ناظر جون منتشر کن 🥺
از زبون مرینت : بعد از چن دقیقه حرف زدن هرکس رفت اتاق خودش لوکا و میلیسنت و کت نوارم با هم بودن منم باید از فردا میرفتم دانشگاه پس خودمو اماده کردم «فردا صبح»پاشدم که برم دانشگاه با النا و میلیسنت اماده شدیم که بریم بعد همه رفتیم دانشگاه استادمون خیلی مهربونه بود اسمش خانوم استیسی هست اونجا با یه پسر اشنا شدم که اسمش ادرین اگرست بود نمیدونم چرا اما با میلیسنت خیلی گرم گرفته بودن و انگار صد ساله با هم دوستن منم با یه دختر دوست شدم که اسمش میا بود (اسم پیشنهادی کاربر SAMIN)به ادرین اگرست اشاره کرد و گفت اون پسرو میشناسی گفتم نه فقط اسمشو میدونم _ من خیلی بش ع.ل.ا.ق.ه دارم خیلی خوبهههههه مادرم با مادرش دوسته _ خیلی هم خوب میخای باش ا~ز~د~و~ا~ج کنی ؟ _ اله (شما خیلی بی جا میکنی )_ به نظر من خیلی هم عالیه خیلی ب هم میاین (مری جان داری با دست خودت ایندتو ب باد میدی_ چرا؟؟_ بعدن خاهی فهمید)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالیییی
عالی بودد❤
جمعه منتظر داستان قشنگی هستم
ولی به نظر من کم گذاشتی
لایک کردم
ببخشید اگه کم بود اما نهایت سعیمو میکنم تا اونقدر که شما دوست داری بنویسم♥️
مرسی کیوتم
سلام ببخشید خیلی دیر دارم پارت جدید مینویسم خیلی زیاد کار داشتم وقت نشد ولی دارم میذارم دیگه نمیدونم کی منتشر بشه