10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ساینا انتشار: 4 سال پیش 20 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام. داستان داره به جاهای جالب تری میرسه. لطفا به دوستاتون هم معرفی کنید. امیدوارم خوشتون بیاد.
روز اولی که ادوارد برگشته بود من با تلپاتی با علی حرف زدم و اون بهم گفت میتونی بهش انرژی بدی تا محو نشه. من هم این کارو کردم. روشش اینطوریه که باید تو یه حالتی که راحت باشم مثل مراقبه بشینم، چشمامو ببندم و انرژیمو بفرستم. روزی دو سه بار این کارو میکردم. علی بهم میگفت که اگه بیشتر از ضرفیتت انرژی بدی، از روح خودت انرژی کم میشه و به اصتلاح میگفت روحت کوچیک میشه. بخاطر همین خودش هر دفعه بهم میگفت کی بس کنم.
بعد از اینکه این کارو میکردم واقعا احساس میکردم انرژیم کم شده و بعضی اوقات هم خسته میشدم و خیس عرق میشدم. من انتظار داشتم اثر داشته باشه و بهتر بشه ولی هیچ واکنشی دریافت نکردم و علیرغم این که علی میگفت اثر داره من دیگه انجامش ندادم. ادوراد در مورد اون rnj میگفت. علامت اختصاری خاندان لیسا ایناست که کلا تو کار نقاشی اند و سای هم از همون خاندانه و میگفت که اینو باید خود لیسا بفهمه پس بهش نگو. و در مورد 28 فروردین هم میگفت که یه دره ایه بین مرگ و زندگی که اگه تا اون موقع محو نشم میتونم کمکتون کنم. چند روز بعد الهه یه وویس داد که توش گفته بود: ترنج تو که انقدر از این ادوارد دفاع میکنی یعنی دفاع هم نمیکنی ها ولی منظورم اینه که خیلی هم ازش بدت نمیاد.
همین امشب هانای بدبخت به من زنگ زد، بعد همین امشب فهمیدیم که ادوارد میتونه به هانا دست بزنه یعنی الکی گفته بود. بعدش یه دفعه رد داد بعد نمیدونم یه دفعه چی شد شروع کرد به فحش دادن و میگفتش شما احمقید و اینا. بعد تازه میگفت اینارو نباید به ساریتا بگین، ساریتا احساساتیه و به من گفت تو یه احمقی که نمیدونی باید چیکار کنی توی مواقع حساس. من گفتم من از کسایی مثل تو دستور نمیگیرم بعد حالا هی اسرار داشت که تلفونو قطع کن تلفونو قطع کن، من با هانا کار دارم. کلا رفتارش عجیب شده بود من نمیدونم این چشه. ببین من از همون اول میگفتم نباید به این اعتماد کرد بعد شما هی میگید که ادوارد خوبه. نه ادواد خوب نیست ترنج اگه ادوارد خوب بود این کارارو نمیکرد.
اینجوری فهمیدیم که ادوارد میتونه قابل لمس بشه. حالا نمیدونم که از اول دروغ گفته بوده یا بخاطر کاری که من کردم میتونه این کارو بکنه. یکی دو بار ازش پرسیدم مگه تو قرار نبود محو بشی و گفت بخاطر در آوردن حرس تو هم که شده محو نمیشم. و من نتونستم بفهمم که اثری داشته یا نه بخاطر همین کلا اصلا ادامه ندادمش.
یه روز یهو این انرژی منفیه قطع شد و علی هم بلند شد اومد اینجا من هم سریع به هانا گفتم و اون هم گفت داره چند روز میره خونه ی مامان بزرگش و ادوارد گفت یه سری هم به اینجا میزنه. من نمیدونستم میتونم ادوارد اینا رو ببینم یا نه ولی واقعا امیدوار بودم بتونم. ادوارد اومد و همون موقع علی بلند شد رفت و شب برگشت. هیچی دیگه به مدت دو سه هفته علی هر جایی که من میرفتم میومد و این انرژی منفیه تو شمال هم قطع شده بود.
ما هم با نشاط قرار گذاشتیم و یه روزی رو مشخص کردیم که نشاط علی رو احضار کنه. من میخاستم بفهمم که آیا واقعا راست میگه یا واقعا دروغ میگه. هانا هم وانمود کرد که بهش اعتماد داره ولی در واقع این جوری نبود. نشاط در طول اون هفته ای که قرار بود آخرش علی رو احضار کنیم هی میگفت که نمیتونه علی رو احضار کنه و حتما جان نمیذاره که این کارو بکنه و با سوالی که من گفته بودم ازش بپرسه که فقط خودش میدونست که اون هم اسم یه کتابی بود که با هم خونده بودیم. میگفت هیچ کدوم اونایی که در طول هفته احضار کرده علی نبودن.
تا اینکه اون روزی که قرار بود علی رو احضار کنیم، نشاط یه وویس تو گروه فرستاد و سریع پاکش کرد ولی چون من آنلاین بودم و همون موقع پلی کردمش تونستم تا آخر گوش بدم. توی وویس گفته بود که چشم سومش بسته شده و دیگه حتی نمیتونه جیمی رو احضار کنه اما جیمی گفته که خودش بهش سر میزنه. و گفته که ممکنه دوباره این قدرتو بدست بیاری ولی حداقل تا ده سال دیگه. و برای اینکه این قضایایی که مربوط به ارواحه برامون تموم بشه باید وردی رو که ادعا میکرد تازگی ها تو خواب دیده و میگفت در واقع همونیه که تو دفترچه ی الهه نوشته بوده رو روز جمعه ساعت سه تا سه و نیم شب بخونیم و خودش هم میگفت این کارو میکنه.
من اول فکر کردم واسه اینکه احضارو بپیچونه این کارو کرده ولی بعد با خودم گفتم پس چرا پاکش کرد. و به هانا هم گفتم. دیگه تقریبا مطمئن شدم که نشاط یه متقلبه و کاملا اعتمادمو بهش از دست دادم. اون روز برنامه ی احضار برگزار شد علی گفت که اصلا من خودم بلند میشم میرم اونجا ببینم اصلا این میتونه منو بیینه یا نه که تو مطمئن بشی دروغ میگه یا راست. ولی نشاط گفت که اصلا قرار نبوده علی رو احضار کنه و جیمی رو احضار کرد. و این هم دلیل دیگه ای که اعتمادمو بهش از دست بدم. اتفاق خاصی نیوفتاد و سوالای تکراری که جواب بیشترشون رو میدونستیم و سوالایی که نشاط جوابشون رو از خودش در میاورد. من قضیه ی اون وویس رو به الهه هم گفتم ولی هیچ کدوم کلا به نشاط نگفتیم و قرار هم نبود که بگیم. گفت که اگه هر کدوم اون روز جمعه ساعت سه تا سه و نیم اون ورد رو بگیم قضیه ی ارواح کاملا واسمون تموم میشه اما نمیدونم چرا با اینکه دو هفته گذشته هنوز قدرتش کار میکنه.😏
وقتی من قضیه ی اون وویس رو به الهه گفتم، گفت که اتفاقا چند روز پیش نشاط در مورد موضوعی مربوط به همین قضایا ایستگاه کرده ولی نشاط و جیمی اون رو کاملا جدی گرفته اند و بخاطر همین الهه کمی به نشاط شک کرده بود. و وقتی این رو شنید شکش بیشتر هم شد. من و علی هم یه راهی واسه کسب اطلاعات پیدا کردیم. علی میگفت وقتی که میخوابیم روحمون از بدنمون خارج میشه و میره دنیای ارواح و اونجا اطلاعات خیلی زیادی داریم. ولی چون ما دوباره وارد جسم هامون میشیم هیچی از اونجا یادمون نمیاد ولی علی چون خودش روحه و دوباره وارد جسم نمیشه این اطلاعاتو یادش میمونه و از این طریق من میتونم اطلاعات کسب کنم.
تازه شب اولی بود که میخاستیم این کارو بکنیم و من داشتم کتاب میخوندم که یهو انرژی علی تغییر کرد و خیلی منفی شد. اولش رفت بعد از مدتی برگشت و فکر کردم چیز خاصی نشده و تا آخر شب هم بود. ولی آخر شب گفت که من دارم توسط اونا تسخیر میشم و میرم و تا وقتی که اراده داشته باشم نمیام پیش تو. من همون شب به هانا گفتم و هانا گفت که ادوارد خوابه و فردا بهش میگه. فردا بهش گفت و ادوارد گفت که بهتر، از اول هم ازش خوشم نمیومد. باورم نمیشد که حتی چنین حرفی رو بزنه. و اینجوری شد که من. دیگه هیچ راهی واسه کسب اطلاعات نداشتم.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عزیز اسم خود داستان آنها هست
مثلا فیلم دیگران
یا صدایشان و فلان و اینا، این بنده خدا هم این اسمو گذاشته و با توجه به داستان اسم خوب و جالب و مناسبیه، البته فک کردم قصد شوخی داری.😄😂
عالی بود 👏👏👏
خوشحالم که خوشت اومده.💚
اخه اسم داستانت آنهاست منم کنجکاو شدم ببینم کدومارو می گی
منظورم اوناست. اگه داستانو بخونی میتونی بفهمی کیا رو میگم. تو قسمتای قبلی. گفتم.
آخ آخ آخ واییییی!
ترنج بیچاره
عه راستی ایول به اون که چشم سومش باز بود و خاک بر سرش که بسته شد! شو خی میکنم😂😆😅😇
آره ترنج واقعا بیچارس
😁😉
عالی بود خیلی هیجان انگیز شده ولی این داستان واقعیه یا نه
منتظر پارت بعدی هستم راستی به داستان های من هم سر بزن
خوشحالم که خوشت اومده عزیزم.
حتی اگه من بگم واقعیه شما باور میکنید؟
چشم حتما سر میزنم.
اووووووه چقد باحال شد وای چقدر ادوارد خوبه 😂 چقد غلط املایی داری املات چند میشی حالا هرچی عالی بود بعدیم سریع بزار😍
ممنون عزیزم. فکر نمیکردم زیاد غلط املایی داشته باشم.☺
عالیه
بعدی
زود
زود
زود
خوشحالم که خوشت اومده عزیزم
❤❤❤
آنها 8: کدوما
عزیزم لطفا اگه یه داستانی رو نمیخونی حداقل مسخرش نکن