
اگه پارت ١٣ هنوز منتشر نشده إينو نخونين و صبر كنين
پشت گرفت . ميدونستم اين دستاى ظريف مال كيه… من : ماگنوليا؟ ماگنوليا: عه از كجا فهميدى؟ تو اين مدت انقدر رومخ ماگنوليا رفتم تا بالاخره عادت كرد كه مثل ما حرف بزنه من: كارى داشتى ؟؟ ماگنوليا: دختره ى سر به هوا دزديده بودنت؟ من: فكر كنم. ينى يه نخود تو دهن ادرين خيس نمى خوره ها واسا ادرى خان برات دارم . رفتم دم گوش ماگنوليا و خيلى يواش جورى كه فقط خودش بشنوه حرف زدم من: ميدونى من ميدونم اون دزد نامرد كى بوده ماگنوليا: كى بوده؟
من:قول بده به كسى نگى ها … اون ادرين بود توراه باهاش دعوام شد گفت ادرين نيستم اگه ادمت نكنم كه اونم وانمود كرد كه توراه برگشت منو دزديده ولى من وقتى داشتن ميبردنم خودم انگشتر ادرينو تو دستش ديدم ماگنوليا: نه ادرين چرا بايد اينجورى كنه امكان نداره من : حالا كه شده ماگنوليا به كسى چيزى نمى گى هاااا ماگنوليا انقدر تعجب كرده بود كه بدون هيچ حرفى از اونجا رفت . اخ حالا اگه بره به ادرين بكه ديكه واقعا زنده نمى مونم .ولى نه ادرين عرضه اذيت كردن منو نداره منم بيخيال همه چيز اصلا يادم رفت جرا اومدم اشپزخونه رفتم اتاقم ************************* دوروز از حرفى كه به ماگنوليا زدم گذشته خدارو شكر ماگنوليا جيزى به كسى نگفته ولى هر دفعه با ادرين روبه رو ميشه يجورى ادرينو نكاه ميكنه كه ميگم الانه كه با چاغو شكمشو سفره كنه
ادري هم اخلاقش عوض شده ديگه اونجورى اذيت نميكنه خب منم دلم نمياد بهش كرم بريزم . شده مثل يه بچه پنچ ساله مظلوم اصلا نكاهش مى كنى انگار كه دلت واسه يه گدا مى سوزه ،واسه اونم ميسوزه (وجى: گداشم كه كردى)داشتم ازش تعريف ميكردم ( وجى: شما تعريف نكنى بهتره) اصلا دوست دارم خلاصه داشتم ميگفتم ادرى مثل…(وجى:مثل يه گدا مظلوم) افلين… اصلا تو اينجا از جون من چى مى خواى برو پى كارت( وجى: اول كه اون بدبختو انداختى بيرون حالاهم منو ميندازى حتما چند روز ديكه هم ماگنوليا رو از خونش ميندازى بيرون) فضوليش به تو نميومده برو تانيومدم (وجى: من برم غذام رو گازه ) تو حياط خونه ماگنو ليا بودم رويه صندلى خوشگل چوبى نشسته بودم از ديروز تا الان دلم گرفته ادرينم از اتاقش بيرون نيومده . اليا با نينو رفته گردش از منم خواست بيام ولى قبول نكردم … اينجا بااينكه ماگنو ليا هست ولى من واقعا احساس غريبى ميكنم … درسته من يه دختر بى پدر مادرم و هيج كسيو تو زمان خودم تو پاريس ندارم… ولى دلم پاريسو مى خواد دلم بچه هاى دانشگاهو مى خواد… دلم خونه مجردى رو با سه خواهر هام مى خواد … از اينجا خسته ام … اينجا راحت نيستم
چند روزه لوكا و كاگامى خيلى باهمن … ههعيييي خيلى بهشوت حسوديم ميشه ينى ممكنه خونه مجردى مون سه نفره بشه؟؟ همينجور رو صندلى نشسته بودم داشتم به درختاى حياط ، حياط كه نه باغ ماگنو ليا نگاه ميكردم … نور خورشيد از لاى برگاى درختاى باغ بيرون ميزد… صندليم زير يه درخت بيد قديمى بود . درخت بيد انقدر بزرگ بود كه نمى گذاشت نور خورشيد تو صورتم بخوره تمام حواسم به درختا بود كه يه گربه سفيد خوشگل اومد و كنار پام نشست … يه بچه گربه بود خيلى ناز بود مى خواستم دستمو ببرم سمتش كه چند قدم عقب رفت . مى ترسيد منم كارى به كارش نگرفتم رفتم بالا و يه ظرف شير كردم و برگشتم تو باغ كه به بچه گربه بدم ولى ديدم رفته … باغ. انقدر بزرگ بود كه پيدا كردنش چند ساعت زمان ميبرد…خيلى از رفتنش ناراحت شدم…كاش نميرفت … رفتم و روى صندلى جاى اولم نشستم چند دقيقه بعد كلويى اومد تو باغ اومد پيشم نشست كلويى: چى شده مرى هيچ وقت تنها جايى نمى نشستى؟؟ من: به هر حال هر ادمى گاهى نياز به تنهايى داره تا بتونه به كاراش فكر كنه… (براى پارت بعدى ٥ لايك و ٣ كامنت بدين)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدى رو الان مينويسم
سلام عزیزم من هر چقدر گشتم پارت ۱۳را پیدا نکردم
هنوز توی برسیه
عالیییییی بود
مرسیییی
منتظر پارت بعدم
وقتی پارت سیزده منتشر شد، میدم
عیلییی قشنگ بود ♥
عالی بود عزیزم ❤️❤️
عااااااااااالی