نگین/ چشم هایم را باز کردم.من چرا دیگه توی دنیای قشنگ خودم نیستم بعد احساس کردم من رو بلند کردم به کسی که منو بلند کرده بود نگاه کردم او می گفت:پرنسس من کیه؟تویی تو خنده ام گرفت نمی دونم به خاطر صورت خندان آن زن بود یا چیز دیگه و آن زن گفت:ای جان مامان فدات بشه نگین قشنگم. همون موقع فهمیدم من دیگه توی استوری لند نیستم من به ماموریتی در زمین فرستاده شده ام تا داستان زندگی هایی که دیدم استفاده کنم. هرچه بزرگتر میشدم حافظه ام از دنیای خودم از بین می رفت تا اینکه من 17 ساله شدم و پرنسس نگین ایران و 2 ماه بعد تولد 18 سالگیم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
ببخشید دوستان عکس قابل خواندنه؟