیک و نزدیک تر میشد نگاه کردم.. پوزخندی زدم.. یعنی واقعا دو دستی میراکلس گربه رو داده بودم به فیلیکس؟ گفتم (بس کن فیلیکس!) _(فیلیکس کیه؟ من آدرینم!) **از زبون مرینت** بعد از یه نبرد نسبتا طولانی، این بریجت بود که برنده شده بود.. از وقتی که میراکلسم رو از دست داده بودم قدرتی به دست آورده بودم که هنوز نمیتونستم درست کنترلش کنم.. و همین باعث شده بود در مقابل بریجت کم بیارم.. روی خرابههای یه خونه افتاده بودم..
البته اون خونه از اول خراب نبود.. وقتی که بریجت من رو به این سمت پرت کرد قسمت قابل توجهی از خونه ویران شد... داشتم از درد به خودم میپیچیدم.. نای هیچ کاری نداشتم.. بریجت قدرتمند بود.. خیلی قدرتمند! پلکهام رو روی هم گذاشتم.. خاطرهی چند دقیقهی پیش جلوی چشمم نمایان شد.. صدای بریجت از توی خاطرهم اومد وقتی که ازش پرسیده بودم که اون کیه... (من؟!... کسی که قراره تو رو بکشه!) چشمهام رو باز کردم.. شاید این آخرین فرصتم برای زنده موندن بود.. بریجت بالای سرم ایستاده بود و با لبخند شیطانی نگاهم میکرد (خب؟ چه حسی داری؟) قرار بود چه حسی داشته باشم؟ اصلا چرا این سوال رو پرسید؟ بریجت نشست و صورتم رو توی دستش گرفت و خطاب به من گفت (عزیز دردونهی مامان!) فقط نگاهش کردم..
چیکار باید میکردم؟ کمی که گذشت پرسیدم (نمیفهمم.. منظورت چیه؟) پوزخندی زد.. نگاهم به پایین ساختمون افتاد.. کمی اون طرف تر... به نظر میرسید ادرین هم درگیر یه درگیریه.. اشکهام جاری شدن.. بریجت ایستاد و بهم نگاه کرد.. من فقط میخواستم برم خونه.. دلم برای خونه، مامان، بابا، ماجراهای مسخره و نقشههایی که برای رسیدن به آدرین میکشیدم، دوستام و خیلی چیزای دیگه تنگ شده بود... چی شد که کارم به اینجا رسید؟ واقعا چی شد؟ من داشتم مثل هر آدم دیگهای زندگیم رو میکردم که یهو کلی بدبختی روی سرم آوار شد.. و حالا.. حالا اینجام.. و حتی نمیدونم چرا.. چشمهام رو بستم و به خونه فکر کردم.. به خاطراتم.. دوستام، خانوادم، جیسون، آدرین... اونا همه منتظر من بودن.. تا پا شم.. نباید ناامید یه گوشه میافتادم..با درد سعی کردم بشینم..
بریجت گفت (به نظر میرسه خواهر سر سختی دارم!) گیج شده بودم.. سعی کردم مفهوم حرفش رو متوجه بشم.. ولی نمیفهمیدم.. بیخیالش.. ایستادم! درد سراسر وجودم رو فرا گرفته بود.. سعی کردم دستم رو به جایی بگیرم تا بتونم وایسم.. اما هیچ جایی نبود.. بریجت هم تمام این مدت مثل یک عدد بیکار منتظر مونده بود پاشم.. با هر زور و بدبختی بود ایستادم.. اما بریجت با یه هل کوچیک من رو دوباره انداخت.. انگار این کار براش سرگرمی بود.. چیکار باید میکردم؟ **از زبون آدرین** برای بار هزارم فیلیکس داشت من رو زمین میزد.. نگاهی به انگشتر انداختم.. از جام پریدم.. انگار هر چی بیشتر ازش استفاده میکرد بیشتر به حالت انفجار در میاومد.. رگههای سبز بیشتری روش نقش بسته بودن.. داد زدم (مراقب باش!) فیلیکس فقط نگاهم کرد و پوزخندی زد (مراقب چی باشم؟) بعد به سمتم اومد..
از روی زمین بلند شدم و نشستم (مراقب اون انگشتر باش.. انگار داره منفجر میشه!) بی اعتنا به حرفم برای بار هزار و یکم، اول از روی زمین بلندم کرد و بعد به جایی دورتر پرتم کرد! یکی بیاد اینجا ثابت کنه من عروسک نیستم که هر کاری بخواد باهام بکنه! خودش از این کار خسته نشده؟ اینبار قبل از اینکه به من برسه بلند شدم... و بعدش.. پا به فرار گذاشتم🏃🏼♂️... فکری به ذهنم رسید.. به سمت ساختمونی که مرینت روش بود رفتم.. واردش شدم و با عجله از پلهها بالا رفتم.. مرینت رو بی حال بالای سقف پیدا کردم.. سقف تقریبا نابود شده بود! بریجت پوزخندی زد (مثلا اومدی کمکش؟ یکی باید بیاد به خودت کمک کنه!) راست میگفت... واقعا کمک لازم بودم.. اما اگه نقشهم عملی میشد دیگه نیازی به چیزی نبود!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود;-)اصلا عیبی نداره که دیر گذاشتی مهم اینه داستانت عالی باشه که هست و باید برای داستان عالی صبر کرد;-)
🥺🥺 کامنتت خیلی حالم رو خوب کرد
مرسیی😘
خواهش میکنم;-)
عالیییی بود قشنگم🥺❤🌸
هدیههه🥺
تو داستان من رو میخونی؟🥺
یکی از بهترین عیدیهای عمرم رو بهم دادی🥺 (اینکه کامنت دادی)
عیدت مبارک😁
خوشحالم که خوشحالی:))💕
همچنین عید تو هم مبارک قشنگم ❤🫂
😄 مرسی
هدیه تو اکانتات دارن با هم بالش بازی میکنن؟😁
بل بل رابطه خواهر برادری دارن 😁😂
😂😂❤
عاولییی
مرسییییی😘
هوممممممممممم کم بود 😐ولی عالی❤️
میدونم😁
امروز پارت بعد رو میزارم🙃
به جواب سوالات رسیدی؟😅
اهوم 😐
خدا رو شکر😁
تو چرا همیشه پوکری؟😂
کیوته😐 تو نگاش کن😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
😂😂😂👋 بله بله کیوته..
یکی آنلاین بشه حوصلهم پوکید😐
من آنلاینم قربونت برم❤
مرسی🥺
چه خبر فدات شم؟!
هیچی قرار بود امروز کلاس داشته باشیم ولی دارن یکی یکی کنسل میشن😹
خوشحال و شاد و خندانم 😄
تو چه خبر قربونت برم؟🙃
عجب!
من که هیچی بیکارم! توی پروفایل بچه ها میچرخم!
عالی بود پارت بعدییییی
باشه امروز میزارمش😁
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍آنقدر عالیه که نمیشه گفت 😍
مرسی مرسی مرسی مرسی😍
❣️