10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Saryna انتشار: 4 سال پیش 141 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم از پارت 11 امیدوارم خوشتون بیاد 😊😊کامنت فراموش نشه. بریم شروع کنیم 😁😆👈
از زبان هلن :صبح از خواب بیدار شدم 😴🤤هنوز توی بغل برایان بودم .گوشیم رو برداشتم یه چک کنم 💬چچچیییی 🥴😳😳😳خدایا این الکیه اگر اینه که بدبخت شدیم رفت 😳😳😳😭😭😭🥺S:سیلام 😁👋هلن : تو تو من خودم با دست های خودم خفت میکنم 🤬😡S: هن ؟ چررااا ؟🥴چون چ چسبیده به را .بدو برو ببینم 😡S: ایش رفتم 😒هلن : وای نه نه نه .آخه چرا امروز 😭سریع برایان رو بیدار کردم : برایان برایان برایان 😨😨😨هوویییی برایان نکنه مردی .پاشو 😑😑😑برایان : ها ها چیه چی شده 🤤من : پاشو که امروز روز بدبختیه 🥵برایان: چرا 😨من : امروز روز مسابقه . ساعت 8 صبح .ما 8:30 باید اونجا باشیم و هیچی هیچی تمرین نکردیم 🥴🥴🥴😳😳برایان : یا خددااااا مگه امروزه 😨من : نه په فرداس پاشو بریم باران رو بیدار کنیم 😭😭😭
انگار چی از پله ها هر میرفتیم بالا هی میومدیم پایین یه دفعه باران باران یه دمپائی برداشت کبوند توی سر برایان 😅🤣🤣برایان افتاد رو من دوتامون محکم از پله ها قل خوردیم پایین 🤪🥺🤯🤣یهو برایان محکم افتاد روم داشتم از خجالت اب میشدم خجالت اب شدم 🥴🥴🥴برایان داشت سکته میورد بخاطر مسابقه و سرع بلند شد و رفت لباس پوشید .از بس عجله داشت لباسش رو چپکی پوشید 🤣🤣🤣بلاخره بعد از کلی مکافات لباس های مدرسه رو پوشیدیم و رفتیم .😐😐😐وقتی رسیدیم ساعت 8:32 بود اه دو دقیقه دیر 😐😐😂🥺😭نمیدونم باران کجا رفت 😐هر چی بود دنبال کورودا رفت فستیوال دوچرخه سواری 😑من و برایان هم داشتیم میرفتیم برای فستیوال تنیس .حالا بزاریم باران گم شه .🤣🤣🤣توی راه مارتی رو دیدیم 😳😳😳مارتی : سلام هلن 😁😍من : سلام مارتی .برایان : برو اون ور 😑مارتی: چه بد اخلاق 😏و اومدن خودشون رو چسبوندن به من 😐😐😐همینطور کل کل میگردن من هر چی سعی کردم ولم نمیکردن .من : هی ولم کنید .اوهوی با شما هام .اصلا ☹🥺(عکس همین پارت سمت راست)بلاخره تموم شد بعد از کلی در گیری 😐😑امروز حس خوبی برای این بازی نداشتم نمیدونم چرا 😨☹
باران بلاخره اومد 😑😐😂همه اونجا بودن از همه فستیوال ها .باران و برایان مسابقه دادن .برایان برد .باران مساوی .نوبت من شد رفتم توی زمین تا حریفم رو ببینم 😁یا خددداااااا😱این آدمه یا غوله 😨این سه برابر منه 😬😐ولی دیگه چه کنم 🥺همه داشتن میدیدم مسابقه رو 🧐😐یا خدا من دیگه سکته کردم بابا ،عمو و زن عمو هم بودن 😱😱😱دیگه چه غلطی کنم 😭😭😳بازی شروع شد .اول من شروع کردم .ضربه زدم هی ضربه زد همینطور ادامه داشت .این غوله به اندازه هیکلش زور داره 🥴خدا کنه بتونم دووم بیارم 😑🤕دیگه تقریبا اخرای بازی بود 5 4 جلو بود واقعا سخت بود که یهو یه ضربه محکم زد از بقیه ضربه ها محکم تر😨اینقدر مودم بود که یهو
راکت تنیس شکست و قسمت تیز راکت به گردنم خورد و یه زخم بزرگ ایجاد کرد 🥵🤕افتادم زمین 😣😖خیلی میسوخت .برایان داشت خودش رو میکشت هی داد میزد : این در لعنتی رو باز کنینننننننن 😡😡🤬🤬😠😤باران از تعجب خشکش زده بود😳مارتی از در اون ور دوید اومد پیشم : هلن .هلن خوبی ؟ پاشو بریم باید گردنت رو باند پیچی کنن .من : اما اما مسابقه چی ☹مارتی: نگران نباش به خاطر اون ضربه داور اخراجش کرد .من توی دلم : خدایا شکرت 💃💃🤣🤣🤣🤣از دست غول بیابونی راحت شدیم 🤣یه دفعه دیدم از گردنم داره شور شور خون می ریزه 😐😐😐سریع رفتیم بهداری 😐🤣.دکتر : شانس اوردی به رگ گردنت نخورده وگرنه اتفاقات بدی می افتاد😔من: آقای دکتر از قدیم گفتم مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تره 🤣🤣🤣🤣بلاخره مسابقه ها تموم شد و رفتیم خونه .ناراحت بودم چون این آخرین مسابقه من توی تنیس بود ☹☹☹هی روزگار 💔☹رسیدیم خونه .فقط یه هفته دیگه اینجا بودیم ☹بعدش بلید بر میگشتیم برای همین برنامه ریزی کردیم برای این یه هفته 😃😆صبح روز بعد :از زبان هلن :
از خواب بیدار شدم .ساعت 10 بود قراره امروز بریم دریا 😁😍🤩دریا دریا دریا هو هو رفتیم پایین با باران صبحانه خوردیم رفتیم لباس پوشیدیم که بریم .اه پسرا هی : کجایین پس .چرا نمیآییم. بیایین دیگه .به راننده میگم ماشین خاموش کنه .این جمله اخری رو که گفتن .گفتم: یه درک بهتر بگو خاموش کنه بهتر آماده شیم 😂🤣🤣🤣🤣چون هوا گرم بود لباس من یه نیم تنه سبز با شلوار جین مشکی و صندل .موهام رو هم دم اسبی بستم 😎برای باران هم مثل من فقط لباس قرمز .رفتیم ساحل وای چقدر دلم برای این رنگ آبی دریا تنگ شده بود 🤩🤩😍😍من و برایان داشتیم با هم قدم میزدیم .(راستی کای خودش یه کراش داره و همین طور کروسا 🤣🤣🤣🤣رفتن سر راه برشون داشتن🤣🤣🤣)من برایان با یه صحنه ای مواجه شدیم جلوی همه 😳😳😳باران و کورودا دارن هم رو م.ب.و.س.ن 😳توی گوش برایان یه چیزی گفتم اونم تایید کرد🤣🤣🤣🤣بریم یکم شیطان بازی 😈😈🤣🤣🤣رفتیم پش سر کورودا .برایان : اهاییییییی(با داد گفت )شما دوتا دارین چه غلطی میکنین😡😡😡پسره بیشعور چی کار میکنی با خواهر من 😡من :(با داد 🤣)آهای برایان خان همش که تقصیر برادر من نیست برو خواهر خودت رو جمع کن😑یهو باران زد زیر گریه 😐😐😐😭😭😢 و دوید و رفت 😐🤨من و برایان هم روی زمین پخش شدیم از خنده 🤣🤣🤣این چند روز هم مثل باد گذشت خیلی هم خوش گذشت 🤩🤩🤩دیگه وقت برگشتن بود .عمو و زن عمو با ما نیومدن چون کار داشتن و حالا حالا هم نمیومدن😕🙁بعد از حدود 11 ساعت رسیدیم .رفتیم خونه تا رفتیم افتادم رو تخت و خوابم برد .چون فردا مدرسه داریم😴😴😴
از زبان هلن : اه اه ای خدااااا باران هی از کله داد میزنه 😖😫من : اومدم بابا اومدم ☹رفتم لباس هام رو پوشیدم وسایلم رو آماده کردم و رفتم پایین .صبحانه خوردیم .رفتیم سوار ماشین شدیم .انگار برایان امروز حالش خوب نبود 😐چون هی می افتاد رو شونه من هی میگرفتمش😂😐 بلاخره رفتیم مدرسه .رفتیم سر کلاس .همه بودن .از جمله کلارا خانم😒🙄😑همون که همش میچسبه به برایان 😑😑😑نشستیم سر جاهامون .که بعد از حدودا 10 دقیقه معلم اومد : سلام دانش آموزان عزیزم امیدوارم توی این دو هفته بهتون خوش گذشته باشه ... فلان فلان فلان 🙄🤣🤣🤣زنگ خورد من و باران رفیتم توی حیاط .
از زبان برایان:اه امروز چه کلاس مزخرف بود داشتم وسایل هام رو جمع میکردم تا با بچه ها بریم بیرون که یه چیزی افتاد از کیف کلارا .برش داشتم دیدم دفترچه خاطراتش هستش خواستم بدمش اما رفته بود ☹همه رفتن بیرون .دوست های برایان : بیا دیگه برایان .برایان : شما برین منم میام. میخواسم دفترچه رو بزارم روی میزش که دیدم نوشته : کلارا دپ. وا فامیلیش که ستی هست .دپ که اسم فامیلی ما هست 😳😳😳
چه خبره اینجا .وای خدا اگر نگاه کنم فضولیه نباید ببینم بزار ....ولی ولی .بزار ببینم یه نگاه کوچولو که اشکال نداره 😶(S: ای وای نچ نچ نچ کار بدیه 🙄🤕☹.برایان : یه کوچولو S:من نویسنده هستم و بهت بگم برات بد میشه خیلی بد 🤕😵برایان : اما اما .مشکوکه باید ببینم یه کوچولو .S: هر جور دوست داری 🙂😬)نشستم رو صندلی تا یکمش رو بخونم ولی ولی ولی این ها چیه .خدایا این ها چیه 😨😨😨نه نه این امکان نداره نمیتونه واقیعت باشه که یهو 😲😲😲
دیدم کلارا وایساده جلوم و گفت : خب فکر کنم همه چیز رو فهمیدی 😏😏😏برایان اگر کار هایی رو که میگم رو انجام ندی باید با عشقت خداحافظی کنی 😏😈من : تو تو تو .کلارا : اره من کلارا دپکارلو دختر کایرا دپکارلو یا بهتره بگم عمه تو هستم😎😈 اگر کار هایی رو که بگم انجام ندی .کاری میکنم کشته شدن کسی که خیلی دوستش داری رو با چشم های خودت ببینی 😈😈😈پس بهتره هر کاری رو میگم بکنی .قبوله ؟(یه توضیح درباره این کلارا و مادرش خیلی بدجنس و حیله گر بودن و همه اون ها رو شیطان صدا میکردن .کلارا از همون بچگیش بدجنس بود و یه تجربه اینطوری هم بوده که وقتی بچه بودن کلارا به هلن خیلی حسودی میکنه با اینکه فقط 3 سالشون بوده و کلارا یه چاقو بر میداره و میخواد هلن رو زخمی کنه که مادر هلن از راه میرسه و نمیزاره برای همینه که برایان ترسیده 😐😑)برایان توی دلش:خددداااا این دیگه چه کابوسی هست کلارا توی اون جشن مرد 😑😑😑چرا الان باید زنده باشه .اگر اتفاقی برای هلن بیوفته من چی کار کنم .برای همین گفتم : قبوله😖😨 ...ادامه دارد 😄
خب اینم از پارت 11 امیدوارم خوشتون اومده باشه و از اینجا به بعد به قسمت های جنجالی میرسیم.عکس سمت چپ هم عکس کلارا هستش 😂😂😂😉در پارت بعد عکسپدر و مادر هلن رو هم میزارم.☺😉 کامنت فراموش نشه. راستی حتما حتما حتما به دوست ها و اشناهاتون معرفی کنید 😊ممنون میشم 😃بای
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
تستچی نزدیک دوهفته شده .نمیخوایی منتشرش کنی ؟؟؟؟؟؟😑
محشر بودعزیزم😍😍😍
مرسی گلم