
قدر بدون با اینکه 7 تا لایک خورد پارت 10 رو گذاشتم بعد تو لایک نمیکنی🤨
((اول بالا رو بخون👆)) از زبان آلیس:بعد از یکم جر و بحث درحالی که من آدرین با خشم بهم نگاه می کردیم رفتیم خونه که با قیافه خشمگین مادر رو به رو شدیم و قیافه خشمگین من و آدرین تبدیل شد قیافه ترسیده و متعجب قبل از اینکه کسی چیزی بگه من گفتم:قضیه اونجوری که فکر میکنید نیست😧/مادر:پس منتظرم توضیح بدید که این وقت شب کجا بودید/آدرین:خوب ام.. قضیه اینطوره که مرینت حالش بد شده بود آره حالش بد شد بود بعد خواست بره بیرون هوا بخوره تا یکم حالش بهتر بشه منم باهاش رفتم تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته(قیافه آدرین:😰/قیافه مرینت:😥/قیافه مادر مرینت:🤨)از زبان روژان:یکدفعه قیافه مادر مرینت از شکاک تبدیل به چهره ی نگران شد بعد گفت:باشه میتونید برید😐
از زبان مرینت:در حالی که سعی میکردم خودم رو آروم نشون بدم رفتم طبقه بالا به سمت اتاق وقتی وارد اتاق شدم یک نفس راحت کشیدم و گرفتم خوابیدم ((نکته::همه ی این اتفاقات توی تابستان داره میفته یعنی مدارس تعطیله)) *الان که مرینت خوابه ببینیم حال روژان چطوره &چه عجب یادی از ما کردی (*اختیار دارید خوب حالت چطوره؟ &ساعت 10 و نیم صبحه و من از ساعت هفت بیدارم کاش من جای مرینت خواب بودم😭 *نگران نباش نوبت خواب توهم میشه &امیدوارم🥲) (*این ستاره وجدانم هست &اینم خودم) صبح بیدار شدم لباسام رو عوض کردم و و رفتم طبقه پایین دیدم فیلیکس یک جور شکاکیت نگاه به اطراف میکنه انگار دنبال یک چیزیه اهمیت ندادم و رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم که یک دفعه
انگار سرم به جایی خورد یا چیزی تو سرم خورد که بیهوش شدم🤕😵 بیدار شدم دیدم توی یک اتاق هستم درش قفله انگار زندانه اصلا مگه آدم قطع اومد که همش منو میدزدن(*انگار هنوز فراموش نکرده که آدرین دزدیدش &نه یادش نرفته *باید محکم تر میزد تو سرش) آه این عادلانه نیست من حق دارم از خودم دفاع کنم تو همین فکر ها بودم که یکی در رو باز کرد و منو برد توی یک اتاق رو دره اتاقه نوشته بود اتاق بازجویی چی یعنی من کجام؟؟ 😦 یک دفعه دیدم یک نفر اومد داخل اون دیوید بود (همون کاراگاه) آلیس:شما اینجا چکار میکنید؟ من کجام؟ اینجا کجاست؟ جریان چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟ و... دیوید:ساکت اینجا منم که سوال میپرسم😠/آلیس:تو که چیزی نمیگی حداقل بزار من دو کلام بگم/دیوید:1-مگه تو میزاری چیزی بگم 2-دو کلام که هیچی تو 2000 کلام گفتی/آلیس:😅
دیوید:خوب بهم بگو دیگه چی میدونی/آلیس:به ولله هرچی میدونستم رو گفتم نمیتونم که دروغ بگم آره یک چیزی هست که نگفتم نه نمیشه....از زبان آدرین:یعنی چی که گمش کردید😡/سربازا:قربان ما حواسمون بود ولی یک دفعه ناپدید شد😰/ای.... (یک چیزی بزارید خودتون) فقط یک چیزی ازتون خواستم حواستون به دختره باشه یعنی اینقدر سخت بود؟/سربازا: ...... (سکوت) روژان:خوب دیوید به مامورا گفت که یکی دیگه از اعضای خانواده هم دستگیر کنن و اونا هم فلیکس که از هیچی خبر نداره رو گرفتن😂 و کاراگاه فهمید که فلیکس واقعا هیچکارس و از هیچی خبر نداره و جر و بحث آدرین با سربازا تا شب طول کشید که رفت خونه و فهمید چه اتفاقی واسشون افتاده

ناظر لطفا و خواهشن منتشر کن حلالت نمیکنم اگه منتشر نکنی🥺
دیگه دیوید خسته شده بود و دیگه دستور داد بریزن تو خونه و همه رو دستگیر کنن⛓️🔒و در این وسط همه توی یک اتاقک نشستن و به در و دیوار زل زدن و منتظرن کسی که همه چیز رو میدونه اعتراف کنه که یک دفعه ... :من باید یک اعترافی بکنم فکر کنم وقتشه همه چیز مشخص بشه/تمام
قیافه کاربرا:😨😱😡🤬🔪🗡⚔️/قیافه من:😎😂 اصلا حال کردم وسط جای حساس کات کردم 😂تا یاد بگیرین لایک کنین😎 ⛔پارت بعد 15 لایک⛔ایراد نگران چون یک نفر گفته بود پارت بعد 35 لایک و 37 تا لایک خورد😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آبجی ❤️
ممنون بهترین آبجی جهان💕❤
❤️🥺🌹
میگم تو هم به مشکل اینکه یکی جواب نظراتتو میده برخوردی نه؟ من گزارش دادم
من که واقعا نمیفهمم ولی عیب نداره مشکلی نیست😊
تو خیلی خوش قلبی این موضوعرو گفتم چون باید می دونستی
نه مشکلی نیست😁
تی جانم 😩
ها؟
عالیییییییی بود
ممنون💕❤