
بورا:دستشو دور کمرش حلقه کرد، و بعد از کمی اسب سواری و دور شدن از جمعیت، به جای خلوتی رسیدن،با «اهومی» که از جیمین شنید،سرشو پایین انداختو دستشو از دور کمرش کنار کشید ،جیمین از اسب پیاده شد، و در حالی که اطرافشو برانداز میکرد، نگاهشو به بورا داد،دستشو جلو اورد و گفت:چطوره ادامه راهو قدم بزنیم؟شاهزاده بورا! بورا باشه ای گفت و در حالی که باد خنکی بین موهاش میوزید و دست جیمینو گرفته بودو قدم میزدن ناخودآگاه بغض دردناکی به گلوش هجوم آورد و با چشمایی که تو تاریکی از اشک برق میزد گفت:جیمینا.. حالم خیلی بده ، جیمین اخم ریزی کرد،و دخترو تا زیر درخت بلند قامتی همراهی کرد،:تکیه بده بورایا
بورا با سر آستین اشکاشو پاک کرد و با پوزخند غمگینی گفت:خودت خوب میدونی که... فقط بخاطر آزادی چان و خوشبختی همبازی بچگیم بود که تو محدودتون پا گذاشتم و ...مجبور شدم شرطتتو قبول کنم چون من همه ی تلاشمو برای درست کردن زندگیم کردم اما اونجا دیگه جایی.. برای.. من نبود💔با این حال... در آخر به عنوان شاهزاده ای که به برادرا و همسر خودش.. خیانت کرده ازم یاد میشه... لکه ی ننگی که مردم قبیله برای کشتنش جایزه میزارن... و جسدشو سنگ.. بارون میکنن💔هیچکی از اتفاقات پشت پرده حرفی نمیزنه... مردم فقط بلدن قضاوت کنن💔
جیمین:با گوش دادن به حرف های دختر بیگناه، و اشک هایی که مثل شیشه روی گونه های سرخ شده اش حرکت میکرد و با برخورد به زمین میشکست، بغضی ته گلوشو فشرد،و گفت:«دوست داشتن تو برای قلب من مجازاته،اما با اینحال باز هم به عاشق بودنت ادامه میده، میدونی چرا؟چون به شکنجه عادت کرده»، از بورا دور شد و لبه پرتگاه ایستاد,:«گریه نکن، این دنیا ارزش میلیون ها غصه رو نداره، ولی یک ثانیه لبخند از ته دل رو داره!!» رو به بورا برگشت:«برگرد به پشت سرت نگاه کن،تا باز شه این گره عشق!»
بورا با صدای لرزونی ادامه داد:حتی نمیتونستم برگردم خونه ی پدریم... پیش برادرام.. چون اگه میفهمیدن بهم چی گذشته... جونگینو سالم نمیزاشتن.. اما من نرفتم اونجا، ترجیح دادم خودم نابود شم تا اون راحت باشه... 💔شاید اون منو دوست نداشت ولی من از خودم مطمئنم که.. عشقم بهش واقعی بوده💔 جیمین:تو دختر قوی هستی،میدونی دلیل رفتارای کای چی بوده؟ بورا سرشو به نشونه ی نه تکون داد:حتی برای آخرین بار ازش پرسیدم که حس قلبیش چیه... اما هیچی نگفت.. هیچی💔،لبخند پر دردی زد و گفت:جیمینا.. یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟
جیمین از دوباره روبه روی دختر نشست و دستاشو روی زانوهاش گذاشتو به هم قفل کرد و گفت:«بپرس! بورا از دردی که زیر دلش داشت بار دیگه ابروهاش چین خورد و مظلومانه پرسید:من.. من باردار بودم؟ جیمین:با کمی دستپاچگی که داشت، نفس عمیقی کشید و لحظه ای چشماشو بست و سرشو به نشونه ی آره تکون داد، بورا با شنیدن این حرف از بغضی که بیشتر از پیش آزارش میداد احساس خفگی کرد و از درد گلوشو فشرد که نتونس تحمل کنه و بلند بلند هق زد:من.. من... نمیخواستم اینطوری بشه💔 جیمین:نه، از نظر من تو مقصر نیستی، میدونی جای اون بچه الان راحته،با خیال آسوده روی یکی از برگ گل های رز قرمز به خواب عمیقی فرو رفته، دور از این دنیا و بدیهاش، بورا اشکاش تند تند ریخت:من... نمیدونستم...من باید.. چیکار کنم💔بچمو از دست دادم در حالی.. که الان حتی سرنوشت خودمم مشخص نیس😭 جیمین به نشونه ی دلداری شونه های بورارو گرفت و اشکاشو با پشت دستش پاک میکرد:ببین بورایا، مگ نگفتی کای اذیتت میکرد.. مگه نگفتی حتی جلوی چشمات به بهترین دوستت ابراز علاقه میکرد؟... اون تو رو نمیخواس دنبال یه فرصت بود از شرت خلاص شه پس اون بچه هم براش اضافی بود...پرورش اون توله گرگ تو شکمت فقط ضعیف ترت میکرد همین، لطفا گریه نکن
★★ کای*با گذر از سه راهی ها، رودخونه ای که پایین تپه جریان داشت، و پرندگانی که هرکدام بر روی شاخه ای از درخت نشسته بودن،ساز دلنشینی را با هم میزدند که به گوشش می رسید،چشمش به کاخی که پشت درختا آشکار شده بود افتاد، قدم های بلند تری برداشت،اسب سفیدی که کنار درخت بود،و دختری که به درخت تکیه داده بود توجه اشو جلب کرد:« بورا؟!خودشه، بورا.... » با دیدن جیمین که درست لبه پرتگاهی ایستاده بود نگاهشو از صحنه جلودارش برداشت و پشت درخت مخفی شد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کایا داداش قربونت بشم خوبی فداتشم ببخشید یدفه رفتم میخواستم تو پیوی تستچی بت پیام بدم نشد با لپتاپ نمشه
من اصن خیلی وقته دیگه زیاد اینجا نمیام قربونت برم ❤کار داری تو همون شاد بگو بهم
خدا نکنه قشنگم آره تو شاد بهت پیام میدم
سلام ازگلم 😂❤️
کلا همه رو نصفه ول میکنی
امیدوارم صورت پر چرکت رو لای پنجره ببینم ☺️
سلام خر 😂آخه منتشر نمیکرد لامصب منم دیگه اعصابم خورد شد ول کردم
دلام دادا خوفی
سلام عشقولی محححح
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود 😢💔 کی میای پس
نمیدونستم تو تستچی هستی آخه سویون گفت گوشیتو ازت گرفتن😔
سلام داداشیییی خوبیییی فدات شم هقق منم دلم برات تنگ شده نفسممم هفته بعد شاید بیام آره گوشیمو گرفتن با گوشی مامانم میام تستچی بوسس مرسی که اومدیییی جیخخ
کایاا مرسی که بهم انرژی دادییی
زود بیااا 😍😍😘خیلی جات خالیه آجی خیلیییی ❤مراقب خودت باش
فدات شم روسای قشنگم❤منتظرم
خدانکنه داداش زودتر میام🥲❤️
چشمم میدونمم توهم مراقب خودت باش
سلام:) خوبی؟ عیدت مبارک لاوم♥️
سلام پیشولیم عید تو هم مبارک 😘❤سال خوبی داشته باشی قند نبات 💞
مرسییییی عشخم:)♥️
کی پارت جدید رو میذارییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گذاشتم رد شد 😑😐💔💔باید دوباره بزارم
توی نظرسنجی بزار توی بخش کامنت ها
سلام
شناختی؟ ملیکام:)
نه تو کدومی؟ 😂💔
یادته یع اک داشتم H̶e̶a̶r̶t الان شناختی؟
اها آها سلام خوبیییی 😍😍😍😍😘❤❤اون یکی اکانتت پرید؟!
مرسی خوبم ت خبی؟💜
انق دلم برات تنگ شده بود😔💔
اره هی
سلامممم پارت بعدو کی میزاری پس؟😕🥺
گذاشتم باو چهار روزه تو بررسیه 😑
سلام خوبی
سلام ممنون تو چطوری ❤
مرسی خوبم
خداروشکر 💖تیران چطوره؟
کات کردیم و از تستچی رفت
گفت نمیخوام بیشتر از این به هم وابسته بشیم
از الکی میگفت ازم خسته شده بود💔😄
واییی تف 😐😑از تیران دیگه انتظار نداشتم ولی داشتم 😂💔ته همه رابطه ها همینه آخرش بهم میخوره چون سر احساساته و کلن پسرا دختترارو به چشم بازیچه میبینن
بعد هی میگفت تو فکر کردی من از اونام که فکر میکنن دختر ها اسباب بازی شون هست
منم گفتم فکر نمیکنم حقیقت عه😑
میخواستی بگی دیگ از این واضح تر برادر من؟ 😐😂💔راستش محدثه، وقتی تیران اونطوری با اون دختره قبل تو کات کرد من تا تهشو خوندم رابطه شما هم همینجوری میشه، هر بار با یکی کسی که اون وسط فقط ضربه میبینه دخترس 💔
من اشتباه هم اینه که به آدما زود اعتماد میکنم
من که کلن اینجور روابطو نمیپسندم و تمام 😂واقعا خیلی اینطوری راحت ترم نه ذهنم درگیر کسی میشه نه میشم اسباب بازی کسی ارزش خودمو حفظ میکنم چون هر کسی لیاقت یه دخترو نداره خدا که الکی بعضی چیزارو ممنوع نکرده
اوم
هق😭خیلی داستانت عالیه پارت بعدو زود بزار من طاقت ندارم🥺🐬
فدات شم ❤
عه وا پارت جدیدددددددد