
خب بچه ها این شما و این پارت ۹ کامنتا باید بالا باشه و بازدید تا پارت بدو بزارم دوستون دارم بریم سراغ داستان😉💜👋
ته گفت (اگه پارتای قبل نخونوی بدووو برووو ببینم😂تو کلا تو باغ نیستی)میای فیلم ببینیم؟ گفتم خب اخه دیگه ساعت درو ور ۴و۵ ظهره باید برم خونه ریرا و لیا منتظرن دومن تو اصلا به این فکر کردی که ناهار نداری؟پس چی می خوری؟ گفت خیلی ناهار موضوع مهمی نبوده تو کل زندگیم😂یه چیزی سرهم کردم خوردم یا بچه ها غذا اوردن یا از بیرون غذا گرفتم تو هم حالا وایسا دیگه می خوایم فیلم ببینیم ناهارم سفارش میدیم میارن الانم تا من گوشیمو به تلوزیون وصل کنم و فیلم و پلی کنم بروو یچیزی بیار بخوریم یه چیزی مثل مثلا هات چاکلت یا مثلا چایی یا مثلا پاپ کرن گفتم باشه پاشدم رفتم تو اشپز خونه اول شروع کردم یکم سرو سامون دادن بدش هات چاکلت درست کردم کیکم از تو کابینت برداشتم ته گفت چقدر طولش دادی گفتم اخه داشتم اشپزخونه ای که به گند کشیده بودیرو جمع میکردم🤣 گفت وای مرسیییییی گفتم بیا بشین هات چاکلت درست کردم گفت از کجا می دونستی که من عاشق هات چاکلتم؟ گفتم باید می دونستم؟ گفت نه🤣 گفتم نمی دونستم فقط چون خودم دوست دارم درست کردم😂 گفت عجب🤣راستی نگفتی که می یای مسافرت یا نه گفتم:خب نمی دونم ولی فکر نکنم چون که ما هنوز در اون حد صمیمی.. که ته حرفمو قطع کرد و گفت:نه نه قانع نشدم باید بیای بچه ها هم هستن راستی جینین می خواد به لیا پیشنهاد بده لیام بیاد😂 گفتم چی جیمین به لیا؟ گفت اره گفتم ولی ته من نمی ... گفت نشنیدی چی گفتم میای دیگه اه گفتم باشه ته که وایساده بود فیلمو پلی کرد و اومد دقیقا بغل من نشست و دستشو دور گردنم انداخت من تو اغوش ته بودم و داشتیم با هم هات چاکلت می خوردیم سرم رو سینه ی ته بود و گاهی با دیالوگ های فیلم چفتمون میزدیم زیر خنده تقریبا وسطای فیلم بودیم ته لیوانمو گرفت و با لیوان خووش گذاشت رو میز چند دیقه ای بود که هات چاکلتامون تموم شده بود که حس کردم ته می خواد ببوستم منم مانش نشدم و بهش اجازه دادم لبامون نزدیک هم بود و تا اومد ببوستم یهو زنگ در خورد
ته گفت الان میام بشین یهو ته درو وا کرد و ششتا پسر با ماسکو کلاو عینک اومدن تو دست یکیشون ۲تا پاکت بود رو پاکتو خوندم مک دونالد بود اخ جو غذا من عاشق مک دونالدم کسی که پاکتا دستش بود پاکتورو گذاشت رو کابینت و اومد جلو و گفت :سلام تامارا خیلی خوشحالم که میبینمت از صداش فهمیدم که جیمینه گفتم:ممنون جیمین منم همین طور با همه سلام و احوال پرسی کردم نمی دونم چرا کوک امروز حالش گرفته بود کلا خیلی رو مود نبود تو مسخره بازیای بچه ها هم شرکت نمی کرد همه دور میز نشسته بودیم و جین و جیمین و نامجون و ته مشغول مسخره بازی و جک گفتن بودن داشتم از خنده غش می کردم وای خدایا اینا خیلی خوبن ناهار که تموم شد پسرا کمک کردم و همگی میزو جمع کردیم و رو مبل جلوی تلوزیون نشسته بودیم که ته گفت بچه ها شما چایی می خورید؟ گفتم نه ته ممنون همه بودن جز کوک و همه به نشون تایید سرشونو تکون دادن و من گفتم بشین من می ریزم که ته گفت نه نمی خواد جین گفت راس میگه تامارا بشین منم میرم کمکش نامجون و شوگا هم رفتن کیک و از تو یخچال بیارن منو جیمین تنها بودیم چند دیقه ای گذشت و پسرا نیمدن از جیمین پرسیدم:رابطتون با لیا خوبه جیمین؟ جیمین که تو حال خودش بود با این حرف به خودش اومد گفت:اووو به اطف تو اره عالیه راستی ته به تو گفت قضیه ی اخر هفته رو؟ گفتم:اره جطور؟ گفت نمی دونم چطوری از لیا بخوام😅 گفتم هیچی فقط بهش بگو حرفی که تو دلترو راحت بگو بگو می خوایم اخر هفته بریم اونجا تامارا هم هست توهم بیا چون وقتی با تو باشم بهم خوش میگذره😂منم باهاش حرف می زنم تا که بیاد جیمین که از قیافش معلوم بود که خوشحال شده گفت:واقعا ؟خیلی ممنون تامارا گفتم :اره خواهش می کنم 😉 گفتم راستی جیمین چند روزیه که دیگه ریرا چیزی از کوک نمیگه چیزی شده بینشون؟کوکم خیلی اکی نیست گفت:نمی دونم فقط می دونم دعواشون شده که همون موقع شوگا و نامجون اومدن و گفتن بفرمایید کیک منو جیمین گفتیم مرسییی من گفتم تا پسرا بیان من میرم دنبال کوک نامجون گفت اکی برو شاید تو بتونی کمکش کنی رفتم از پله ها بالا حدس زدم که طبقه ی بالا باشه
رفتم و رسیدم به راهروی بزرگ طبقه ی بالا و یه نگهی به اتاقا کردم دیدم نیست و با خودم گفتم احتمالا تو بالکنه رفتم دم بالکن و از شیشه کوک و دیدم که تکیا داده به نرده ی بالکن و پشتش به دره اروم درو باز کردم و کوک و دیدم که کلاه هودیه مشکیشو گذاشته رو سرش گفتم :هی کوک با صدای من برگشت گفتم کجایی چرا نمیای پیش ما گفت می خوام تنها باشم گفتم یعنی برم؟ گفت نه بابا تو فرق داری گفتم خب پس خوبه رفتم کنارش وایسادم چند دیقه بد گفتم کوک تو اصلا امروز اون کوک سابق نبودی حالت خیلی می زون نیست چیزی شده ؟اگه کاری از دسته من بر میاد حتما بهم بگو تمام تلاشمو میکنم کوک گفت:تو از کجا میدونی که حالم بده بچه ها چیزی گفتن؟ گفتم نه من معمولا ادمارو زود میشناسم و اینکه دیگه بعد از چند ماه کار باهاتون و هر روز دیدنتون می خوای نشناسمتون؟حالا می خوابگی چرا حالت بده ؟ یه حدس می زنم با ریرا مشکل پیدا کردین؟چون اونم چندروزیه که حالش اصلا خوب نیست خیلی نگرانشم گفت:چی بگم یجورایی گفتم خب مشکلتون چی بوده؟ گفت:چند وقته که بهم هی پیام میده و زنگ میزنه من هیچ کدومو از خجالتم جواب ندادم اونم دیشب پیام داد و گفت خیلی دوستم داره این اخرین خداحافظیه که باهام میکنه و ازم خواست که همیشه موفق باشم و گفت که خیلیا هستن که ارزوشونه با تو قرار بزارن اطفا بهترینشونو انتخاب کن چون تو لایق بهترینایی بعدشم شمارمو بلاک کرد
قیافم متعجب شد و گفتم:باورم نمیشه که ریرا همچین کاری کرده باشه اون هیچ وقت هیچ وقت به کسی که ارزوش قرار گذاشتن باهاش بوده اینطوری نمیکنه اون فکر میکنه که دوستش نداری و این احساس شروعش از تایمیه که تو اون شب می خواستی ببوسیش ولی ...بگذریم و بعدشم با جواب ندادن به پیاماش به حسش مطمئن شد حالا یه سوال دارم حسش درسته کوک؟ کوک گفت:خب ،خب نه من ن عاشقشم فقط نمی دونستم چطوری بهش باید بگم اصلا باید بگم یا نه؟ گفتم واقعا خیلی عجیبی هیچی به ذهنم نمیرسه فقط می دونم که تو ریرارو با رفتارات داغون کردی الانم ممطئنم از دستت عصبانیه گفت می تونی ازش یخوای یه فرصت فقط یه فرصت به من بده؟ گفتم کوک به ادما فرصت دادن خیلی حس خوبیه یعنی بهشون اجازه میدی دوباره زنده شن یا دوباره متولد شن ولی با این تفاوت که این دفعه اشتباهات گذشتشونو تکرار نمی کنن به هین دلیل به خاطر تو به خاطر ریرا یه تمام تلاشمو میکنم که ریرا رو قانع کنم تا اخر هفته باهامون بیاد یا حداقل حاضر به دیدنت شه ریرا چند روزیه که حتی جواب تلفنای منم نمیده 🥴😟🥺حالا هم بیا بریم تو که هوا داره تاریک میشه یخ زدم از قیافه ی کوک معلوم بود که خوشحال شده و تو راه بهم گفت خیلی ازت ممنون تامارا گفتم نبابا خواهش قابل دار نیست
وقنی از پله ها رسیدیم پایین بچه ها مشغول خوشو بش بودن که با دیدن منو کوک اونم با قیافه ی خوشحال تعجب کردن و ته گفت بیاین چایی چایی سرد شد گفتم اکی اومدیم پایین من بغل نامجون و ته نشستم اونورمم کوک بود که یهو جین گفت هی تامارا چیکارش کردی دوباره حالش خوب شد رازت تو چی بود؟ گفتم هیچی فقط هم صحبتش شدم و بهش راهنمایی کردم همین که کوک هم حرفمو تایید کرد و ته دیگه بحص و عوض کرد وسط صحبتشون بود که گفتم بچه ها گوشیه منو ندید؟ ته گفت رو میز غذاخوری بود گفتم اکی شما مشغول باشید الان میام رفتم گوشیمو ور داشتم و دیدم ۱۰ تا میس کال از لیا دارم و سریع گرفتمش دیر جواب داد گفتم الو لیا؟ گفت الو کجایی تو؟ گفتم مگه جیمین بهت نگفته ؟ گفت وای اره راس میگی گفت بیام اونجا الان بیرونم بدش که کارامو کردم میام گفتم ریرا کجاست؟ گفت نمی دونم خونه بود الانم رفته بود نمی دونم کجا خوب بود حالش البته فکر کنم گفتم خب باشه بای گفت بای داشتم از پنجره ی اشپز خونه بیرونو میدیدم که یهو ته دستشو گذاشت رو شونم و گفت چیزی شده نگرانی؟ گفتم نمی دونم می دونی یا نه ولی...
بای بای ارمیا کامنت و بازدید یادتون نره👋💞💞💞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پاااارت بعدددددد ، عالی بوووووود🤍❤
مممون از نظراتتون منتظر پارت بعدی باشید که همین روزا میاد چونکه درحال برسیه خیلی وقته
و اینکه اینم بگم اگه پارتای قبلو نخوندید حتما بخونین ممنون از نظر همتون🥰😘💜💜💜💜💜💜
پیلیز بزار
اکی منتظر باش درحال برسیه
عالی بودددددددد خیلی خوب بود
ولی تو رو خدا پارت بعدی رو زود بزار
مرسی لاوم
مثل همیشه عالی بود 💜💋😍😘💜😍💋😘💜
سلام ممنون از نظرت خیلی بهم انرژی داد حتما😍😘