
سلام سلام به همگی😃😀 فصل دوم داستان رو شروع میکنیم 🥳🥳 امید وار این فصلم مثل فصل اول بتونه خوش حالتون کنه و ازش خوشتون بیاد😇😇 خب میریم داستانو شروع کنیم 🎉🎉
مثل روزای دیگه با صدای داد جونگ کوک بیدار شدم و آماده شدم تا بریم سمت کمپانی....الان حدود ۱۷ ساعت از منتشر شدن آهنگ جدیدمون گذشته و قراره اولین کنفرانس مطبوعاتی درموردش یک ساعت دیگه برگزار بشه....خیلی آروم و بی سروصدا بودم و سعی میکردم که زیاد حرف نزنم تا استرس نگیرم...وقتی رسیدیم جلوی در ورودی کمپانی دیدم چقدر شلوغه ....خیلی شلوغ بود..... با هزار جور دردسر وارد سالن اصلی شدیم.. مدیر: پسرااا عجله کنید که وقت کمه....سریع برید سمت اتاق کنفرانس تا منم خودمو برسونم... رفتیم و سر جاهامون نشستیم.. تهیونگ: حواست هست؟؟؟ امروز درواقع این کنفرانس برای توعه!😉 من: برای من؟؟؟ کوکی: مثلا اولین آهنگ رسمیه توعه هااا....الان تویی که توی چشمی....خداروشکر امروز قرار نیست به هیچ سوالی جواب بدم فقط میخوام ببینم وین چیکار میکنه😂 نامجون: اذیتش نکنین....نگران نباش هیچ اتفاق نمیوفته.... خب نامجون راست میگم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و فقط سوال هایی عادی بود که با جدیت تمام جواب دادم😎😎 فکر کنم وقتی خواهرم اینو ببینه از خنده منفجر شه.....بعد کنفرانس رفتیم تا آهنگ جدیدو دوباره تمرین کنیم هرچی باشه پس فردا کنسرت بود و قرار بودش که این آهنگ برای اولین بار اجرا بشه....نزدیکای ساعت ۹ بود که بچه ها رفتن تا یکمی استراحت کنن... فکر کنم امروز قرار بود شب و اینجا بمونیم چون که خیلی کارا بود که باید انجام میدادیم.
منو جیمین داشتیم تمرین میکردیم و بقیه رفته بودن تا یکیمی استراحت کنن.جیمین خیلی عالی بود...وقتی بهش نگا میکردم احساس میکردم که هیچی نیستم...یجورایی به شدت خفن بود...من خودم خیلی خسته شده بودم و دیگه به نفس نفس زدن افتاده بودم..ولی جیمین همینطوری داشت بدون وقفه کارشو انجام میداد جیمین: خیلی خسته بنظر میرسی برو یکم استراحت کن😇 من: بیا یکم دیگه تمرین کنیم بعدش باهم میریم. جیمین: پس بیا یدور دیگع از اول بریم. دوباره از اول شروع کردیم که وسطش دیدم جیمن وایستاد و سرشو انداخت پایین.....
من: چی شد؟؟؟ اشتباه رفتیم؟؟ جیمین یهو سرشو بالا گرفت و دیدم خون دماغ شده.. من: چت شده؟؟؟ ببینم!! رفتم طرفشو از جیبم به دستمال کاغذی در اوردم و خونی که از بینیش راه افتاده بود رو پاک کردم.. جیمین: خوبم چیزیم نیست..... من: آره معلومه.. جیمین: جدی میگم .....ولش کن چیزی نیست... من: صبر کن ببینم .... خونش بند نمیاد.... ..هییی سرتو نگیر بالا... جیمین: چرااا؟؟ معمولا وقتی خون دماغ میشن سرشونو بالا میگیرن تا خونش بند بیاد... من: اون طوری خون توی مغزت جمع میشه و بعدا اتفاقای بدی میوفته....پسر حرف گوش کنی باش و سرتو بگیر پایین.. یه دستمال دیگه در اوردم و دوباره خونشون پاک کردم....معلوم بود خیلی به خودش فشار آورده که خون دماغ شده... کمکش کردم و از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم پیش بقیه......بله آقایون داشتن بدون مااا شام میخوردن😐 نامجون: جیمین!!! چی شده؟؟ جیمین: هیچی بابا خون دماغ شدم فقط.. جین: مراقب باش دیگه!! جیمین: چیزی نیست بابا یکوچولو خون اومده فقط.. من : دروغ میگه الان یه ربعه خونش بند نیومده.. اینو که گفتم جیمین با دستش زد به بازوم به نشانه اینکه ساکت باشم.. جیهوپ: یه ربع خیلی زیاده!!! شوگا: بیا یکم بشین استراحت کن اگه بند نیومد بریم بیمارستان.. جیمین: شلوغش نکنین بابا چیزی نشده که انگار دفعه اولمه....بیا اصلا دیگه خون نمیاد ...تموم شد.. دستمال هایی که دستش بود رو انداخت توی سطل زباله و اومد همگی شام خوردیم...
جیمین: بچه ها غذا که خوردین بلند شین یه بار دیگه تمرین کنیم.... جین: هنوز دارم میخورم.... نامجون: ما تمرین میکنیم تو یکم استراحت کن رنگت پریده... جیمین: خوبم دیگه.... هیچیم نیست.. نمیدونم چه اسراری داشت که بگه حالش خوبه... خب معلوم بود خیلی خسته شده.. شوگا: آره از قیافت معلومه....نگران نباش مام فقط یدور تمرین میکنیم... ۱۰ دیقه بعد دوباره رفتیم واسه تمرین حدودا یه ساعت کارمون طول کشید وقتی دوباره برگشتیم جیمین روی مبل خوابش برده بود و ساعتم ۱۲ شب بود. جیهوپ: نگا کن چطور خوابیده....سرما میخوری خب.. یه پتو کشید روی جیمین و هرکدوممون یجا ولو شدیم.... فردا قرار بود خیلی روز سختی باشه....یه دنیا کارمونده یود که باید انجام میدادیم.. ____________________________________ امروزم مثل دیروز کامل توی اتاق تمرین بودیم و سعی میکردیم که هماهنگیمونو کامل کنیم...کاره خیلی سختی بود ولی خب آخر سر نتونستیم انجامش بدیم....بخاطر من ترتیب تیم بهم خورده بود الان دوباره درست کردنش خیلی سخت بود...واسه همین یجورایی احساس عذاب وجدان داشتم..... مدیر: پسرا امروز کارتون عالی بود...دیگه برین خونه و استراحت کنین و فردا چن ساعت قبل اجرا بیاین سره صحنه... از این حرفش واقعا خوشحال شدم جون واقعا احتیاج داشتم که شبه قبل اجرا روی تختم بخوابم نه روی زمین..... وقتی رسیدیم خونه هرکی رفت سمت اتاق خودش چون واقعا معلوم بود که از خستگی امکان داره هرلحظه بیهوش بشن. با جونگ کوک رفتیم سمت اتاق و همزمان خودمونو پرت کردیم روی تختامون... کوک:چطور بود؟؟؟ من: خیلی سخت ولی جالب کوک: هنوز کجاهاشو دیدی... من: هر چی باشه خیلی جالب و هیجان انگیزه... لباس عوض کردیم و از اتاق زدیم بیرون تا یچیزی بخوریم...
تقریبا همه توی اتاق نشیمن بودن.. جانگ کوک سریع رفت و کنار تهیونگ نشست و باهم فیلم دیدن...منم نشستم روی مبل. نامجون: میگم جین قراره امشب چی مهمونمون کنی؟؟ جین: کیی؟؟ من؟؟؟ هیچی😁 جیمین: اذیت نکن دیگه...پاشو یچیزی درست کن گشنمونه..... جین: حسشو ندارم....کوک تو که اون همه شیر موز داری پاشو بیار یکم بخوریم دیگه.... کوک: اولش من شیرموزمو به هیچ احدی نمیدم دومش کی با شیر موز سیر شده آخه؟؟ جیهوپ: بچه کاملا منطقی گفت.. تهیونگ: میخواین من غذا درست کنم؟؟ نامجون: نه نه لازم نکرده.. حالا که دارم فکر میکنم میبینم زیادم گشنم نیست... جیمین: منم که اصلا رژیم گرفتم نباید شام بخورم😅 من: خب بزارین درست کنه دیگه اشکالش چیه؟؟؟ نامجون: تو آخه خبر نداری....اگه غذای تهیونگو بخوری امشب زنده بمونی فردا حتما بیمارستانی.... من:😳😳 تهیونگ: بابا دارن شوخی میکنن خیلیم بد نیست... تهیونگ که دید نمیتونه سلامتی مارو تضمین کنه کامل بیخیال شد... من: خب پس خودم درست میکنم... جیهوپ: مگه بلدی؟؟ من: هرچی باشه من چن سال تنهایی زندگی کردم دیگه بلدم غذا درست کنم.😌 رفتم توی آشپز خونه و شروع کردم به درست کردن مرغ سوخاری...کوک و تهیونگم اومدن کمکم..... وسطای کار بودیم که شوگا اومد و با تعجب به ما نگاه کرد. شوگا: دارین غذا درست میکنین؟؟؟؟.....آخه من سفارش دادم... جین: خب اینو الاااان میگن؟؟؟ نامجون: حالا چی سفارش دادی؟؟ شوگا: چیز برگر. کوک: ایول همشو میخوریم 😋😋 جیهوپ: میترکی میمونی رو دستمون.. جیمین: 😂😂😂😂 بعد یه ساعت هم مرغا آماده بود هم چیز برگر رسیده بود و همگی دور میز داشتیم شام میخوردیم.. کوک: واییی تمومی نداره خیلی زیاده....مرررردم🤤🤤 تهیونگ: هرکی نمیخوره من میخورم...😋😋 شوگا: مواظب باش منفجر نشی واسه فردا بهت احتیاج داریم... جیمین: 😂😂😂😂😂😂 من: بیا تهیونگ من نمیتونم چیز برگر بخورم واسه تو.. تهیونگ: باورم نمیشه که از چیز برگر اینطور راحت می گذری 😬. همه غذاشونو تموم کرده بودن ولی تهیونگ هنوز داشت میخورد. من: نمیخوای بخوابی؟؟ تهیونگ: الان پا میشم.. من: باشه شب بخیر.. تهیونگ: شب بخیر.
امروز نه تنها جونگ کوک بیدارم نکرد بلکه من اونو بیدارکردم. کوک: تبریک میگم ......خیلی زود بیدار شدی!! من: عجله کن امروز نمیشه اصلا دیرکرد.. باعجله رفتم و سوار ماشین شدم.. من: اه اینا چرا نمیان....مگه عروسیه عجله کنین دیگه.. نامجون: وییییین؟؟؟ویییین؟؟صدای نامجونو شنیدم و از ماشین پیاده شدم اونم سرشو از پنجره بیرون آورد. نامجون: میگم احیانا این گوشیه تو نیست؟؟ من: چرا واسه منه😅😅یادم رفته بود. رفتم گوشیو از گرفتم و دوباره منتظر موندم.. جیهوپ: وییین؟؟ این دفعه صدای جیهوپ بود...دوباره از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت دره ورودی. من: بله؟؟ جیهوپ: عینکتو جا گذاشتی 😑 من: مرسی😅😅 فکر کنم اونقدر هول کرده بودم که فقط خودمو آماده کرده بودم.... با هزار جور زحمت آخر سر همه آماده شدن و راه افتادیم سمت سالنی که قرار بود کنسرت اجرا بشه.
دوباره مثل دفعه قبل یکم تمرین کردیم و رفتیم سمت لباسا.. سون وو: خب جنتلمنا خوب گوش کنین ببینین چی میگم......این لباسارو دوست دارین یا اینا؟؟؟... تنها تفاوتش فقط رنگشونه وگرنه استایلش یکیه.. نامجون: خب فکر کنم سیاه بهتر باشه. جین: این قرمزه بهتر نیست؟؟ جیمین: منم میگم قرمزه بهتره تهیونگ: نه سیاه خوبه!! سون وو: واقعا مثل بچه های ۲ ساله میمونین.....اجرای اولی این سیاها رو بپوشیم آخر سرم این قرمزا رو.....😒 معلوم بود اعصاب ندارع..... سریع لباس عوض کردیم و آماده اجرا شدیم.
فعلاکه همه چی عادی بود چون هنوز به اجرای اصلی که آهنگ جدید بود نرسیده بودیم.....کم کم داشتیم به اون لحظه نزدیک میشدیم و منم خودمو آماده کرده بودم که بترکونم.........خب خب الان بعد جین نوبت منه بخونم....آروم.....صدامو صاف کردم و شروع کردم به خوندن....این اولین آهنگی بود که روی استیج خوندم....و واقعا هیجان زده بودم....فقط خدا میدونه چقدر خوشحال بودم... وقنی کار این آهنگ که مهم ترین بخش امروز بود تموم شد رفتیم تا لباسامونو عوض کنیم و ۲ تا آهنگ پایانی رو بخونیم تا کنسرت امروزم تموم بشه.!!!
مدیر: عجله کنین فقط ۱۰ دیقه مونده... نامجون: کوک او بطری رو بده من... کوک: بیاااا... جین: خب بچه ها همه آماده این؟؟ شوگا: صبر کن یکی نیست.... جیهوپ: تهیونگ نیست.... نامجون: یعنی چی نیست؟؟ جیمین: حتما رفته لباس عوض کنه .... الان پیداش میشه... من: آخه من وقتی رفتم لباس عوض کنم تهیونگ لباساشو عوض کرده بود... جیمین: پس کجاست؟؟ کوک: زود باشین باید پیداش کنیم ۵ دیقه مونده... هرکی داشت یه گوشه رو میگشت... منم رفتم سمت دستشویی فکر کردم شاید اونجا باشه ولی نبود...توی رختکنم نبود....یه لحظه چشمم خورد یه راه پله استراری.... دیدم یه صدا هایی میاد....رفتم سمتش که دیدم......بله تهیونگ نشسته روی پله هااا.... من: تهیونگ اینجا چی کار میکنی؟؟ هیچی نگفت.... من: با توام... میشنویی؟؟ با صدایی که اصلا شنیده نمیشد شروع کرد به حرف زدن... تهیونگ: چ..چی ....شده؟؟ من: خوبی؟؟ چرا اینطوری شدی؟؟؟😨 تهیونگ: خوبم .....چیزی نیست.... خواست از جاش بلند شه ولی نتونست و پرت شد روی پله هااا.. من: مواظب باش .....چت شد یهوو تهیونگ: آخخخخ....هوف...خوبم نگران نباش....یه لیوان آب بده به من.. بطری آبی که دستم بود و دادم بهش.. من: بیا یکم آب بخور.... بگو ببینم چت شده... جاییت صدمه دیده؟؟ آبو که خورد یکم حالش جا اومد ولی بازم از صورتش معلوم بود که درد داره و نمیتونه از جاش بلند شه.....
خب خوشگلا این پارتم تموم شد.🤩🤩 پارت بعدی اتفاقات هیجان انگیزی داره.........حتما منتظرش باشین....🙂🙂🙂کامنت یادتون نره و حتما نظراتتون رو درباره داستان بگین😁😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود 🤩❤🤩🤩❤
بسم الله تهیونک جونم چت شده؟ 😱
چش شد یهو؟
نکنه بخواطر غذا بود؟ از بس خورده😤
فشار خونش نباشه؟
قندش نباشه؟ آب قند پلیز
اااااا تهیونگی چت شد اخه 😢
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
_________________________________________________
********************💜𝗕𝗧𝗦⟭⟬💜**********************
عالییییییییییییی 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
عزیزم آروم باش😂😂
نفس بکش اون وسط...🤣🤣
هیچی نیست اصلا جای نگرانی ندارع همه چی اوکیه😂😂👍
عالی بوددددد مممنون
پارت بعدی لطفا زودددددتررررر💗💙💜💖
مرسی عزیزم😃😃
واای جرر چرا اینجا کات کردی
بابا خیلی خوبه بعدی و زود بزار
وایییییی مرسی عزیزم😍😍پارتای بعدی رو نوشتم فقط ایکاش زود زود منتشر بشن☺
وای خدا چی بگم بهت واقعا حرف نداشت فوقالعاده بود حرفی ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود تروخدا زود زود زود پارت بعدی رو بزار مرسی
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
مرسی خوشگلم🤩🤩الان چن تا قسمت دیگه رو هم نوشتم ولی نمیدونم چرا خیلی دیر به دیر منتشر میشن🙁
قشنگ بود فقط نمیشه وین دختر بشه
دختره
خودشو جای پسر جا زده با دقت بخون
مرسی عزیزم😍😍 نه آخه میدونی اون موقع میشه مثل بقیه داستانایی که هست....همینه که متفاوتش میکنه.....من حتی توی پارت اولش دلیل اینکه چرا شخصیت اصلی پسره توضیح دادم😊😊
عع چش شد😕 سریع پارت بعدی بزار😁
چیزی نیس نگران نباشین😂😂
عررررررررررررررررررررر تهیونگ چه شه ؟
سریع بزار😐
توی بعدی مشخص میشه😉