
سیلام اومدم با پارت دوم داستان ..
از زبون جینهو : پیف بازور این دفعه ام برای این قضیه ایسول راضی کردم تا به جام بره ....بعد از شام خوردن مون من فوری بردمش باسه خرید لباس وخلاصه میکاپ کنه ...پیف خدا ...اخه فردا قرار ساعت ۷شب اونجا باشه ..نمیدونم حالا این کیه پیچه کدوم از سهمدارهاست ..والا به قران تا حالا میدونید چندتا خواستگار دک کردم ...همش هم به کمک همین ایسول خره ......پیف بعد از یه خداحافظی کوتاه بهش گفتم که فردا میام دنبالت تا بریم برای اجرای نقشه وسرقرار پیف خدا ..
از زبون ایسول :ای خدا پیف بلاخره تموم شد عجب گرفتاری شدم از دست این جینهو خره .لامصبیا بازم میخواد اینو هم دک کنم پیف ..خب مرد حسابی با یکیشون ازدواج کن لعنتی هی دم به دیقه از میخواد تا هی فراریشون بدم ....حالا ولکن ما باس بریم بخوابیم ...بریم سرکار از اونورم بریم اریشگاه وخلاصه کنم امادهدشیم ....... فردا صبح :.دینگ دینگگگگگگگ ..ای مرض ای حناق بابا این زنگ دوتا کوچه اونورترم بیدار میکنه .پیف خدا من خودم زمینه دیوانگی دارم ولی کلا بااین زنگ دیوانه میشم .پیف خدا ....با عصبانیت تمام .برداشتم وبا کله کوبیدمش به دیوار میخواستم دوباره بکپم که یهو یادم اومد امروز چه خبره ای لامصبی .یه نیکان به گوشی کردم که ای دادبیداد دیرک شده باس برم سرکار ..ای خدا .با قیافه خواب الود عصبی رفتم باس دست به اب .وبعد از امادن شدنم پیش به سوی قرار کاریمون ...که پول گذافیم گیرم میاد .....
از زبون رییس جیمین : از صبح زود که بیدار شدم تا الان که دیگه غروب بود ..تو شرکت بودم داشتم .کارها ی مربوطه به شرکت رو که کارمندها انجام داده بودن رو چک میکردم که ..دستیارم درزد اومد داخل .....من :چیکار داشتی که اومدی داخل ....اون : رییس شما امشب در راس ساعت ۸ قرار ملاقات با یکی از دخترانی که پدر بزرگ تون برای ازدواج تعیین کردن گذاشتن ...من :ها امشب .نه ...اون :بله رییس ...همین امشب پدر بزرگ تون گفتن که نزنید زیر قولتون .....من : پیف باشه حالا هم برو الان ساعت چنده ....اون رییس الان ساعت ۶ عصر هست ..شما تا دوساعت دیگه وقت دارید .من :باشه برو میرم ببینم چجوریه ..اون : فقط رییس یه چیزی اینکه اسم دختری که قرار باهاش ملاقات کنید خانم کیم جینهو هست .واینکه وارث شرکت مانییون هست ...من :ها باشه ..
۲ ساعت بعد :از زبون ایسول : با اعصابی داغان و یه نمه استرس نشسته بودم .تو این رستوران کوفتی .تا ببینم قرار کیو ملاقات کنم . امروز من باید استعداد بازیگری مو به نمایش بزارم این یکی رو هم دک .کنم ...هی خدا یاد یکی از همین ماجراها که واسم اتفاق افتاد و باس جینهودکه پدرش یه قرار از پیش تعیین شده گذاشته بود من رفتم با کمک هم یعنی بلایی سرش اوردیم که به غلط کردن افتاده بود .حالا ولکن ......تو فکر بودم که یهو صدای یه نفر که منو صدا میزد شنیدم ......اون :خانوم ....خانوم .... من :ها ...اها اقا یه مرد بود هنوز رومو نکرده بودم سمتش که وقتی قیافش دیدم کلا هنگیدم ...بابا لامصب عجب خوشتیپه .حالا ولکن....
مکالمه دونفره بین ایسول و جیمین: ........رییس جیمین : اهم سلام خانوم شما خانوم کیم جینهو هستید ...ایسول :بله من هستم(توذهنش : لامصبی عجب چیزی هستی ..ولی حیف که نمی تونن فعلا چیش کنم الان باید استعدادم به نمایش بزارم اینو هم دکش کنم .....). . باید از راه لاتی وارد شم تا اینم بره .....خب ماباس بریم ....ایسول :اوه اوپس اوپس شما اقای ....جیمین : اوه بله من اقای پارک جیمین هستم ...بعدم یه کارتی دراورد داد دست ایسول ......۱ ساعت بعد :از زبون ایسول :ای خدا چیکار کنم وقتی که کارتش دیدم فهمیدم همون رییس خودمون لامصبی عجب شانسی من دارم ای .خدا ازت نگذرهدجینهو ای هر کاری میکنند این ازاوندسیرشاست پیف یه لبخندی هم عریضه کنیم کنج لبش پیف حالا ولکن مابریم ببینیم چی میشه .......
از زبون. جیمین : پوف خدای عجب دختریه ...لامصبی همه کارهاش کر کر خنده بود ...دوست داشتم بیشینم بخندم اما فعلا باید حفظ ظاهر کنم ....پیف الان حدود یه ساعت بود ..اینجا نشستیم .داریم حرف میزنیم از قرار معلوم کارهایی که میکرد ..مثل اینکه راضی به این قرار نبود اونم مثل من بازور اومده ..هی ولی ازاین دختره خوشم اومد ...داشتیم صحبت میکردیم که یهو بین این صحبتا یه خانومی خودشو تلپی انداخت رو خانم کیم ..اونم کلا هنگ .....از زبون همشون : اون خانومه : ای دختره الدنگ ...ایسول :من ها چی شده ای ای زنیکه موهامو ولکن ببینم چی شده تو کس هستی .......اون :همه من نامزده همون مرده هم که دفعه پیش دیدیش . ایسول ،:خانوم باسه خودت چی بلغور میکنی برو ببینم بابا ای ...جیمین :خانوما بسه میشه این موضوع روبا صحبت حلش کرد ....
از زبون ایسول : پیف خدا بلاخره ما ازاون دعوا نجات پیدا کردیم ...این اقای پارک هم که اینهم کنه چسبیده بهم دستمو گرفته بود هی میکشید ....من :بابا ولکن این لامصبیو ..ساییدیشا ...اون :خانوم کیم بتمن بیاید میرسونمتون ....من :ها اقا مندنمیامدخودم میرم تا خداحافظ .....پیف بعدم که فرار سوار ماشین شدم .....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چیزه خوب بودا ولی هی وسط داستان هی پیف پیف میکنی و این داستانو جالب نمیکنه😐💞
عزیز من کاملا کلمه پیف رو گذاشتم کنار از کلمات جدید استفاده میکنم
عالییییییییییییییییییییییییییییییی🍓🍡
ممنون
خواهر من چقدر پیف پوف میکنن تو داستان جز😐😐🤣🤣🤣
والا من خودمم نمیدونم چرا پیف پوف تو داستان هست ....وقتی که مینویسم همین جوری یه چیزی می نویسم ومیرم ....
جر
عالیییییییی
ممنون