🍀تخیل ²☘

[ این تصور کن هیچ مخاطبی نداره .... بستگی به خودتون داره چطور مخاطبی قرار بدین....] [ + دختر .....× پسر ]

+ فقط چند نفر دیگه مونده بودن منم تقریبا از بعد از ظهر تا حالا نصف کتاب و رو خونده بودم جلد دوم این داستان چندین جلدی بودم ...... سه ساله که این کتابخونه پاتوق منه ..... هر روز بعد از کار پاره وقت یعنی از ساعت ۶ عصر به بعد تا ۹ شب میام اینجا تا کتاب های جدید و داستان های مورد نظرم رو بخونم .... سعی میکنم راجب همه چی بخونم ....‌ به کتاب علاقه خاصی دارم ..... مدتیه که تمرکز بالایی پیدا کردم ..... و این خوشاینده ...... خط آخر صفحه رو خوندم که چیز محکمی به سرم برخورد کرد .... یاااااا چراااا اینجوری میزنی میخواستم صفحه بعد رو بخونممممم ....

× هاشششش .... نمیشه وسیله هاتو جمع کن بریم ....ساعت ۱۱ شده باید بریم .... تا آخر وقت اینجایی بیشتر از من کار میکنی + هااا .... نه بابا خوشحالم همسایه من شدی و گفتی اینجا کار میکنی خیلی خوبه که دوست هم شدیم ... فردا میتونم کمکت کنم برای کتابخونه وقتم خالیه تقریبا همه قفسه‌ هارو میشناسم ..... میتونم اینجا هم کار کنم هرشب و هر روز ‌‌‌‌.... به نظرم جای دنج و ارومیه و همینطور آرامش بخش ‌‌‌‌‌‌‌....... × نمیدونم ..... ولی خسته میشی ‌‌‌‌‌.... از یه طرفم خیلی خوبه .... به نظرم یه امتحانی فردا بکن .... حالا وسیله هاتو جمع کن بریم بیرون ‌.... برای شام بهت مرغ میدم مهمون من.... + عالیهههههه..‌‌‌‌....فردا با مدیر صحبت میکنم ..... اومممم فقط مرغ؟ بی انصافیه ها !

× بهت نودل هم میدم ‌‌‌‌‌‌..... با کیمچی اضافه .‌‌ + این خوبه .... راستی جلد جدید این کتابه نیومده ؟ میخوام بخونمش ..... تا سه روز دیگه این کتاب تمومه .... برات خلاصه شو میگم ...‌ خیلی قشنگه به نظرم بخون ..... × بیا تو راه رفتن بگو برام .... + خوب .‌‌‌‌..... ( من کلا همه چیزهایی که مینویسم و میگم پیچیده و کوتاه هستن ..... معمولا هم مخاطبی قرار نمیدم برای نوشته هام ..... و طولانی نیستن ..... بیشتر از حد آشنایی گذشتن و مینویسم ‌‌‌‌.... و خوب کمتر آدمایی از این نوشته ها خوششون میاد و میخونن )