
........
#سلام @ سلام ( علیک 😐 دیگه دارم خسته میشم چیزی به ذهنم نمیرسه ) # چه منظره قشنگی @ ارع حال میده واسه مردن ( 😐نمیدونم چرا اینو نوشتم میگم چیزی به ذهنم نمیرسه به خاطر همینه 😐) @ میدونی از همون اول ❤️ شدم ( دیگه ناظر رد نکن پارت اخره 😐) # ارع منم میدونی زندگی سیب قرمزی هست @ نه سبزه # نه ابی @ بزار ببینم مگه سیب ابی داریم # ارع من تو خونمون دارم @ چطور # دونه سیب قرمزو رنگ کن حالا هر رنگی ابی بنفش من هم سیب ابی دارم هم نارنجی هم بنفش @ عه خوشمزست حالا # نه مزه رنگ میده @اوووو # بگذریم حالا چرا گفتی بیام اینجا @ چون دیگه نمیتونم اینو توی دلم نگه دارم 😐 # چیرو سیب @ میشه سیبو ول کنی # مگه سیبو میگیرن @ ارع # اوو نمیدونستم 😐 @ الان بدون خب چه خبر # چه خبر چیه دیگه دچار کم بود دیالوگ شدی ؟ @ اووو راست میگی میخواستم بگم که میای بریم اون بالا بالا ها # یعنی بمیریم @ نه وایی چرا اینجور شدی بزن بعدی دیگه دستم درد گرفت 😐نمیدونم چرا جدیدا تنبل شدم 😐 دیگه ببخشید 😐
خوب قبل از اینکه بری برای ادامه داستان اینو بدون که این شاید پارتاخر باشه نمیدونم اما این پارت رو لایک کنید آخه پارت آخر دیگه انرژی نممیدبهم 😐من الانه بیام براتون بگم کامنت بذارید من ناظر تو هم رد نکن لطفاً این شاید پارت آخر باشه از حمایت نکردید دوستون دارم راستی داخل کامنتا بگید که داستان بعدی حالا ممکنه پارت اخر نباشه ها بگید از کی باشه 😐
شوکا از ا.ت خواستگاری کرد و این شب زیباترین شبی بود که اون دوتا با هم و در کنار هم بودن نزدیک ساعت ۱۲ شب بود که یونگی از ا.ت خواست که چشماشو ببنده بعد یک جعبه زیبا که توی اون حلقه خوشگله نگین دار بود را در آورد و در را باز کرد و جلوی ا.ت زانو زد و گفت چقدر شبیه داستان ادبی شد 😐
تبلیغ نون خشکه دمپایی اهن الات درو پنجره خریداریم فلز روی بنگتن بمب شکسته همه رو میخریم 😐😐😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (7)