
لایک و کامنت یادت نره کیوت🌹
خدایـا لطفا اینم یه توهم دیگه باشه.از خودم نیشگون گرفتم و با دردی که بهم وارد شد فهمیدم واقعیته.الگوی من،پدر آدرین تمام این مدت حاکماث بوده.کت ناخودآگاه رو زمین افتادو دونه های اشک بود که از صورتش سر میخورد.با صدایی سراسر غم گفت:چرا اینکارو کردی.چرااااااااا یهو انگار کنترلشو از دست دادو یقه گابریلو گرفتو به دیوار چسبوندش.حالا هردوشون اشک میریختن.گابریل با صدایی کلفت اما پر از غصه گفت:تمام داراییمـ....،زنمـو،بخاطر معجزه گر از دست دادم.......همه این کارا...... بخاطر اونه.میخوام برش گردونم.پسرمــ بعد مرگ مادرش....داغون شد...من بخاطر اینکه اونو خوشحال کنم و...... خانوادمون دوباره مثل قبل کامل باشهـــ اینکارو کردم...
کت هنوز گریه میکرد.رو زمین افتاد. گابریل با گریه گفت:من دیگه جز.......پسرم چیزی تو این دنیا ندارم.........همه ی اینارو برای خوشحالی اون انجــام داد..مـــ. کمکم...کنید. من دوسش داشتم.آدرینو دوس.ت داشتم حتی اگه سعی میکردم خودمو به اون راه بزنم و سعی به مغرور بودن کنم امــا...ته ته دل.م بازم دوس.ت.ش داشتم.حاضر بودم برای خوشحالی اون اینکارو بکنم.اون منو دو.ست نداشت پس با زنده موندنم فقط خودمو اذیت میکنم.......اما اگه اینکارو میکردمـ...هم اونو خوشحال میکردم، هم به گابریل آگرست کمک میکردمو....هم خودم از شر این زندگی غم انگیز خلاص میشدم..
بلاخره تموم میشد.این عش.ق سوخته.تموم میشد این دروغای پشت همی که میشنیدم... تموم میشد غم وجودم.....تموم میشد.... همه چی تموم میشد. با صدایی که از ته چاه شنیده میشد گفتم: من کمکت میکنم. هردو سرشونو با تعجب به سمتم برگردوندن. کت با اخم بلند شد و با صدایی کلفت که انگار داد میزد به سمتم خیز برداشتو گفت:میخوای چه غ.ل.ط.ی کنیـــــــ.جواببببیب منو بده شونم تکون دادو گفت:دِ با توووووووامممممممم
با بغض گفتم:اینکار من دونفرو خوشحال میکنه آدرین به مادرش و آقای آگرست به هم.سرش احتیاج داره ......اما زنده بودنم....خودمو عذاب میده... بی درنگ با یویوم گابریلو بلند کردمو به سمت امارت بزرگ آگرست حرکت کردم. دم در امارت گابریلو زمین گذاشتم سریع وارد شدیم به سمت اتاق کارش رفتو وارد شد بعد هم روی تابلوی نقاشی زنش چندتا دکمه فشار داد و دریچه ای به زیرزمین باز کرد. با دستش به زیرزمین اشاره کردو گفت:اینجاست... وارد شدم.دنیایی پر از پروانه جلوی چشمام بود.کمی چشم چرخوندم و به تابوت امیلی آگرست چشم انداختم.
با قدرتی که نگهبان بودنم بهم میداد معجزه گر جدیدی ساختم تا امیلی آگرستو زنده کنم.معجزه گر یه گردنبند بود.گردنبند زرشکی رنگی که به شکل علامت یین و یانگ بود. گردنم انداختم و ورد جادویی رو خوندم:من کفشدوزک نهم جان خود را فدا خواهم کرد تا به امیلی آگرست جانی دوباره برای محبت به خانواده اش،برای مبارزه با ظلم و ستم ، و محافظت از آدرین آگرست دهم.
از دید من همه چیز زرشکی شد رو هوا شناور شدم نوری از طرف من به سمت امیلی خانم رفت و همزمان شد با بیهوش شدن من و شنیدن صدای جیغی که از دورم میومد...... ✓خب تموم شد.یه توضیح کوتاه بدم.میدونید که معجزه گر کفشدوزک قرمز و معجزه گر گربه مشکیه.ترکیب قرمز و مشکی یه رنگ تیره تو مایه های زرشکی در میاد بخاطر همین معجزه گر جدید زرشکی رنگ بود.و مال کفشدوزک گوشواره و مال گربه انگشتر بود بخاطر همین من این جدیده رو گردنبند کردم که بین این دوتا بود.اگه عکس جعبه معجزه گرهارو دیده باشید میدونید که قسمتی که میراکلس کفشدوزک و گربه قرار داشت دایره ای شکل بود و حالت علامت یین و یانگ داشت(عکس پارت)حالا یین و یانگ چیه؟توضیحی رو از سایتی برداشتم و قسمت نتیجه قرار دادم بخونیدش.چالش هم همونجا قرار داره پس برو صفحه بعد👈✓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
پارت آخر بود؟💔
کشتی بدبخت رو؟💔
برای اولین بار از قلب شکسته استفاده کردم🤣🤣
ممنون.نه پارت آخر نبود.تو پارت بعد معلوم میشه مرده یا زنده ست😑😐💔😂
آخی خدا را شکر
😻❤😐کشتیش؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ج:صبر کن یکم میفهمی.حالا شاید اتفاقای بدی افتاد 🙏😭😐😑😂
عالی بودد
پارت بعد رو زودبده مرسیی
منونم🌹
امروز میزارم😜😁
عالیییییی
منونم🌹