10 اسلاید امتیازی توسط: 🎉Sharmin انتشار: 4 سال پیش 499 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها😃رسیدیم به پارت یکی مانده به آخر یکی از حساس ترین پارت ها😍این پارت هم هیجان داریم . هم خنده😂 . هم شادی😃 فقط امیدوارم تایید شه . من الان روز ۲۲ بهمن میزارمش😃😀😀 . بچه ها تا بخش ۳ کمه حجم پارت اما از بخش ۳ تا تونستم نوشتم و خیلی زیاد شد😄پارت آخر این فصل هم به زودی میزارم😃کامنت یادتون نرهه🥰🥰راستی یه دفعه عدم تایید خورد داستان😭اما دوباره گذاشتم
از چشم الکساندر:با ناتالی از بام خونه با چتر نجات فرار کردیم😓یا خدا
مرینت:🥱🥱خیلی خسته شدم باید یکم استراحت کنم امروز همش آرایشگاه بودم🤭آخه آدرینم چهقدر قشنگ خوابیده . با دستم موهاش رو نوازش کردم . رفتم تو اتاقم🥱سرم رو تا گذاشتم خوابیدم😴
...،،آدریییییین نههههه آدرییییین نروو نرو نرو نروو ،،،_مرینت این رو بفهم تو و آدرین برای هم ساحته نشدید دیگه چقدر باید مشکل بیاد جلوتون تا بفهمی🥺..،،_نههه آدرینن..
😖وای وای چشمام باز شد مرگ رو تو چشمای خودم دیدم😢نکنه روز عروسیم دوباره اتفاقی بیاد جلومون😣دیگه تحمل این کابوسا رو ندارم🥺بلند شدم . چشمام رو با دستم مالونوم . رفتم آشپزخونه و آب ریختم تو لیوان و خوردم . صدای خروپف آدرین میومد . آخه انقدر خسته بود که یادش رفت بیاد تا پیش هم بخوابیم😞 . رفتم دوباره تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم . هر کار میکردم دیگه خوابم نمیبرد🥺😥ای خدا
روز بعد:از چشم الکساندر: خب ببینید بچه ها خوب گوش کنید الان ما فقط یک نقشه دیگه پیش رومونه و بریدجت و ناتالی دستیار های شخصیه منن حالا گوش کنید شما هایی که تازه اومدید فردا به محض ورود مرینت و آدرین ما میریم در جریان قبل از اینکه بخوان ازدواج رو رسمی و کار رو تموم کنن ما جلوی جمعیت بمب دودزا میندازیم و آدرین آگراست رو به سرقت میبریم اما نامه ای با زور ازش میگیرم و به خانم دوپن چنگ میگیم اینو بنویسه: ...
_فهمیدیم الکساندر _خوبه اما حواستون باشه پلیس و هیچکی از این ماجرا بویی نمیبره همه ماسک داریم و همه با ماشین بدون پلاک میان ماموریت_چشم استاد🙏🏻👌
مرینت:داشتم اماده میشدم🥰دیگه وقتش بود😍🤭 . آلیا:مرینت ابرو هات خیلی بهم ریخته دختر بشین من درستشون کنم . من:آه آلیا😬دو روزه همش دارم آرایش میکنم😐پیش ۱۰ تا آرایشگر رفتم😐بسه از نظرم🥱ابرو هام خوبه آلیا . آلیا:نه دختر خیلی مشکی شده به حدی که مردم به جایی که عروسی شما رو ببینن همه نگاهشون میره رو ابروت و بهت میخندن دختر من تجربه دارم موقع عروسیم با نینو انقدر تمرین کردم تا اومد دستم😊 .من :با تعجب فراوون گفتم:😳تو با نینو ازدواج کردی و به ما نگفتی آلیا😖 . آلیا: آره🤓دختر باورت نمیشه انقدر آرایشگاه و تو راه باغ خریدن و تزئینشون بودم شانس آوردم لحظه اخر مادر پدرم یادم اومد بهشون گفتم🤓 . من:😐 (شارمین:مرینت یادم رفت بهت کارت دعوت عروسی آلیا رو بدم😝مرینت:شارمین دقیقا تو از ما چی میخوای😐کم بلا سرمون اومده😐💔شارمین:اهای مرینت احترام خودت رو حفظ کن من نبودم تو هم الان عروسی نمیکردی قسنگم😛مرینت:ساکت✊😐بذار برم بقیه کار های عروسی رو بکنم😄شارمین:من نخوام نمیتونی قشنگم😜مرینت:شارمین😐اذیت نکن دیگع از جون ما چی میخوای🙄شارمین:هچی🤑خواستم یکم اذیتتون کنم الان از اتاق فرمان طرفدارا خبر اومد مرینت بقیه داستان چی شد🧐پس بریم ادامش . مرینت: مشکل داری آجی🤨 . شارمین:😑بریم ادامه شکایت نکن آجیی😐طرفدارا الاف نیستن که😁)
از چشم بریدجت:سریع میدوییدم به سمت مرکز پلیس🤧باید سریع بهشون بگم نقشه الکساندر رو🥵رسیدم😓عرقم رو خشک کردم🥵سریع رفتم اتاق سروان . در زدم . گفت بفرمایید؛ رفتم تو سریع سلام علیک کردم . گفت:بریدجت چی شده . گفتم:هووووف میخواستم بگم نقشه الکساندر رو فهمیدم 😵 . گفت: چی میگی😮 . گفتم: نقشه ی تالار عروسی که باید از کجا بریم و چیکار کنیم هم دارم . دهنش دو متر باز موند😲؛گفت الکی میگی🤨 . گفتم:خب راستش نه🙄 . گفت: بده ببینم🧐 . گفتم:بفرما🤓📋 . نقشه رو دادم بهش . دیدشون گفت: خب این الان به چه شکله🦧 . گفتم: ببینید اینجا جاییه که عروس و داماد باید وارد بشن اینجا رو با علامت قرمز خط کشیده . از بالای ساختمون تالار الکساندر قراره اون شیشه ی سلختمون رو بشکونن با دستیاراش از هلیکوپتر بپرره با طناب پایین بیاد بمب دودزا بزنه آدرین رو بدزده ببره تو یه اتاق تهدید جانی بکنتش بعد به مرینت یک نامه بنویسه که آدرینم و ترکت کردم دیگه نمیخوامت دختره ی لوس و اینا بعد آدرین رو شاید بکشه شاید نه 😊 . قیافش پوکر شده بود😐 . گفت:چالش میدی منم بحرفم😂 . گفتم:خخخ چالشم برا شما😂 . گفت: ببینم خانه کاغذی و آقازاده معلومه زیاد دیده😐مانکن هم زیاد دیده با مخصوصا سریال دل😐 . این دقیقا نقشه ای که به دست آورده از مخلوط خانه کاغذی و آقازاده و مانکن و دل هست😐 . گفتم:خب😐 . گفت:😐خب حداقلش اینه که همه چی رو فهمیدیم😌🤓 . گفتم: ما اینیم دیگه 😀 . قیافش ترکیبی بود از:😐🤭 . گفتم:پس من برم دیگه . گفت:اهای بریدجت خونه خاله که نیست بمون کارت داریم میخوایم بهمون کمک کنی در این ماموریت . گفتم: ماجرا الکساندر تو عروسی مرینت رو میگی🤨 . گفت: پس نه سالگرد ازدواج عمم و شوهر عمم رو میگم😐 . گفتم:خب من اونجا مگه نباید با الکساندر باشم🤧لو میره ماجرا اگه باهاش نباشم🤧 . گفت: اولن میشه انقدر دماغت رو نکشی😐دوما تو بیا من بهت میگم چه کنی . باهاش رفتم توی راهرو همینجوری میرفت از این اتاق به اون اتاق تا رسیدیم به یک جایی که نوشته بود تمرین ماموریت های پاریس🧐 . رفت توش یهو دیدم یک عالمه پسر و دختر هم سن خودم یا بزرگتر دارن تمرین تیر زنی ، بکس ، کاراته ، جاسوسی میکنن😮 . گفت:دنبالم بیا بریدجت . گفتم:دارم همینکار رو میکنم😕 . رفتم جلو تر یهو پیش یه دختره خوشمل 😍 که بکس کار میکرد وایساد گفت معرفی میکنم بریدجت ، میا . میا ، بریدجت . چشمام برق میزد چقدر زیبا بود🤩 . گفت:آه همکار جدید برا ماموریت جدید اونم پسر اصلا بعد از اینکه یک هفته پیش اون دوست پسره بی لیاقتم ترکم کرد حوصله رفت و آمد با هیچ پسری رو ندارم حالا از خودت بگو😐 . پلیس گفت تنهاتون می زارم با هم بیشتر آشنا بشید بعد بیاید بهتون بگم نقشه رو . رفت از اتاق . گفتم: آووم سلام من بریدجتم . گفت:میدونم😐 . گفتم: چه خوب میا جان🥰 . گفت: جان! میخوای الان مخ بزنی😝 شکست خوردی آقا آقاها😄 . گفتم: مگه میشه از تو شکست خورد و رفتم نزدیکش یهو با یه مشت محکم کوبید تو صورتم👊🤕 . گفت:برو کنار ببینم میزاشتی یه دقیقه بگذره من رو ببینی . گفتم:آخه از همین الان عاشقتم . گفت:عه چه جالب خب بیا با هم بیشتر آشنا بشیم معلومه از اون جنتلمناشی😏 . گفتم:بریدجت هستم ۱۸ ساله از پاریس🙋♂️ . گفت:منم میا هستم ۱۷ ساله اهل کاليفرنيا ☺ .
گفتم:عاشقه اسمتم . گفت: این خوب رفتاری فقط تا پایان ماموریته بعدش دیگه نمیتونی بیای نزدیکم آخه من دیگه هیچ پسری رو آدم نمیبینم😏یه شعر برام بخون ببینم . گفتم:آم میا میا همه رو دیوونه کردی بازم موهاتو همونجوری مثل قدیما شرنه کردی😐 . قیافش:😐عجب چه شعری😐اما پسره همه نامردن😒 . گفتم:😐😐😐مگه من مثل بقیم🙃 . گفت:نزدیک تر بشی این دفعه یجوری میزنم کل صورتت سرویس شه ها😐 . گفتم:مگه سرویس قابلمس😐 . گفت:هه هه هه مزه پرون .
...
یهو پلیسه اومد گفت" آهای گفتم با هم آشنا شید که ماموریت رو با هم پاس کنید نه اینکه مخ بزنید😐
قیافه من: 😐 . قیافه میا: 😂 . قیافه پلیس:😳😬
...از چشم آدرین: داشتم تو ماشین راه میرفتم و آهنگ میخوندم : آندوست ور ایز یه یه یه ..... آندوست ور ایز یه یه یه ...تو فکر بودم:هعی بابا درسته زیاد بهم توجهی نداشتی اما دلم میخواست ببینی ازدواجم با مرینت رو 😔مامانی🥺کاش میتونستی عروسیمون رو ببینی😢 . رسیدم به تالار تا پول ۴ ساعت دیگه عروسی رو بدم از الان😁 . از ماشین پیاده شدم . درش رو قفل کردم😄خب چیکار کردم رفتم تو دیگه 😐 . مرده صاحب تالار تا منو دید تزئین کرد گفت بفرمایید آقای آگراست😊 . گفتم:دارم می فرمایم☺😐 . گفتن:خب حالا چی میخواید غذا برا عروسیتون بدید؟ . گفتم:اینجا پاریسه ها 😐 مرده میاد چند تا کلمه میخونه بعد من و مرینت همو میبوسیم تموم میشه میریم تو باغ پیش هم میشینیم و بعد کاملا تموم میشه 😐 دیگه غذاش چیه😑 . گفت:عجب😐حالا سگتون جک چطوره😛 . گفتم: وات😐تو به سگمون چیکار داری🤨 . گفت:آخه منم یه سگ دارم اسمش لوسیه😛یه نظریه داشتم که بیان سگامون با هم آشنا شن ببینیم نتیجه چی میشه😝 . گفتم:چی میزنی برادر😐معلومه چیز قوی ای هم زدی😐 . قیافش:😶 . گفتم:اومدم اینجا پول این تالار که گرفتم رو بدم . حالا قیافش رو :😛😛😛😛 . (😐) گفتم:بیا این کارت رو بگیر ۱۳۰۰ هزار دلار توشه😎 . گفت:😲این پولتون خیلی زیاده😄 . گفتم:برا خودت ، من پولدارم🤓 . گفت :خوش به حالت😒 . قیافه من:😐
از چشم الکساندر:😈دیگه داره موقش میشه ۳ ساعت تا عروسیشون مونده😈 . دوییدم رفتم اونور راهرو گفتم: بچه ها سریع وسایلاتون رو آماده کنید . (یه گروه ۱۰ نفره تشکیل داده بود) . داد زدم بریدجت بریدجت آهایی . نبودش . رفتم پیش ناتالی تو اتاق فرمان . با خشم گفتم : ناتالی این بریدجت دقیقا سه ساعت مونده به ماموریت کدوم گوریه😠 . گفتم:آم اون ۱ ساعت پیش گفت میره یه هوایی بخوره سریع میاد🙂 . گفتم:عجب سه ساعت مونده به ماموریت آقا رفته برا من قدم بزنه😑من این رو رها کنم تا فردا صبح نمیاد😒 . گوشیم رو از جیبم برداشتم و بهش زنگ زدم📞📱 .
از چشم بریدجت:داشتم به صحبت های پلیس کنار میا گوش میدادم:بچه ها نقشه جدیه بریدجت تو میری با الکساندر اما در زمانی که ازت خواست تا به آدرین ضربه بزنی ما بهت از هندزفری آروم میگیم چیکار کن ببین بریدجت این دکمه رو یقه لباست دوربینه حواست باشه ! این هنزفری هم که تو گوشته میکروفن توشه که هر حرفی بزنن برا ما میاد و اگه ما هم حرف بزنیم برا تو میاد . میا حالا تو نقشت چیه: ببین تو... . یهو گوشیم زنگ خورد . گفتم: آقای پلیس یک لحظه صبر کنید گوشیم انگار داره زنگ میخوره . گفت:مشکل نداری ببین کیه . گوشیم رو از تو جیبم برداشتم دیدم زده ALEKSANDER گفتم:😱الکساندر وای مگه ساعت چنده . بالای گوشیم رو نگاه کردم دیدم ساعت:12:30, هست😱 . گفتم: وای آقا چیزی نگید من جواب این یارو الکساندر رو بدم😕 .(مکالمه الکساندر و بریدجت:الکساندر:♧ . بریدجت:■) ■:الو . ♧: الوو بریدجت کجایی . ■:آم اومدم گل بچینم یعنی چیزه اومدم یه هوایی بخورم چرا😳 . ♧ : الان وقت هوا خوریهههه نمیدونی ساعت نزدیک 3 و نیم عروسیشونههه😠 . ■: چیزه باو الان میام دیگه ببخشید . سریع گوشیو قطع کردم😓 . میا:خب ماشالله پسر چیز فهم ساعت رو دقت نمیکنی میخوای مخه من هم بزنی😏 . گفتم:😐منظورت چیه میا یعنی من نفهمم😐 . گفت : نه خب تو کیوت ترین آدمی هستی که تو کره زمین زمین دیدم😂 . گفتم:تیکه ننداز کیوتم😐 . قیافه پلیسه دیدن داشت😂😂:مخلوطی بود قیافش از اینا:😐😬🙄 . با قدرت گفت:بجنبیددد😤
یک ساعت بعد:از چشم مرینت:دست تو دست آدرین داشتم میرفتیم باغ رو🥰همه عکس میگرفتن . حدود ۲ ساعت و ربع تو عروسی مونده بود😁خدا رو شکر که مشکلی پیش نیومده🕺💃 . دو ساعت بعد💫💫💫💫:با آدرین با ماشینمون می رفتیم مراسم😍 . ولی چقدر ترافیک بود😐 . یهو دیدم همه ی اینا با ما دارن میان سمت تالار😐😐😐 . رسیدیم تالار یهو دیدم همشون پارک کردن😐 . حدود ۴۰ تا ماشین😐 . با آدرین پیاده شدیم تعجب کنان یهو همشون از ماشیناشون پیاده شدن😐🤨 . همه با هم گفتن:سلامتی اقا داماد مدل شهرمون یه دست بلند . 👏👏👏👏 .(😂)قیافه من و آدرین:😐 . رفتیم پیششون یهو همه نگامون کردن😐بعد گفتن هوووو بفرمایید داخل تالار هووو😐 . هیچی دیگه رفتیم همه با هم داخل😐 . وقتی رسیدیم اون مرده که میخونه ازدواجمون رو اول به ما گفت سلام خوش آمدید . بعد تک تک اونایی که باهامون میومدن همه میومدن داخل . اون مرده:سلام خوش آمدید . سلام خوش آمدید. سلام خوش آمدید . (بعد از سلام دادن به ۳۵ نفر ) با داد و خشم:بابا دهنم رو سرویس کردید مگه کمبود آدم بود من بیام به این لشکر سلام خوش آمدید بگم هنوز هم که ماشالاشون لشکری دیگه موندن که دارن میان آقا اصلا من و صَنَمَ بیاید نزدیک هم بخونم عقدتون و تموم شهه بابا😩 . گفتم:باش ما آماده ایم . رفتیم وایسادیم روبروی هم . مامان بابام و دوستام همه دست و جیغ میزدن😢 . انگار داره اشکم میاد از خوشحالی😢 . مرده عصبانیه اومد چند تا کلمه خوند🥱 . بعدش گفت خب دیگه وقتشه . رفتیم جلو تر با آدرین که همو ببوسیم . یهو شیشه بالای تالار افتاد یهو با طناب چند نفر با لباس امنیتی اومدن😱 . با ترس فرار میکردیم . یهو اومدن جلو همه گاز اشک آور زدننن🤧😖😖 . هیچی نمیدیدم چشمام میسوخت😣 . داد زدم آدرین آدرییین آدر...یهو دهنم دیگه باز نمیشد . دقت کردم دیدم دهنم رو با چسب بستن . دستم هم همینطور . افتادم رو زمین سرفه میکردم اهم اوهوم اهم نههه
از چشم بریدجت:به دستور الکساندر گرفتم آدرین و رفتیم تو هیلیکوپتر . دهن آدرین رو باز کرد الکساندر . گفت خب به به اقا دوماد ما هم دعوت میکردی نشناختی؟ . آدرین به زور حرف زد :آها تو همون بستنی فروش نه وایسا تو الکساندر بی همه کس پَست بیشئوررری ای خدا لعنتت کنه مارک که حتی وقتی مرده ای هم این دستیارت دست از سرمون بر نمیداره. الکساندر قهقهه زد:هههه آقا دوماد من سرور اون بودم اون سرور من باشه هههه من اونو کشتم احمق ببین من پدرتم کشتم و الان نوبت توعه تا خانواده آگراست رو نابود کنم تا انتقام لیندا رو بگیرم . آدرین:چی گفتی لیندا دیگه کیه . الکساندر: بابات خوب میدونست ببین الان تو باید یه نامه بنویسی به اون زنت که دیگه نمیخوای اونو و کله این مراسم الکی بوده و اصلا دوسش نداری و میخوای بری با خانم آم چی بود آها خانم لایلا . گفتم:برو خواب ببینی عمرا به کسی که عاشقشم این کار رو بکنم . گفت:پس نمیکنی نه خب بریدجت از همین جای هلیکوپتر پرتش کن پایین بدووووو . گفتم:ها . گفت:میگم پرتش کننن . آدرین:پرت کن بذار برم بمیرم من بمیرم بهتره تا دل مرینتو بشکنم . الکساندر:بریدجت خوابیی بندازش پایییییییین . نمیدونستم چیکار کنم الکساندر از این طرف رو سرم داد میزد اما اگه با الکساندر همکاری میکردم باز از اون طرف پلیسا من رو میکشتن . یهو از بیسیمم پلیسه صداش آروم اومد:پرتش کن پایین نگران نباش پرتش کن ما حواسمون هست بهمون اعتماد کن اوضاع مرتبه آدرین رو پرت کن پایین . کاری نمیتونستم بکنم باید به حرف پلیس گوش میکردم . آدرین رو گرفتم . چشمام رو بستم😣 . انداختمش پایین😣 . الکساندر:هه هه ههههه ههه یس یس یسسسس یسسس هوو تموم شد اینم انتقامم هه هه . گفتم: وای من چیکار کردم . هلیکوپتر حرکت کرد و رفتیم برگردیم به سمت خونه که یهو چند تا هلیکوپتر اومدن جلو و عقبمون . یس طبق نقشه پلیس☺ . من چتر نجاتم رو آماده کردم . گفتم:الکساندر کارت تمومه تو بمون و پلیسا و محکم افتادم پایین و چتر نجات رو فعال کردم😃 . اما آدرین🥺چی میشه .
به قول معروف میگن: ایزی ایزی😁تامام تامام😄پارت بعد پارت آخره😍این فصله🥰بدون کامنت نمیزارم بعدی رو ها😝یه آنچه خواهید دید کوتاه ببینیم و تامام😄کامنت بدید اگر دوست داشتید🥺🙃و لایک کنید تا لایکامون بره بالاتر همه ببیننش قهرمان بالا تر از این پله هاس برو بالا تر ببینن اینو که پادشاه سرزمین من کجاست😂😂😐نه واقعا لایک بدید اگر دوست داشتید تا خوشحال شم🙃❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
51 لایک
سلام
بجه هاقسمت۲۳teales af ladybug episodeنیومده هنوز چون هرچی میگردم نیست
راااستی بچه هاتو ی سایت دیدم نوشته بود دانلود قسمت ۶ فصل ۴ لیدی باگ😐دیدم بالاش نوشته قسمت های قبل ب زودی😶ینی اینی ک دیدیم قسمت ۶ بود قسمتای قبل هنوز ایران نیومده😐واقن مغزم ترکید ینی اینبار قراره کدوم قسمت بیاد ب عنوان قسمت بعد نظر شما چیه😐🤦🏻♂️
اره منم پوکر شدم فهمیدم شیشه😐
شنبه قراره قسمت جدید بیاد🤲
امیدوارم دو باشههههه😶
خدایی دلم واستون تنگ شده بود این چن روز گفتم در جریان باشید🤓
راستی شارمین قسمت بعد کی میاد ب امید خدا🤔
█۞███████]▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▃ ▂▄▅█████████▅▄▃▂… [███████████████████] ◥⊙▲⊙▲⊙▲⊙▲⊙▲⊙▲⊙
صحیح
ممنون
من تازه اومدم پشمام این فسمت آخر بود😐امممممم چقد عقب موندم داستانمم میزارم فعلا دارم مینویسم🙄😅
آفرین شارمین همه مون بهت افتخار میکنیم ایشالا به جاهای خیلی بزرگ تری برسی❤
شانگهای عالی بود😭
انقد قشنگ بود ک گریم گرفت🥺
اره خیلیییییی عالی بود🥺😍😍😍
خیلی خیلی عالی بود دمت گرم 💜❤💛💚💙 . از امروز صبح شروع کردم به خوندن داستان هایی که میخوندم خودم رو کشتم تا داستانت رو پیدا کنم 😅
قربونت😍
همینطور که گفتم داستانم رو دیشب گذاشتم تو بررسی😍قسمت بعدشم امروز یا فردا میزارم
اسم این فصل جدید:adventure adrianette in New York
اجی جونم مطمعنم میترکونی😃❤تابستون اگه بتونم دوباره به داستانت سر میزنم😍😭❤موفق باشی💕❤😍
داری میری😰😢😢نهه😭😭😭
دلمون تنگ میشه😥اما اگه آزمون داری برو من انشالله خدا بخواد تابستون هم هستم
اجی خوشملم رفتی و ما را تنها گذاشتی 🥺🥺
انشاالله زودی دوباره ی بیایی پیشه مون 😘💞❤️💖
ببخشید دیر شد اسم جدید داستان رو به زودی اعلام میکنم
خب یه خبر به کسانی که ازم ناراحتن😐😂
من دیر کردم
بدم دیر کردم
آبرو پروفایلم رو بردم💔
داستانه من ۳ بار پاک شدش
من در خانه خودم سکونت دارم
هیچ غمی از این بد تر نیست
هیچ داغی از این داغ تر نیست
من داستانم رو الان میزارم تو صف
پس فقط بزارید بذارررم من😅
خب میخواستم بگم این قسمت نهایی این فصل بود🙃
اما فصل جدید رو تا سه قسمتش رو نوشتم کامل
یک عالمه چالش منتظرتونم
الان قسمت اول رو کپی میکنم میزارم
فرداش قسمت دوم
و پس فردا قسمت سوم
انقدر داستان جذاب شده که نگم براتون
خودم دارم افتخار میکنم به خودم😂
امید تازه در ما جوانه زد
آفرین👏
به خودت افتخار کن
💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻😘 ممنون شارمین جونم