
یه مناسبت تولد هویج کوتوله ی عزیزم😐👍(داداشمو میگم)
داشتم مثل همیشه در اتاقم که مثل جنگل بود رو یکم مرتب میکردم که صدای مامانم بلند شد(از زبان نویسنده)مادر ا/ت از زیر پیشبندش یک ساتور دراورد و به دنبال ا/ت و برادرش دوید و گفت:این چه زندگییه دختر بزرگ کردم بره نون بگیره پسر بزرگ کردم یکم کمک باباش کنه پس کو زندگی؟(در ذهن ا/ت)یک کلمه میگی مامانت ۲ ساعت حرف میزنه ا/ت همینطوری با صورت پوکر میدویید ولی یهو گفت الان میرم نون میگیرم...
(از زبان ا/ت)رفتم نون بگیرم که یهو دیدم یک پسر مو قهوه ای دراز(عه عه به دازای من نگو دراز)با لباس های قهوه ای هی داره اینور و اونور میره اصلا تیپش مثل ایرانیا نبود😐رفتم یکم جلوتر هن؟دازای اوسامو؟هی هیییییییی بلند داد زدم:دازاییییییییییی عزیزمممممممم تا الان کجا بودیییییییییی؟ دازای چشماش گرد شد پریدم بغلش دازای همینطوری مونده بود که پشتش یک پسر مو نارنجی با کلا رو دیدم که هی داشت غر میزد درستههههه اون چویا بودددد دوباره داد زدم:چویااااا سانننننننن و پریدم بغلش چویا:هوی دختره ی ن*ف*ه*م چته؟ من اصلا نفهمیدم چی گفت فقط نازش میکردم موهاش از چیزی که فکر میکردم نرم تر بود خداروشکر دستم به موهاش میرسید*-* یهو پریدم هوا دازای:این دختره م*ر*ی*ض*ه؟ پرسیدم:راستی شما از کجا اومدین؟
چویا گفت:۱_منو دازای میجنگیدیم که یهو یک نوری اومد منو کشید توی خودش ۲_ما الان کجاییم؟ دازای بلافاصله:من فکر کردم منو داره ازراعیل میبره خوشحال شدم وایسا نکنه ما الان توی زندگی پس از م*ر*گ*ی*م؟من با حالت پوکر فقط بهشون نگاه میکردم ولی بعد گفتم:نه بابا ما توی ایرانیم جاست ایرانننن بعدشم من دقیقا نمیدونم چی شده ولی به هر حال(لبخند زدن)بیایید بریم یکم اینجاهارو بگردیم چویا:ام نه من با توی م*ر*ی*ض جایی نمیام پوکر گفتم:ترجیح میدی پلیس بیاد ببرتت؟ چویا:عم نه سرمو برگردوندم با یک نفر مواجه شدم
ز ز زیروتووووووووو؟؟؟؟ دویدم سمتش دازای:من مطمئنم این یک مشکلی داره چویا:برای اولین بارررررر باهات موافقم زیروتورو بغل کردم و گفتم:سلام خوشگل مننننن توت فرنگی منننننن(عزیزم بسه الان بچمو سکته میدی😐👍)زیروتو یک خنده ی ضایعی کرد و سعی کرد منو از خودش جدا کنه ولی بعد گفت:امممم من دقیقا نمیدونم کجام یا تو کیی ولی سلام بعد یک نگاه به دازای و چویا انداخت و گفت:اممم اینام نمیدونم کین ولی به شمام سلام من همرو بهش معرفی کردم و بعد گفتم:دوست دارین بریم شیرینی بخوریم؟ چویا غر غر کنان گفت:نه...من اب انگور میخوام(امیدوارم گرفته باشین چی گفتم😀💪)دازای گفت:ولی من میام حالا چی میخوایم بخوریم؟ گفتم:زود بیا بامیا(گایز به خدا اسمشو بلد نیستم یک چیزی نوشتم امیدوارم بفهمین چی گفتم من از بچگی به این شیرینی ماه رمضون میگفتم زود بیا بامیا😐🤣)دازای در ذهنش:هوممم شاید یک راه برای م*ر*د*ن*ه♡-♡ دازای:خب پس منتظر چی هستین بریمممممم
گایز این پارتش تموم شد زیاد خوب نبود ولی ژانر دیگه ای نداشتم راستش نظراتتون رو حتماااا بهم بگین ممنون و اینکه بیشتر کمدیش کنم و یک چیز دیگه حالا بستگی به نظراتتون داره
باییییییییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییی جر خوردمممممم
دمم گرم😐🍃
فقط میتونم بگم جر خوردم:|😹😹😹
😀💪♡
سلام کیوتی🍧
¹ فالویی بفالو🥺
² اگه ایده بازی برای 🍭
دوره همی یات نداری😕
بیا به تست اخرم 😁
بهت کلی بازی باحال یاد دادم 😉
³اگه تستو لایک کنی ❤️
و براش کامنت معنا دار بزاری 💬
برات¹⁰⁰تا بازدید میزنم 🤩
و 5تست اخرتم لایک میکنم🙂
پس منتظر چی هستی واقعا¿😐
بدو بیا کارایی که گفتمو بکن😍
____________________
ساری بابت تبلیغ اگه خواستی پاکش کن⛓️