خب اینم پارت دوم
کیک پرتقالی چهار سال از م.ر.گ مادربزرگ میگذشت. بعد از م.ر.گ مادربزرگ تمام اعضای خانواده از هم جدا شدند ، انگار که وصله ی یک طناب پاره شده باشد! اما امروز فرق داشت سالگرد مادربزرگ بود ! کامران برای تمام اعضای خوانواده کیک معروف مادربزرگ رو درست کرده بود، کیک پرتقالی! او میخواست با این کار طمع کیک مادربزرگ رو بازسازی کنه ، تا شاید تمام افراد خانواده یادشون بیاد چی دور هم جمعشون کرده بود !
کار کیک تقریبا تمام بود ، کامران کیک رو داخل فر گذاشت و آهی از سر خستگی کشید بعد رفت و روی مبل نشست نفس عمیقی کشیدو به ساعت نگاه کرد که حدودا هشت و نیم رو نشان میداد! سریع بلند شد رفت چای را دم کرد و در همین حین که داشت میز را آماده میکرد زنگ در به صدا در آمد!
با آرامش به سمت در رفت و در را باز کرد ، مادر و پدرش بودند! سلامی خشک و سرد به او دادند و روی مبل نشستند ، بعد از اون زنگ میخورد و بقیه ی اعضای خانواده مثل عمه خاله هایش عمو بزرگش و دایی کوچک تر اش آمدند . وقتی همه آمده بودند و نشستند سکوت سنگینی بر قرار بود همه نشسته بودند و کسی چیزی نمیگفت!
ناگهان کامران گفت : خب کسی کیک نمیخواد؟ لحنش آرام آمل پر استرس بود . پدرش گفت : همگی میدونیم که برای چی اینجا اومدیم ! پس چرا تمومش نکنیم ؟ بیاین با بریدن کیک شروع کنیم ! بعد کیک را برش داد و کمی از آن را برای خودش گذاشت. مادر کامران چاقویش را ررداشت و او هم تکه کیکی برداشت ، هر کدام تکه ای برداشتند و شروع کردند به خوردن!
کامران دوباره سکوت را شکست و گفت : چطور شده ؟ مادرش گفت : دیگه مطمئن شدم که تو به مادربزرگ رفتی ! کامران خنده ای کوچک کرد ، بعد گفت : مامان یادته ؟ مادربزرگ موقعی که می خواست این کیک رو بهت یاد بده چقدرطول کشید! مادرش ادامه داد: آخرش هم یاد نگرفتم ! همهشان خنده ای کوچک کردند !
در ادامه هر کدام خاطراتی گفتند و این موضوع نشان میداد که همه شان از کیک مادربزرگ خاطره دارند ! عموی کامران گفت : اصلا ما چرا باهم قهر کردیم؟ کامران گفت : نمیدانم؟ ولی اینو میدونم که وقتی باهم هستیم بیشتر از تنهایی خوش میگذره!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خیلی دلنشین هست ناظرش بودم بدرخشی 🤍🤍
ممنون از نظرت
فدات 🤍🤍