کوکی از سربازایی که کنار در عمارت نگهبانی میدادن خواست تا بعد از اطلاع دادن به نامجون بره داخل،
جین از جاش بلند شدو شونه های پسر روبه روشو که معلوم بود راه زیادی رو دویده گرفت تا آروم شه:هی چیزی شده پسر جون؟
جونگ کوک آب دهنشو قورت داد و با تر کردن لبش شروع به تعریف کردن ماجرا کرد...
نامجون با شنیدن این حرف خوشحال گفت:خب.. خب الان کای کوو؟!
کوک:رفته دنبال اون سرباز،
نامجون:خب خوبه،
جین با اخم گفت:همه ی سربازارو خبر کنید نمیزارم هیچکی از اون قبیله جون سالم به در ببره😡
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
کم بود
عررررررررررررررررررررررررر
( وی ذوق مرگ میباشد)
هنوزم نخوندم ولی دیدم اومده گفتم یه کامنت بدم الان میرم میخونم
😘
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسی عشقولی 💖💞
خواهش میکنم:)