سلام سلام سلام سلام اینم قسمت سوم الان که مینویسم هنوز قسمت دوم منتشر نشده. ولی چون خیلی دیر منتشر میشن، من هرچند روز یه بار یه قسمت رو میزارم. خب، بریم سراغ داستان که مطمعنم خیلی منتظرید.
آتنا روی تختش دراز کشیده بود و داشت فکر میکرد که الکساندر یهو اومد توی اتاق: آتنا؟
آتنا هول شد و سریع پاشد و نشست: الک! قیافه ی الکساندر خیلی جدی بود و معلوم بود میخواد چیز مهمی بگه: کی؟(چه موقع؟) آتنا: چیییییی؟؟؟؟ الکساندر: همین.کی؟
آتنا: من.. من.. مننننن.. نمیدونممممممم........آخه...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالییییییییی بود 😍
پارت بعد لطفا. ❤