
فقط چون دوستون دارم گذاشتم ها از امروز هم شرط دارم 😂😝
ات و جین به سمت بیرون رفتن جین:کجا بریم ات:ام کافه جین:باشه پرش زمانی به ۱۰ دقیقه بعد ات و جین به سمت یکی از میز ها رفتن که ۸ تا صندلی داشت ات:صندلی زیاد نیست؟جین:دوست هام هم میان ات:باشه جین:اوه پسرا چه خبرا این زنده ات اعضا:سلام ات:تهیونگ؟تهیونگ:ات ؟جین:آشنا در اومد و بعد ات میره تهیونگ رو بقل میکنه (نکته:روز شهر بازی تهیونگ نبود )ات:چرا ندیدمت اون روز ته:آخه نبودم جین:خب ایشون کی باشن ات:دوست پنج ساله من جین:پنج ساله میشناسیش شوگا:پس تو همون دختری ات:کدوم دختر شوگا:ام اون خیلی در بارت حرف میزد جین:آرا آره اتو تهیونگ رفتن یه گوشه و شروع کردن باهم صحبت کردن تهیونگ:پس ازدواج کردی اونم با دوست صمیمی من ات:اوهوم تهبونگ:خونه ما میمونید ات:خونه ما ؟جین:چی پچ پچ میکنید ات:هیچی تهیونگ:هنوزم اون جوری هستی ات:هیم آره جین:چطوری ات:هیجوری
ات :او او بستنی خیابونی تهیونگ دست ات رو میگیره و به بیرون میرن جین:هی هی کجا اما دیر بود ات و تهیونگ رفته بودن بیرون جین از پشت پنجره نگاه میکرد شوگا دستش رو گذاشت رو شونه جین و گفت:راه درازی در راهه و همه اعضا همراه با شوگا میرن بیرون جین اولین بار بود که ات رو انقدر خوشحال میدید تو خونه اتاق جین و ات:جین:تهیونگ خیلی باهان صمیمی یه ات:آره چطور جین: هیچی بخواب ات خوابش نمیبرد پس به سمت ایوان رفت که اونقدر بزرگ بود که توش میز و صندلی گذاشته بودن ات نشست رو صندلی تهیونگ با یه پتو اومد تو
ات :اوه ممنون ته:خواهش میکنم از دید جین :جین بیدار شد اما ات نبود به سمت بیرون رفت ایوان رو دید که ات و تهیونگ باهم بودن جین میخواست به سمت ات و ته بره اما با چیزی که دید سرجاش وایساد جین تو دلش :فقط فقط دو روز فقط دو روز با من ازدواج کردی و حالا الان داری بهم خیانت میکنی هق هق هق از دید ات:داشتم با ته صحبت میکردم که یه لحضه جوابم رو نداد برگشتم و نگاش کردم داشت نگام میکرد که یهو با دستاش صورتم رو قاب کرد و (من نمیتونم ادامه بدم وا اینکه میخوام بقیش با ذهن خودتون )ات سریعا ازش جدا شد چون اون ازدواج کرده بود ته که فهمید سرعت پاشد میخواست بره که ات گفت:من فقط تو رو به عنوان دوست میبینم اما جین نبود تا اون حرف هارو بشنوه ات به سمت اتاق خودشون رفت و دراز کشید
فردا صبح شد ات:صبح بخیر ولی تهیونگ اصلا ات رو نگاه نمیکرد جین هم فهمیده بود دست ات رو گرفت و بردش یه گوشه اتاق ات:اوه چیکار میکنی جین نکن جین:دیشب بیدار شدم نبودی کجا بودی ات:دشیویی جین:هه واقعا و بعد (اهم اهم ) اما ات سریع رفت اون طرف ات:چ چ چیکار میکنی جین:من شوهرتم ات:نه نه من آماده نیستم جین با داد :چطور تونستی اونو به ب و س ی اما من نه ات:چ چ چی جین:من همه چی رو دیدم همه چی رو ات:اماحرفش با حرف تهیونگ نصفه موند ته:چیزی ش که جین بهش مشت زد اعضا اومدن بالا تو اتاق ات:بسته هق بسته بسته هق
برو بعدی هنوز تموم نشده
ات به سمت بیرون رفت یکم با خودش خلوت کرد و بعد برگشت به سمت خونه فقط جین اونجا بود ات:جین حالت خوبه جین:نه نه حالم خوب نیست ات:من من اون رو نمیخواستم جین:به من دروغ نگو و لوان کنارش رو شکوند ات:ج ج جین نکن جین:عصبی بود و به سمت ات رفت دستش رو محکم گرفت و گفت:بگو بگو بهم خیانت کردی ات:من من نه نخ هق نکردم جین:دروغ نگو ات شیشه رو که رو زمین افتاده بود رو برداشت و بعد گرفت سمت شکمش ات: خسته شدم ولم کن ولم کن (او تازه ۳ روز گذشته اینجوری هستی آ )جین :ات آروم باش آروم باش و آرم آروم به سمت ات روف و دستش رو گرفت و شیشه رو به ا ن طرف پرت کرد و ات رو تو بغلش گرفت ات شروع کرد به گریه جین:ببخشید بخشید معذرت میخوام آنچه خواهید خواند : ات خوبی ....تو تو نمیتونی دوست من باشی .....تو میدونستی .....من من هم خودمو از بین میبرم هم اون اون ..... آخ چقدر حال داد پایانش رو اینجوری تموم کردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت پنج رو گذاشتم
پارت شیش هم دارم مینویسم
شوخی کردم دارم مینویسم
پارت بعد نمی زارم
میخوام زجرتون بدم 😝
پارت بعد رو مینویسم
لطفا کامنت بزارید
رفت تو اتاق
آنچه خواهید خواند
تو تو اتی ....این جینی یه که میشناسم....خوس اومدید ....چی فکر کردی .....اینجا چیکار میکنی ....ببخشید قربان .....من مافیام
سو نگاهی به خونه انداخت و نفس عمیقی کشید سو:قربان غذا میخواید جین:آره سو:من یه جوری نودل رو میپزم اونجوری میخواید جین:هر جور باشم میخورم ات به سمت آشپز خونه رفت و موهاشو بالا بست جین داشن به سو نگاه میکرد چون خیلی شبیه ات بود خیلی سو غذا رو داشت میپخت اون رو نودل گوشت گذاشته بود همرا با کاهو چینی (شکمو ها میفهمن چی میگم)و کمی آب نودل شیرین ملس (نویسنده در غذا جزئیات زیادی انجام میده چون بک گشنس دو عشق دومش غذاست )جین نگاهی به غذا انداخت دقیقا جوری که ات میپخت بود جین غذا رو عوض داد و رفت تو
توی خونه شوگا :مواظب رفتارت باش چون عصبانی هستی عصبانیتت رو سر خدمت کار جدید خالی نکنی جین:باشه تق تق تق تق جین:حتما خدمت کاره جدیده سو:سلام قربان من پارک سو هستم خدمت کار جدید جین چیزی که دیده بود رو باور نمیکرد اون خیلی شبیه ات بود حتی صداش و موهاش جین:بیا تو
ات و جین به سمت بالا کوه میرن ات:جین میدونی چیه من من سرطان دارم جین:چی چی ات:شانس زنده موندن ۲ درصده جین:نه نه هق ات از پیشم نرو ۳ ماه بعد ات فوت شده بود جین کناز قبر ات نشسته بود و باهاش حرف میزد شوگا:جین باید بریم خونه جین:نه نه ات سردشه
تو نظرات همین پارت میزارم
پارت چهار نمیاد
خیلی مهمه این پارت ۴