
بازم کار...🙂
ادین:سوار هواپیما شدم دلم برای توکییو تنگ میشد ولی باری به پاریس رفتن و به آرزوهام رسیدن باید تلاش میکردم چون از اینکه ۱ سال عمرتو و تمام درامدتو تویه زبانه فرانسوی سرف کنی نرفتن بده روی صندلی نشستم بعد مانیتورو روشن کردم دیدم که یک شرکتی معمور مخفی میخاد شرکته داخل پاریس بود تا هوا پیما به پاریس برسه ۲۰ تا بطری آبمعدنی خوردم رسیدیم داخل فرودگاه از هواپیما پیاده شدم ۲ ساعت طول کشید تا به شرکتی برسم بعد دیدم که ۱۰یا۲۰ نفر تو راهن راه بسته بود بعد از روی یه چراغ بالا رفتم همه نگاهم میکردن از رو چراغ پریدم روی بالکن یه خونه ای 🐒🐒 بعد دیدم همه تشویقم کردن خندم گرفت خلاصه رفتم داخل شرکت. یکی گفت چجوری اومدی داخل 🤔🤔🤔گفتم مثل میمون🐒🐒🐒😆😆گفت:حالا برو داخل اگه به سوالای مرینت جواب بدی بدون استختامی ولی اگه از اون اتاق زنده بیرون بیای😅😅 ترسیدم ولی بازم رفتم من به این کار نیاز داشتم

رفتم داخل دیدم یکی کنار دیوار وایستاده دست میزنه گفتم میشه معرفی کنید من ترسیدم گفتن خدا کنه از اتاق زنده بیرون بیای . محکم زد روی میز داشتم میمردم از ترس که گفت اینجا من سوال میکنم و تو فقط جواب میدی😠😠گفتم چشم گفت چنتا سوال دارم ؟ اول سنت؟ دوم قد و وزن؟ رانندگی بلدی؟ کاراته و رشته های مختلف نمیدونم چرا گفت فوتبال و بالیبال!!بعد که بگو متادی باید کلی آزماش بدی!!گفتم چشم همه سوالارو جواب دادم گفت فردا مدارکت کامل باشه گفتم چشم از اتاق زدم بیرون رسیدم بیرون یه نفس امیق کشیدم داد زدم گفتم آخیششششش همه تکون خوردن گفتم ببخشید بعد رفتم بیرون رفتم یه جا موتورمو که داخل توکیو فروختم تا بیام پاریس اینجا با همون پول یه موتور خریدم.(عکس موتور ادرین)وایی عاشقه موتوره بودم رفتم مدارکارو کامل کردم رفتم یه مسافر خونه یه خونه خوب گرفتم برای من خوب بود یه تکت یه حمام و ... یه کمدم واسه لباسا یخچال خالی یه تستر و گاز 😑😑رفتم حمام بعد لباسامو پوشیدم پریدم روتخت گوشیرو برداشتم انگار که موردم فردا بیدار شدم نز دیک بود دیرشه حاضر شدم رفتم از پلها پایین سوار موتور شدم ۴ دقیقه بعد دمه در شرکت پیاده شدم رفتم داخل یه اتاق چند نفر رویه صندلیا نشسته بودن همونیکه به من گفته بود برم کارارو انجام بدم روی صندلی نشسته بود بعد گفتم سلام اینا مدارکه منه همه دست زدن گفتن عالی بده گفتن همه چی عالی تو استختامی حالا باید چنتا کار انجام بدی.❤❤
اول یکی که موهاش آبی بود گفت من لوکا هستم بعد همه باهم آشنا شدیم بعد ا نی که رو صندلی نشسته بود با یه قیافه مهربون گفت من مرینتم دیروز باتو خوب رفتار نکردم باید بگم برای نیرو این کارو کردم تو الان رئیس چنتا سربازی اونا مال تو هستن باید اونارو آماده کنی تا معموریت اومد برین یه چمدون به من دادن گفتن اینداخل چیزایی که لازم داری هست رفتم خونه دیدم یه نصفه از چمدون پر پول بقیه هم یه کاغذ با مواد غذایی رفتم یه خونه ویلایی خریدم سنا جکوزی استخر چمن یه بال کن داشت که کیف میکردی میدیدی خونرو خریدم ولی یه کمی پول کم داشتم موتورو فروختم خونرو خریدم بعد رفتم داخل خونه کلی وسیله داخلش بود همه چی داشت ولی لباس نداشت وکلی غذا هم داشت داخل کاغذه هم یکمی پول و یه نامه بود که مرینت نوشته بود گفتی بود به این آدرس بیا کارت دارم منم رفتم یه خونه بود که ۴ طبقه خونه یه چی بود ادم میموند دیدم مرینت درو باز کرد رفتم داخل دیدم همه اونجان هر طبقه اندازه خونه من دیوایه شده بودم هرکی یه طبقه داشت دیدم لوکا نیست گفتن اون با ما خونه نگرفت شامو خوردیم بعد همه رفتیم داخل یه اتاق تا گفتم یه خونه خریدم و الان گرونتر میخرن دیدم یه کاغذ اوردن دیدم یه خونه یعنی پنج تا خونه روهم گفتن بیاید اینجارو ما بفروشیم تو هم اونو بفروش باهم یه خونه بخریم یا بسازی همه گفتن بسازیم
خوب پارت ۱ ایزی ایزی تامام تامام 😥😥😥
این همه زهمت یه لایک بایه فالو میخاد بگم هرکی فالو کنه فالو میکنم🙂🙂🙂
فالو یادت نره فالور
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
❤️
بعدی رو بزار ماجراش خیلی کنجکاو کننده بود .😆
لایک شد 👍🏻
ممنون دلگیر نشو این پسر خاله من خنگه😐😂
عالی بود
بی صبرانه منتظر پارت بعد هستم
ممنون عزیز این پسر خاله ماهم خل جواب نمیده به بزرگی خودت ببخش😂😂
😂