ماجراجویی آدرینا(ماجراجویی در جهنم4)پارت3

آنچه در قبل خواندید:ناتالی پشت سرت حواستو جمع کن!ناتالی:ممنون 💖 ،و دو تایی می کشنش ناتالی:بیا از دری که وارد شهر شدیم بیرون بریم آدرینا:راست می گی احتمالا درش بازه و سریع با وسایلشون از خونه بیرون میرند ناشناس=فروشنده:(جلو آدرینا و ناتالی ظاهر میشه)واقعا که شما بلد نستید به شاه شیاطین سلام کنید آدرینا و ناتالی:=_=X_X(آروم صحبت کردن با هم)آدرینا:این شاهشونه😂جر هنوز یادش نرفته لباسشو عوض کنه با لباس فروشنده اومده😂 ناتالی:😂😂😂😂😂😂😂 شاه شیاطین:=_= آدرینا:ببین تو برو من حواسشو پرت می کنم به جاش کمکی بیار ^^ ناتالی:باشه ممنون💖 آدرینا:بدو 3 2 1 و ناتالی سریع در میره آدرینا:لباست هنوز مال موقعیه که ادا مغازه دارا و در میاوردی(در حال سعی در نخندیدن)مگه شاه شیاطین نیستی:-x شاه:صحیح-_-~~~(خوندن ورد عوض شدن لباسش) آدرینا:😂😂😂😂😂😂 شاه:هن! اه حواسمو پرت کردی آدرینا:چرا لباس دلقکا و پوشیدی😂😂😂😂😂 آدرینا:فقط دماغتم باید قرمز کنی😂 شاه(~~~~خوندن دوباره ورد) آدرینا:😂حالا درست شد👌 شاه:¬_¬-.- آدرینا:(چرا اینجوری شد؟!) شاه:تو بخاطر مسخره کردن من دستگیری آدرینا:O_O شاه:نگهبانا اونو به قصر بیارین

آدرینا:*_*-_-💡^^ .................. در قصر.................. شاه:اونو به سیاه چال ببرین آدریناT_T(در حال تظاهر کردن که مثلا غمگینه) شاه:=) آدرینا و به سیاه چال میبرن و درو قفل می کنند و میرند آدرینا:خب خب رفتند^^ پیش بسوی کندن ............کندن زمین..........

آدرینا:وای خدای من😍اینجا پر از ماجراجوییه .........نگهبانا:قربان بردیمش تو سیاهال شاه:-_-اسکلا شما باید حواستون باشه در نره-_- بیان همگی با هم سریع بریم اونجا نگهبانا:چشم قربان ........رسیدن..... شاه:در رفته=_= آهان فهمیدم چحوری در رفته😈 ................. آدرینا:وای خدای من اینو نگاه بزار سوارش شم شبیه چرخ خریده تقریبا^^بگذریم داره تکون می خوره-_-وایییی تکون می خوره^0^ پیش به سوی بیرون رفتن از اینجااااااااااا یوهووووووو

امیدوارم خوشتون اومده باشه💖💖💖💖💖 از setyseh و ᖇOᘔᕼᗩᑎ🍭 وhp1 ممنونم که داستانمو می خونن و حمایت می کنن💖💖💖💖💖💖💖💖