جونگ کوک جذاب تو 3

ترسیدم ولی به روم نیوردم داشت همین جوری نزدیک تر میشد که یهو صدای آژیر پلیس اومد و اونا فرار کردن بردنم و چهره نگاری کردم. بعد گفتن اذیتت که نکردن چون قبلا دخترای دیگه رو خیلی اذیت کردن منم تا تونستم ازشون بد گفتم

رفتم اتاقم که دیدم قفله درش اتاق بغلی بی تی اس بودن رفتم در زدم گفتم ببخشید در اتاقم باز نمیشه میتونم از اینجا برم؟ نامجون درو باز کرده بود گفت چجوری گفتم پنجره گفت خطرناکه و اینکه ما شما رو نمی‌شناسیم گفتم واقعا از یه دختر 12 ساله میترسین کاری تون ندام فقط از پنجره اتاق بغلی میرم داخل اتاق خودم گفت باشه رفتم داخل نامجون گغت از اونجا میتونی بری گفتم آره به بقیه سلام کردم و این چیزا بعد رفتم از پنجره آویزون شدم و آروم آروم روی لبه های ساختمون میرفتم به طرف پنجره اتاق خودم همشون دهناشون باز بود رسیدم به پنجره اتاق خودم و رفتم داخل براشون دست تکون دادم و گفتم خیلی ممنون گفتن خاهش و رفتن داخل

فردا صبح باید می رفتم مدرسه و میدونستم که اونجا چه آدمایی ممکنه پیدا بشه بخاطر همین تا تونستم ضایع کردن رو تمرین کردم. فردا صب لباس فرمم رو پوشیدم و یه شال قرمز ساده هم پوشیدم. رفتم داخل کلاس با تمام جدیت و اباهت نشستم یه پسره اومد بالا سرم گفت که این صندلی مال منه منم گفتم اگه مال تو بود اینجا نبود زیر پات بود بهش برخورد دستشو کوبید رو میز که یقشو محکم گرفتم دورمون پر دانش آموز بود. (پسره1. تو2) 2ببین منم قلدر بازی بلدم خوبشم بلدم پس یا با من درنیوفت یا اگه در افتادی خودتو مرده بدون 1دختره خر دستتو بکش میدونی من کیم 2هر کی میخای باش با منم درس حرف بزن وگرنه به حراست گزارشت میکنم خودتم که میدونی هر کی گزارش بشه اخراج میشه پس پاتو از گلیمت دراز تر نکن 1خیلی خب ول کن حالا یقه رو 2گفتم ول کنم باید کل حرفاتو پس بگیری و معذرت خواهی 1ول نکن منم نمیکنم

2خود دانی و پرتش کردم وسط کلاس گروهش میخاستن بیان طرفم که وقتی دیدن چجوری پرتش کردم همشون 2 تا پا و 2 تا دست داشتن که هیچ 377278دست و پا هم غرض گرفتن فرار کردن

رفتم داخل حیاط و پسره رو دیدم یه نیشخند بهش زدم که عصبی شد. اومد طرفم گفت که گفتم به لطف دعوای امروز عالی گفت انشا نوشتم چون درست خوبه بهم اشکالات شو میگی گفتم بهت نمی‌خورد آرومم بتونی حرف بزنی گفت ببخشید لطفا بهم بگو گفتم باشه گفت شمارتو میدی برات بفرستم چون نیاوردمش و فردا باید بیارمش گفتم باش گوشیمو گرفت و دیدم دیوونه سیو کرده اسمشو لبخند زدم و گفتم فعلا خدافظ دیوونه. قبلا یه چیزایی از روانشناسی میدونستم وقتی داشت باهام حرف می‌زد یه چیزایی رو فهمیدم و اینکه زندگی خوبی نداشته رفتم خونه و لباس خوب پوشیدم و بهش زنگ زدم بهش گفتم که چه اشکالاتی داره و قطع کردیم تا نصفه شب داشتیم درمورد انشا حرف میزدیم که یهو بیدار شدم دیدم خابم برده بوده و آخرین پیامش دیوونه خابت برد؟ هست آماده شدم ولی یادم اومد تعطیل هس امروز و باز لباس عوض کردم

رفتم پایین که تمرین گروه ها رو ببینم که کوک نگام کرد رقصشون خراب شد چون به من نگا کرد و وی بهش گفت انگار بدجوری عاشق شدی گوک گفت داشتم به شالش نگا میکردم وی گفت حالا خوشت اومد کوک گفت از رنگ زرد خوشم میاد وی گفت ولی شال بنفش سرشه ها کوک بنفش مایل به زرده وی گفت انگار بدجور اسیرش شدی کوک گفت آره چه جورم وی هیچ وقت فک میکردی عاشق یه دختر ایرانی بشی؟ اونم 11سال از خودت کوچیک تر کوک از کجا میدونی اینا رو وی پروندش رو خوندم. اون شب که اومد داخل خونه یکم مشکوک شدم بهش بخاطر همین شروع کردم به خوندن پروندش خب اینم پارت 3