در میز گریفیندور همه مشغول حرف زدن بودند. دختری به نام لیزا به خواهرش شارلوت در میز ریونکلاو نگاه میکرد .آنها باهم تفاوت های زیادی داشتند .شارلوت محبوب همه بود ولی لیزا هیچوقت محبوب نبود. بعد از خوردن شام و سخنرانی دامبلدور موقع خواب شد. لیزا با دوستش هانا توی یک اتاق بودند ولی برای لیزا اصلا مهم نبود باکی توی اتاق بود خسته بود و می خواست بخوابد و وانمود می کرد حرف های هانا راجب اینکه تعطیلاتش چگونه گذشت برایش جالب است.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی
خیلی قشنگ بود 👍چرا داستانتو ادامه نمیدی؟
میگم داستانت خیلی عالیه
فقط...
اگه فیکشن من و تو باهم وجه مشترک داشتن...فکر نکنی اصکی رفتم.
فقط میخواستم بگم که سو تفاهم پیش نیاد.
در هر صورت خوش حالم جمع ریونکلاوی ها زیاد شده💙