سلام من اومدم با پارت ۵ همونجور که قولددادم دارم ساعت ۱ و ۲۷ دقیقه شب اینو مینویسم . امیدوارم خوشتون بیاد تا الان هیچ پارتی منتشر نشده .
از زبان مرینت : صبح از خواب بیدار شدم و رفتم مدرسه و تو راه داشتم به این فکر میکردم که امروز روز آخر مدرسه هاست و از این به بعد من باید برم دانشگاه .
رفتم تو مدرسه آقای داماکلیز گفت : ما سه سال خوش رو در کنار هم بودیم و الان موقعی خداحافظی هست .
12 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
دوستان پارت ۶ هم منتشر شد 🥳🥳
برید بخونید و لطفا کامنت بدید .
عالی بود یه سری به داستان من هم بزنید مطمئنم پشیمون نپرسید
همه رو میگم نه فقط نویسنده
خیلی ممنونم .
حتما .
بعدی رو چند روزه گذاشتی؟ 😍😍😍
حدودا ۷ یا ۸ روزه
عالییییییییییییییییییی بود ثمین جونم داستانت مثله خودت تک دونه هست 😍😉
مرسی زهرا جونم . به هر حال هرچی باشه به داستان شما نمیرسه !!😘😘
عــــــالیی بود ثمین جونم❤❤😎😎
مرسی کیوتم 😘
❤❤😍😘😘
عالی بود
مرسی الینا جونم 😘
عالی بود ثمین
بعدی رو بزار من منتظرم
مممونم 😊
خیلی وقته گذاشتم تو بررسیه .
من تا پارت ۸ هم وارد کردم میخوام پارت ۹ رو بنویسم .
بچه ها نظر نمیدید 💔💔
خواهش میکنم بدید عزیزانم 😍
عالی مثل همیشه بلوبری
مرسی توت فرنگی 😊😊
عالی بود❤️
بعدی رو زود بذار
منتظرم میشه داستان من رو لایک کنید
منم تست شما رو لایک میکنم
مرسی
حتما آرمیتا لایک میکنم 😘