داستان توماس ماستریچ پارت چهارم

+:ما ما ما مادر ولی اینجا که خونه ای نیست شما و چ چ چ چ چجوری زززندگی میکنید😬!؟ -: عزیزم قلعه ای در این شهر وجود دارد اگر تو آن را ببینی یعنی مرده ای و اگر نه هنوز زنده هستی فرزند خوبم🦋

+: من که چیزی نمی‌بینم. -: پس عالیست، آرزو میکنم که زنده باشی پسرم دوست داری برایت یه چیزی بنویسم که هروقت رفتی خانه آن را همیشه نگاه کنی و به یاد داشته باشی؟

+:مادر آخه... -: اشکال ندارد آیا می‌خواهی همین الان تو را به خانه بفرستم؟((پسره تنبل که همیشه خدا زیرش کپک بسته هیژده سالش شده باز هم همونه))

خیر مادر میخواهم باز هم شهر مردگان را بگردم تا هروقت مردم به اینجا تسلط پیدا کرده باشم. ناگهان در لحظه ورود توماس به خیابان اسکلت3 ماشین بزرگی داشت سریع به سمت توماس می آمد و...

بقیش فردا یا شاید عصر گذاشتم بچه ها اصلا ترسناک نیست ماشین هه رو بزودی متوجه میشید چرا به سمتش اومد.