6 اسلاید صحیح/غلط توسط: آلبالو انتشار: 2 سال پیش 113 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646653744682.jpg)
سلام آجی های عزیزم💜 برای خوندن ☄️ پارت 2 رمان قلعه یخی☄️ برو اسلاید بعد🍒☄️
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646653886253.jpg)
یهو یه چیز سنگین باهام برخورد کرد که باعث شد تعادلم و از دست بدم و رو زمین بیفتم؛سرمو ک به بالا آوردم همون بچه ای که داشت با پدرش دوچرخه سواری میکرد و کنارم دیدم که با دوچرخش به من برخورد کرده بود! داشتم به پسر بچه نگاه میکردم که آروم زیر لب بهم گفت:#ببخشید _اشکالی نداره عزیزم،بیشتر مواظب باش ممکنه خودتم صدمه ببینی #باشه،از لحن بچگانش خوشم اومد و بهش لبخند زدم؛پسر بچه با دوچرخش ازم دور شد و رفت،داشتم به راهی که میرفت نگاه میکردم که دستی جلوم دیدم!سرمو به سمت صاحب دست چرخوندم و با همون پسره که گوشیمو و شکست چشم تو چشم شدم،دستشو به سمتم دراز کرده بود و میخواست کمکم کنه پا شم،چند لحظه نگاهش کردم و بعد یهو گفت:±میخوای همینجا بشینی؟ جوابشو ندادم و اجازه دادم کمکم کنه بلند شم،موقع بلند شدن دستم که به دوچرخه خورده بود تیر کشید یه آخ گفتم ک باعث شد پسره بگه:±دستت درد میکنه؟ _نه،ولی با یه کمک کوچیک؛ شکستن گوشیمو جبران نمیکنی.اینو گفتم و سریع به طرف در ورودی بیمارستان رفتم تا منتظر مینجی باشم،ماشین لامبورگینی مشکی رنگ مینجی جلوم توقف میکنه و در کسری از ثانیه مینجی از ماشین پیاده میشه و به سمتم میاد،یهو چشام پر اشک میشه و بغلش میکنم،اون واقعا برام شبیه یه خواهره؛گریم ک تموم میشه از بغلش میام بیرون مینجی منو سوار ماشینش میکنه و به مقصدی نامعلوم میرونه،الان نیم ساعته تو ماشینیم و فقط صدای هق هق من سکوت ماشین و میشکنه! مینجی شروع میکنه به دلداری دادنم و از خاطرات خودش با پدرش میگه هر دو گریه میکنیم گوشی مینجی زنگ میخوره رو به من میگه ملیناست،گوشی رو ازش میگیرم جواب میدم: _بله؟¢سلنا تویی؟_آره کاری داری؟¢کجایی دوساعته دارم به گوشیت زنگ میزنم میگه خاموش میباشد،سلنا لطفا هر چی زودتر بیا بیمارستان! _گوشیم شکست واسه همین،چرا اتفاقی افتاده؟(یهو صدای هق هقش داخل گوشی پیچید)_چرا چیزی نمیگی ملینا؟بگو چی شده!!¢آبجی،آبجی چرا ما انقد بختمون بده؟!(داد زدم):_ملینا میگم چی شده!¢آبجی مامان....مامان،قلبش نیاز به عمل داره،دکترا میگن قلبش مریضه؛اگه عمل نکنه یه ماه بیشتر زنده نیست! ، یهو با چیزی ک ملینا گفت هنگ کردم،آخه خدایااا چرا خانواده من! اشکام پشت سر هم میریختند بی توجه به صدا زدن های ملینا تماس رو قطع کردم و دادم دست مینجی ک با نگرانی داشت نگاهم میکرد،واقعا چرا تا الان با این وضعیت خانوادگی من باهام دوست بود؟بهش نگاه میکنم و بالاخره انقد اصرار میکنه ک بگم چی شده از زبونم حرف میکشه و با ناراحتی نگاهم میکنه یهو زبون باز میکنه و میگه:@سلنا اگه میخوای من میتونم بهت کمک ،حرفشو قط میکنم و میگم:_نه اصلا حرفشم نزن خواهش میکنم و منو سریع برسون بیمارستان! آروم زیر لب باشه ای میگه میدونه ک هیچ وقت کمکش و قبول نمیکنم چون قبلا هم بهم از این پیشنهاد ها داده بود،از ماشین پیاده میشم،از مینجی خداحافظی میکنم و به سمت بخش مراقبت های ویژه حرکت میکنم،سه تایی با هم دیگه با مامانم درد و دل میکنیم،الان ساعت یک و نیم شبه و من بیدارم،به چهره شکسته شده مامانم تو یه روز نگاه میکنم،این زن چقدر سختی کشیده خدایا.اشکامو پاک میکنم و تصمیم میگیرم فردا برم و به فلیکس خبر بدم ک چه اتفاقی برای خانوادمون افتاده.باورم نمیشه اونا منو از شرکت پرت کردند بیرون!یعنی فیلیکس انقدر آدم بی مسئولیتیه!
(عکس ماشین لامبورگینی مشکی مینجی)
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646654001800.jpg)
با حرص از روی زمین پا میشم و تصمیم میگیرم برای پیدا کردن کار از مینجی کمک بگیرم؛من هر طور ک شده باید تو این یه ماه پول عمل مامانم و جور کنم!زنگ خونرو فشار میدم و خدمتکار درو برام باز میکنه با یکم تاخیر وارد خونه میشم و از اون حیاط بزرگ ک بیشتر شبیه باغ بود میگذرم و به قصرشون یعنی ساختمان اصلی نزدیک میشم.جلوی در خونه میایستم و رو به خدمتکار میگم:_مینجی خونست؟ £بله داخل اتاقشون هستند _آها ممنون،خسته نباشید. اینو میگم و به سرعت به طبقه بالا میرم و وارد اتاق مینجی میشم!یهو خجالت تمام وجودمو میگیره وای حالا چیکار کنم برادرش داخل اتاق بود الان میگه این اصلا تربیت نداره!):سرمو میندازم پایین و میگم:_سلام ببخشید،یه کار واجب با مینجی داشتم به کل یادم رفت باید در بزنم.برادرش بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق رفت بیرون!یه آدم چقدر میتونه مغرور و باشه؟!بدون توجه بهش میرم و رو کاناپه صورتی رنگ عروسکی اتاق مینجی میشینم و به مینجی میگم ک میخوام کمک کنه ک کار پیدا کنم؛اونم سریع قبول میکنه و بعد از گذشت نیم ساعت ک قرار بود بشه پنج دقیقه یه تیپ میزنه و با هم سوار ماشینش میشیم و میریم،ماشینو سکوت فرا گرفته ک با صدای مینجی سکوت ماشین میشکنه:@خب سلنا میخوای چه کاری انجام بدی؟ _دقیقا نمیدونم چه کاری ولی قطعا کاری ک توی یک ماه بتونم باهاش پول عمل مامانم و در بیارم! @همچین کاری برات سخته سلنا، یه دو سه تا از اینجور کارا سراغ دارم اما خب راستش.._راستش چی؟ @راستش این کار در شأن تو نیست! _مگه چه کاریه؟! @خدمتکاری! ،اول به مینجی با گیجی نگاه میکنم بعد میگم:_مگه یه خدمتکار تو یه ماه چقد حقوق داره؟! @یه چی حدود پنج شیش میلیون اما این خونه ای ک نیاز به خدمتکار داره گفته حقوقی ک میده بیست میلیونه! _جدا؟یعنی در این حد نمیدونند باید پولشون رو کجا خرج کنند؟!!!! @نمیدونم والا،منم همینو میگم دیگه؛شاید کارش سخت باشه! _میرم! @چییی؟ _میرم،لین تنها کاریه ک میتونم باهاش پول عمل مامانم و بدم تازه من چند میلیون هم کم میارم با بقیه کارها چهل سالم کار کنم این پولو به من نمیدن! @از تصمیمت مطمئنی؟ _آره! ؛مینجی روبهروی یه قصر خیلی خیلیییی بزرگ نگه داشت ک پیش از اندازه زیبا بود!،با حیرت داشتم اونجا رو نگاه میکردم ک مینجی گفت
(استایل سلنا)
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646654068892.jpg)
@خب بریم؟ _بریم! ؛زنگ رو میزنه در باز میشه و وارد قلعه بزرگ میشیم،همونطور ک انتظار میرفت داخلش از بیرونش قشنگ تره،سعی میکنم خودم و جمع و جور کنم تا نگن ندید بدید؛ولی خب واقعا ندیدم دیگه! با صدای مینجی به خودم میام:@سلنا بیا دیگه_آ ببخشید.سریع به سمتش میرم و وارد خونه میشیم!وای خدا آدم چطور میتونه همچین جایی زندگی کنه!واقعا فوق العادست!پشت یه در اتاق میایستم و مینجی در میزنه و یه صدای مردانه کلفت میگه:≠بیا تو. اول مینجی بعد من وارد میشیم و احترام میزاریم مرده میگه بشینید.و ما باهم رو مبل های چرم رنگ مشکی میشینم،از دکاریسیون اتاق میفهمم ک اتاق کارشه:≠خب چخبر دخترم از این ورا؟برادرت خوبه؟ @خیلی ممنون،بله خودشم میخواست مزاحم سه ولی خب بدلیل کارهای شرکت نتونست بیاد؛راستش برای کاری اومدم. (از لحن حرف زدنشون فهمیدم که همو خانوادگی میشناسند)≠خب چه کاری؟ @میخواستم اگه میشه بزارید دوستم به عنوان خدمتکار ویژه اینجا کار کنه (مرد ک انگار تو اون موقع منو نمیدید بهم با مهربونی نگاه میکنه و میگه): ≠خب دخترم چند سالته؟ _نوزده سالمه (مرد با تعجب نگاهم میکنه و میگه):≠سنت برای خدمتکاری پایین نیست؟ (به جای من مینجی جواب میده) @آره عمو جون ولی سلنا به خاطر عمل مادرش مجبوره ک کار کنه،و اگه میشه میخواستم نصف پولشو قبل شروع کار بهش بدید تا بتونه بیانه پرداخت کنه.≠که اینطور،باشه قبوله.(روشو میکنه سمت منو میگه):≠اسمت چی بود دخترم؟ _ جونر سلنا هستم.≠خب سلنا خانم شما از این به بعد اینجا به عنوان خدمتکار ویژه استخدامی،تو کارت با بقیه خدمتکار ها فرق داره و باید بشب خدمتکار شخصی دخترم و پسرم!بعدا برات بیشتر توضیح میدم الان این نصف حقوقت و بگیر و برو بیانه عمل مادرتو پرداخت کن بعد از فردا بیا و شروع به کار کن._آخه این خیلی زیاده! ≠نه زیاد نیست،وقای میخوام از یه دختر خوشگل کار بکشم باید حقوق بیشتری هم بدم دیگه..و بعد مثل یه پدر مهربونم نگاهم میکنه و لبخند گرمی میزنه یه نگاه به مینجی میندازم ک داره با چشاش اشاره میکنه بگیر دیگه،بالاخره راضی میشم و پولو از اوت آقا میگیرم و با مینجی ازش خداحافظی میکنیم و از اتاق میایم بیرون،از داخل حیاط خونه میگذریم ک در باز میشه و یه ماشین مازراتی مشکی رنگ خیلیییی خوشگل وارد خونه شد من این ماشینا رو خیلی دوست دارم اصلا خیلی خفنن!داشتم پشت سر مینجی از کنار ماشین رد میشدم ک در ماشین باز شد و یه پسر جوون که بهش میخورد 24 یا 25 سالش باشه از ماشین پیاده شد وقتی صورتش و چرخوند سمتمون با دهن باز داشتم نگاش میکردم خدایاااااا!اون اون همون پسره داخل بیمارستان بود یعنی همون دکتر کیم تهیونگ!! چند ثانیه با تعجب به هم نگاه کردیم ک مینجی بدون توجه به اون به سمت در خروجی رفت منم پشت سرش راه افتادم....وای اصلا باورم نمیشه یعنی یعنی این پسر همون مردست؟!
(ماشین مازراتی مشکی تهیونگ)
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646654104216.jpg)
(استایل تهیونگ)
![عکس](/frontend/images/tests/items/1646654406876.jpg)
(استایل مینجی)
☄️🍒تمام🍒☄️
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
بعدی نمیزاری
چند بار گذاشتم ولی متاسفانه رد شده
سلام اجی دلم . داستانت معرکه هست ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ادامه بده❤❤❤❤
سلام ممنون آجی💜
سلام داداششش
من پرینازم
خوبی چطوری؟
سلامممم
مرسی خوبم عزیزم
پارت 3 رمانم گذاشتم 7 ساعتها تو بررسی هست،قبلا یه تست دیگه هم ساخته بودم اونم دور تو بررسی بود پاکش کردم نمیدونم چیکار کنم آجی😪
هعییی داداش تستچی همینه فقط اذیت میکنه
هوم😪راستی تاریخ تولدت چنده؟
من 1390/10/28
آها پس دهه نودی هستی؛من 1388٫2٫18 هستم یعنی کلاس هفتمم
عا اره سه سال بزرگتری🙂✨
عاااااااالی بود 😍❤️
عاااالی بود 😍❤️
مرسیی💜🍭
عالیییییییییی بود پارت بعد پلیز❤❣️
مرسییییی☄️💞
پارت بعد و سریعتر بزار
امروز مینویسم تا فردا میزارم
اوکی
سه روزه گذاشتم هنوز تو بررسی هست الان برای بار پنجم دوباره گذاشتمش امیدوارم منتشر شه،نمیدونم چیکار کنم😪
امیدوارم منتشر بشه
عالییییییییی پارت بعددددددد🤧💗
خیلی ممنون عزیزم 💜