
های لاولی ~_~ این ادامه پارت اول داستان سفر به کره ( Travel to Korea) است پارت قبل امیدوارم به اندازه کافی خوب بوده باشه ولی چون تازه اولای کار توی تستچی هستم نا امید نمیشم و مطمعنم که تستام بیشتر انجام میشه^_^🔗💪🏻 پس بریم ادامه ی پارت قبلی که میشه پارت دوم "𝘼 𝙩𝙧𝙞𝙥 𝙩𝙤 𝙆𝙤𝙧𝙚𝙖" 🧡🔗
.... داشتم توی پارک قدم میزدم که خودم و توی کاپشن گرم و نرمم بیشتر جا میدادم که دیگه پاهامو حس نکردم... "پاهام یخ زده بود! :|" چه ضد حالی العان که داشتم از گرمای تنم و تماشای پارکی که چمن هاش از برف پوشونده شده بود لذت میبردم اونوقت پاهام سِّر شدن و باید نگران جا و مکانمم باشم... میخواستم با دستام پاهامو گرم کنم پس باید یه جا بشینم تو این هوای برفی و سرد که نمیشه روی زمین نشست پس باید بگردم یه نیمکتی چیزی پیدا کنم... :{عاا... اونجا.... داشتم میرفتم که یهو پاهام از خود بیخود شد و افتادم رو زمین... اون لحظه هیچکسم نبود که کمکم کنه ㅠ_ㅠ.... افتادم رو زمین و کاپشنی که تا چند لحظه ی پیش داشتم خودمو توش گرم میکردم خیس شد با قیافه ی پوکر و ناراحت یه نگاه به لباسمو و یه نگاه به جلو کردمو دستام مشت شده به زمین کوبوندم و دستام بیشتر درد گرفت -_- کف مشت دستم قرمز شده بود تازه یخم زده بود رنگ دستام از سفید به رنگ گچ تبدیل شده بود داشتم یخ میزدم همنجور که میلرزیدم پاشدم و پاهامم لَق میزد همونطور که لق میزدم به کولمو محکم کردمو دستامم مشت و به راهم ادامه دادم و نصف پارک رو پشت سر گذاشته بودم که یه نیمکت پیدا کنم ولی فعلا بخش درختی پارک بودم داشتم اطراف و دید میزدم که...
... که یهو چشمم خورد به یه چیزی... یه چیزی شبیه یه نیمکت عاا... اره نیمکت بود با دو از این فاصله بدون این که به این فکر کنم که پاهام یخ زده سمتش دوییدم، دستام مشت بود فقط به این که قراره گرم بمونن تا بعدش پامو با دستام گرم کنم منو به سمت یه جایی که میتونستم یکمی استراحت کنم، همون نیمکت می کشوند... بالاخره رسیدم بهش. تا اینکه رسیدم بهش لبخندم محو شد و دستام از مچ بودن باز شدن غر غرام شروع شد... :{اخه چرا... چرا جاده رو تمیز میکنین ولی نیمکت برفیو تمیز نمیکنیننننن... ؟؟ با داد توی پارک گفتم که چندتا کلاغ سیاه از توی قسمت درختی پارک بلند شدند و غار و غارشون فضای سرد و پر از سکوت پارک و شکست که حواس منم به صدای کلاغ ها جمع شد...
... حواسمو به خودم جمع کردم و قیافمو جوری ناراحت نشون دادم که انگار بچه ی دو سه_چهار سالم...دستامو مچ کردمو و پامو به زمین میزدم و نق میزدم...عصابم خورد شده بود،دستامو توی موهام کشیدم و میکشیدمشون... ولشون کردم، موهام سیخ شده بودن.. اینطوری نمیشد هیچ جایی نبود این پارکم که تمومی نداشت.. یقه ی کاپشنمو بیشتر دور گردنم انداختمو شال گردنمو دور سرم پیچیدم... شال گردنی که همیشه میپوشیدم چه تو گرما چه تو سرما... شال گردن قرمز رنگی که با خط های نباتی رنگی مخلوط شده، بافته شده بودند، مادربزرگم برام بافته بود یه یادگاری بود از طرف اون از وقتی رفته خارج همیشه اینو سرم میکنم... هوفی کشیدم که نفسم توی این هوا دیده میشد.. دستمو توی جیبم گذاشتم و خودمو بیشتر توی کاپشنم جا دادم.. قدم هامو. بلند بلند بر می داشتم تا بی حسی پاهامو فراموش کنم... با خودم میگفتم یعنی این پارک تمومی نداره که یکم دقت کردم دیدم...
... یکم که چشامو ریز کردم ورودی پارک و دیدم.. یهو چشام گرد شد و خوشحال شدم و عین دیوونه ها دستامو توی هوا پیچوندمو به سمت ورودی رفتم.. +[اخخ... خدا.. بالاخره میتونم از این بهشت یخی بیرون بیام... هوفی کشیدم که بازم نفسام توی هوا معلوم میشد با رد شدن از توی نفس هام که توی هوا یخ زده بودند محو شدند و من با تمرکز به ورودی پارک، دست به جیب، قدم بر میداشتم... واقعا میخواستم از اینجا خلاص شم... داشتم قدم هامو برمیداشتم که یهو یه چیزی جلوم ظاهر شد..
خب لاویا امیدوارم کنجکاوتون کرده باشم و دلتون بخواد که پارت بعد رو بخونید ^_^🧸🧡 اگه اولین باره این داستان رو میخونی به لیست تست هام برو پارت اولش هم رو بخون به همین اندازه مهیجه 😁 پ. ن:راستش خودمم خیلی دلم میخواد دختررو از اون پارک بیرون بیارمش😂ولی شما نظراتتون رو برام کامنت کنید ^_^🍓
خب خدافز عشقا💖😁 امیدوارم هیچ کدوم ازین بدبختیایه دختر قصمون سر شما پیش نیاد🥺😘🙏🏻 ..... 🧡🧸⃟🖇️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی :)🤍
مرسی😄